این آخرین تلاش سلمان برای پیروزی اسلام نبود، او آنقدر در این راه جان نثاری کرد که پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ مدال افتخار : «سلمان از اهل بیت ماست» را بر گردنش آویخت.

در پنجمین برنامه تاریخ سازان مسلمان می‌خواهیم شخصیتی را معرفی کنیم که تمام عمر خود را صرف یافتن حقیقت کرد. او را می‌توان اولین مهاجر در راه اسلام دانست، مهاجری که قبل از آنکه نامی از اسلام و پیامبر به گوشش برسد، برای یافتن آن، خانه و کاشانه خود را ترک کرد و راه سفری بی‌بازگشت را در پیش گرفت.
برای معرفی این تاریخ ساز مسلمان بهتر است به هزار و چهارصد سال قبل و دوران شاهنشاهی ساسانی برگردیم و سری به یکی از روستاهای اصفهان بزنیم.
خداوند به مردی روستایی در اصفهانی کودکی بخشید، مرد دهقان فرزندش را به آتشکده برد و جلو آتش گذاشته تا طبق گمان خویش او را با نیایشی که مغ روستا خواند متبرک سازد و نامش را «روزبه» نهاد. به این امید که فرزندش در زندگی، روزگاری خوب داشته باشد.
روزبه در دامان خانواده‌ای مذهبی پرورش یافت و پدرش او را وقف آتشکده کرد. اما او به دنبال گمشده‌ای می‌گشت، که آن را در آتشکده نمی‌یافت، یعنی سعادت و خوشبختی.
یک روز که برای کاری به باغ پدرش می‌رفت چشمش به کلیسایی کوچک از اهالی مسیحی آن روستا افتاد. با کنجکاوی به طرف کلیسا قدم برداشت. کشیشان مشغول عبادت بودند. نیایش آنها در دل روزبه اثر کرد و دینشان را برگزید. وقتی خبر مسیحی شدن روزبه به پدرش رسید عصبانی شد و او را در خانه به زنجیر بست تا یا دگر بار زرتشتی شود و یا به کام مرگ فرو رود.
روزبه تسلیم خواسته پدر نشد، او که روز و شب خود را در کنار آتش گذرانده بود، می‌دانست که دیانت زرتشتی دیگر راه سعادت را به او نشان نمی‌دهد و باید در دینی دیگر به دنبال سعادت و خوشبختی باشد. روزبه به فکر یافتن چاره‌ای بود. بالاخره راهی برای رهایی یافت. او خود را به سرزمین روم، مهد مسیحیت رساند. و برای یافتن حقیقت چندین سال در شهرهای موصل، نصیبین و آموران (در عراق، سوریه و ترکیه امروزی) سکونت گزید و از خدمت دانشمندان مسیحی آن دیار بهره برد تا اینکه آخرین کشیشی که به خدمتش حضور یافت به او توصیه کرد: اگر به دنبال سعادت هستی باید به سرزمین عرب بروی.
آنجا پیامبری از شهر خود (یعنی مکه) به نخلستانی که میان دو کوه قرار دارد (یعنی مدینه) هجرت خواهد کرد، آن پیامبر پیرو حضرت ابراهیم است و سه نشانه دارد:
1- صدقه قبول نمی‌کند.
2- هدیه را می‌پذیرد.
3- میان دو شانه‌ی او مهر نبوت به چشم می‌خورد.
اگر می‌توانی خودت را به آن سرزمین برسان.
روزبه که عمر خود را وقف یافتن حقیقت کرده بود، برای رسیدن به هدفش هزینه زیادی را متحمل شد، او تمام اموالش را که در این سالها به دست آورده بود به کاروانی داد که به سرزمین عرب می‌رفت تا او را به آن دیار برسانند. اما آنها او را در بین راه به تاجری یهودی فروختند. روزبه که اینک برده شده بود و اختیاری از خود نداشت تنها خواسته‌اش از خدا این بود که به سرزمینی موعود خود برسد. بالاخره تیر دعایش به هدف اجابت خورد و تاجری یهودی از مردمان مدینه او را خرید تا روزبه به خواست خداوند گم شده‌اش را بیابد.
روزبه در مدینه مشغول خدمت به ارباب جدیدش شد، در دل خود نوری از امید می‌دید، امید اینکه روزی به محبوبش می‌رسد و گمشده‌اش را که همانا سعادت و خوشبخی است درمی‌یابد.
انتظارش به درازا نکشید و یک روز که بر روی نخل اربابش مشغول کار بود، خبری شنید که برایش بسیار مهم بود: «مردی به نام «محمد» پیدا شده که ادّعای پیغمبری می‌کند. او از مکه به قبا آمده و همه‌ی مردم را دور خود گرد آورده است.» این سخنان را پسر عموی ارباب روزبه به اربابش می‌گفت.
این خبر برای روزبه آنقدر مهم و خوشحال کننده بود که نزدیک بود از بالای درخت بر زمین افتد.
روزبه از روی فرصت و دور از چشم اربابش به خدمت پیامبر رسید و او را آزمود؛ هر سه نشانه‌ای را که دانشمند آموران از پیامبر موعود گفته بود در پیامبر یافت، او صدقه نمی‌خورد، هدیه را می‌پذیرفت و مهر بنوت بر شانه‌اش پدیدار بود. جای تردید نمانده بود، بدون درنگ ایمان آورد و پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ نام سلمان را بر او نهاد.
براستی کسی را سراغ دارید که برای یافتن حقیقت این همه راه از اصفهان تا مدینه را بپیماید و تمام سختی‌ها را با جان و دل بخرد! آری سلمان به خواسته‌اش رسید و گمشده‌اش را یافت.
نقش مهم سلمان از این تاریخ به بعد برجسته می‌شود. او که هنوز برده بود نتوانست در جنگ سرنوشت ساز بدر و احد شرف حضور یابد، اما بعد از این تاریخ چون قید غلامی از گردنش برداشته شده بود در تمام نبردهای پیامبر شرکت جست و در راه انتشار حقیقتی که آن را به سختی به دست آورده بود از تمام توان مایه گذاشت.
در جنگ خندق یا احزاب، وقتی تمام راه‌های مقابله با دشمنان به بن‌بست می‌رسد، سلمان تاکتیکی به یاران پیامبر می‌آموزد که عرب تا آن روز با چنین ترفندی مواجه آشنایی نداشت. حفر خندق در اطراف مدینه و ممانعت از حمله دشمن. دشمنِ تا دندان مصلح در مقابل این تاکتیک جنگی متحیر شده و شکست را می‌پذیرد.
این آخرین تلاش سلمان برای پیروزی اسلام نبود، او آنقدر در این راه جان نثاری کرد که پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ مدال افتخار : «سلمان از اهل بیت ماست» را بر گردنش آویخت.
در زمان خلافت عمربن خطاب ـ رضی الله عنه ـ وقتی لشکر اسلام مرزهای فارس را درنوردید و سپاه ساسانی را در هم شکست، سلمان به عنوان مجاهدی نستوه برای اعلای کلمة الله به صف مجاهدین پیوست و نقش مهم و مؤثری در فتوحات اسلامی در ایران‌زمین بر عهده داشت. وقتی مدائن فتح شد، از جانب خلیفه به عنوان والی آن تعیین گشت. او با آن که ثروت بسیاری در دست داشت، به قول دکتر عبدالحسین زرین‌کوب «نان جوین می‌خورد و جامه پشمین به تن می‌داشت. در مرض موت می‌گریست که از عقبه آخرت جز سبکباران نگذرند و من با این همه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت؟ در حالی که از اسباب دنیوی جز دواتی و ظرف صفالینی نداشت.»
این مایه سادگی زاهدانه البته که شگفت انگیز بود و ناچار در دیده مردمی که هزینه تجمل و شکوه امرا و بزرگان ساسانی را به عسرت و رنج و با پرداخت مالیات‌ها تأمین می‌کردند، اسلام را ارج و بهای فراوان می‌داد.
سلمان که خود با تلاش و خون دل حقیقت را یافته بود تمام عمر خود را صرف اشاعه و انتشار آن نمود و در آخر بعد از سالها حقیقت جویی و حقیقت‌گویی در زمان خلافت حضرت عثمان ـ رضی الله عنه ـ در سرزمین خود ایران، جان به جان آفرین سپرد و در خاک میهنش منزل گزید.

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

  • نویسنده: حسین سلیمان پور