ده یار بهشتی اند می دان **** بوبکر و عمر علی و عثمانسعد است و سعید و بوعبیده ** طلحه است و زبیر و عبدالرحمنرضی الله عنهم نام ، نسب و کنیتعبدالرحمن بن عوف بن عبد عوف بن عبدالحارث بن زهره بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤی. (1)رضی الله عنهاما در کتاب مختصر […]
ده یار بهشتی اند می دان **** بوبکر و عمر علی و عثمان
سعد است و سعید و بوعبیده ** طلحه است و زبیر و عبدالرحمن
رضی الله عنهم
نام ، نسب و کنیت
عبدالرحمن بن عوف بن عبد عوف بن عبدالحارث بن زهره بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤی. (1)رضی الله عنه
اما در کتاب مختصر تاریخ دمشق نسب ایشان به این صورت بیان شده است : عبدالرحمن بن عوف بن عبد عوف بن حارث بن زهره بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک. (2)
در جایی دیگر به این ترتیب بیان شده است : عبدالرحمن بن عوف ابن عبد عوف بن عبد بن الحارث بن زهره بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤی . (3)
کنیه اش ابا محمد است ودر جاهلیت نامش عبد عمرو وگفته شده عبدالکعبه بود و ده سال بعد ازعام الفیل به دنیا آمد . رسول الله صلی الله علیه و سلم ایشان را عبدالرحمن نامید . (4) مادرش شفا بنت عوف بن عبد بن الحارث بن زهره بود . (5)رضي الله عنها که اسلام آورد و هجرت کرد . بعضی گفته اند مادرش صفیه بنت عبد مناف بن زهره بن کلاب بود . همچنین گفته شده عنقاء بود که همان شفاء بنت عوف بن عبد الحارث است .(6)
حضرت عبدالرحمن رضی الله عنه می فرماید : امیه بن خلف در مکه با من دوست بود و اسمم در جاهلیت عبد عمرو بود . هنگامی که اسلام آوردم ، عبدالرحمن نامیده شدم در حالیکه هنوز درمکه بودیم؛ وقتی با من برخورد می کرد، می گفت: ای عبدعمرو! آیا از اسمی که پدرت تو را نامگذاری کرده روی گردانیدی؟ می گفتم: بله! می گفت: من رحمن را نمی شناسم. پس بین من و خودت نامی را قرار بده تا تو را با آن بخوانم . چرا که تو با نام اولت به من جواب نمی دهی و من هم با آن چه که نمی شناسم تو را صدا نمی زنم . می فرماید: هنگامی که مرا عبد عمرو می خواند ، جواب نمی دادم . پس به او گفتم : ای ابا علی ! هر اسمی را که می خواهی انتخاب کن . گفت : تو عبدالاله هستی . گفتم : خوب است . می فرماید : هنگامیکه از کنارش می گذشتم عبدالاله می گفت و من هم جواب داده و با او صحبت می کردم…. (7)
اسلام آوردن
قبل از آنکه رسول الله صلی الله علیه و سلم وارد منزل ارقم شود ، به دست حضرت صدیق اکبر رضی الله عنه ایمان آورد و هشتمین صحابی بود که در دایره ی اسلام وارد شد، بنا بر این از سابقین اولین در اسلام بود .
ابن عوف رضی الله عنه می فرماید : بارها به یمن سفر کردم و هر گاه به آنجا می رفتم، مهمان عسکلان ابن عواکن حمیری می شدم . او همیشه از من می پرسید : آیا در میان شما مردی ظهور نکرده است که صاحب خبر بزرگی باشد؟ آیا کسی با دینتان مخالفت نکرده است؟
تا اینکه سال بعثت رسول الله صلی الله علیه و سلم فرا رسید و من به یمن سفر کردم و مهمانش شدم. او خیلی پیر و افتاده بود و شنوایی اش ضعیف شده بود. فرزند و نوه اش او را از آمدن من باخبر کردند. به زحمت بلند شد و نشست و از من خواست که نسبم را بیان کنم. من هم نسبم را بیان کردم. گفت: آیا تو را به چیزی بهتر از تجارت بشارت ندهم ؟ گفتم: بله! (بفرمایید) گفت: تو را به چیزی عجیب و دوست داشتنی بشارت می دهم. همانا الله تعالی در ماه اول از میان قومت پیامبری برگزیده است و بر ایشا ن کتابی نازل فرموده است و اجر و ثواب عظیمی برایشان مقرر نموده است. از عبادت بتها نهی می کند و به اسلام دعوت می دهد، بسوی حق فرا میخواند و بدان عمل می نماید، از باطل نهی می کند و آن را نابود می کند. گفتم: از کدام طائفه است؟ گفت: نه از أزد و نه از ثماله، نه از سرو و نه از تباله (نام دو مکان در یمن)، از بنی هاشم است و شما (بنی زهره) داییهای ایشان می باشید. ای عبدالرحمن ! زود برگرد و او را تصدیق و یاری کن و این اشعار را به ایشان برسان. (سپس اشعاری سرود که در آن نعت رسول الله صلی الله علیه و سلم و ایمان به آن ذات شریف و ضعف و عذر خود از عدم حضور به بارگاه رسالت بیا ن داشت.) من این اشعار را حفظ کردم و با شتاب به مکه ی مکرمه برگشتم و به ملاقات ابوبکر صدیق رضی الله عنه رفتم و جریان دیدار با حمیری و اشعار و اخبارش را با او در میان گذاشتم. ابوبکر رضی الله عنه فرمود: ایشان محمد ابن عبدالله صلی الله علیه و سلم است که خداوند ایشان را به سوی بندگانش مبعوث گردانیده است. نزدآنحضرت صلی الله علیه و سلم برو.
به خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در منزل خدیجه ی کبری رضی الله عنها حاضر شدم و اجازه ی ورود خواستم. همین که چشم آنحضرت صلی الله علیه و سلم به من افتاد تبسم کرده و فرمودند: «چهره ی گشاده ای را می بینم که برایش امید خیر دارم. ای ابا محمد! چه خبری آورده ای؟» عرض کردم: ای محمد! آن امید خیر چیست؟ فرمودند: «امانتی نزدم آورده ای یا فرستنده ای به دستت نامه ای برایم فرستاده است. آن را بیاور، آن را بیاور، اما برادر حمیری (عسکلان) از مؤمنان خاص است.»
عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه می گوید: شهادتین را گفته و مسلمان شدم. پس از آن شعر حمیری را برای آنحضرت صلی الله علیه و سلم خواندم . آنحضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: « ربّ مؤمن بی و لم یرنی و مصدق لی و ما شهدنی، أولئک إخوانی حقّاً » چه بسیارند کسانی که به من ایمان آورده اند و مرا ندیده اند و چه بسیارند کسانی که مرا تصدیق کرده و نزد من حاضر نشده اند. آنان حقیقتاً برادرانم هستند. (8)
هجرت
هر دو هجرت را جمع کرد. ابتدا به حبشه هجرت کرد و پس از مدتی به مکه ی مکرمه باز گشت. از آنجا به مدینه ی منوره هجرت کرد. در مدینه ی منوره رسول الله صلی الله علیه و سلم بین او و سعد بن ربیع رضی الله عنهما عقد اخوت بستند. ایثار حضرت سعد رضی الله عنه و غنای نفس ابن عوف رضی الله عنه اوراق تاریخ اسلام را مزین نموده است . انس ابن مالک رضی الله عنه آن واقعه ی به یاد ماندنی را این گونه توصیف می کند :
سعد رضی الله عنه به عبدالرحمن رضی الله عنه عرض کرد: برادرجان! من از همه ی اهل مدینه ثروت بیشتری دارم. نصف مالم را انتخاب کن تا به شما تقدیم کنم ، و دو همسر در نکاح من است هرکدام را شما می پسندی من طلاق می دهم تا با او نکاح کنی. ابن عوف رضی الله عنه [با وجود نیاز شدید به مال و اهل با کمال استغنا و بی نیازی] جواب داد: «بارک الله لک فی اهلک و مالک دلونی علی السوق» خداوند در مال و خانواده ات برکت عنایت فرماید. مرا به بازار راهنمایی کنید. با راهنمایی برادر انصاریش وارد بازار مدینه ی منوره شد و طولی نکشید که با مقداری روغن و کشک که فایده ی معاملاتش در بازار بود، برگشت.
پس از مدتی روزی رسول الله صلی الله علیه و سلم عبدالرحمن رضی الله عنه را دیدند که عطر زرد رنگی بر لباس و بدن دارد (که معمولاً هنگام دامادی مردان از آن استفاده می کردند.) آنحضرت صلی الله علیه و سلم پرسیدند: ای عبدالرحمن این چیست ؟ عبدالرحمن رضی الله عنه عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و سلم ازدواج کرده ام. آنحضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: «بارک الله لک أولِم ولَو بشاۀٍ» (9)(ولیمه یعنی خرج عروسی بده اگر چه گوسفندی باشد.)
از این حدیث شریف دو مسئله دانسته می شود : اول ساده زیستی و بی تکلفی یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم بطوریکه یکی از ده یار بهشتی در مدینه ی منوره ازدواج می کند بدون اینکه رسول الله صلی الله علیه و سلم هم خبردار شود . دوم اینکه خرج عروسی بعنوان شکرانه ی این نعمت به اندازه ی وسع و توانایی نه و باندازه ی رسم و رسومات ، مستحب و سنت است .
سخاوت و بخشش ابن عوف رضی الله عنه
چیست دنیا از خدا غافل شدن نی قماش و نقره و فرزند و زن
اگر چه ابن عوف رضی الله عنه از راه حلال مال فراوانی کسب کرده بود اما این مال و ثروت هیچگاه سبب غفلت و نافرمانی ابن عوف نشد، بلکه مطابق حدیث شریف «نعم المال الصالح للرجل الصالح» (چه خوب است مال حلال و پاکی که در ملک مرد صالح و نیکوکاری باشد.) خود و مالش پاک و بی آلایش و نه تنها برای جامعه ی اسلامی بلکه برای تمام جامعه ی انسانی مفید بود.
همه ی اهل مدینه در اموالش شریک بودند. بدین ترتیب که به یک سوم اهل مدینه قرض می داد و دیون و بدهی یک سوم دیگر را ادا می کردو به یک سوم باقی مانده به خاطر صله ی رحم بخشش می کرد. (10)
معمر از زهری روایت می کند که عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه نصف مالش را که معادل چهار هزار درهم بود صدقه داد . باری دیگر چهل هزار درهم و زمانی دیگر چهل هزار دینار و وقتی دیگر پانصد اسب در راه خدا (برای جهاد) عرضه نمود و در واقعه ای دیگر پانصد شتر را در راه خدا داد . در حالی که عموم اموالش از تجارت بود. (11)
هنگام وفات برای هرکسی از اهل بدر که حیات داشتند، چهار هزار دینار وصیت نمود (و آنان صد نفر بودند.) همگی حتی حضرات عثمان و علی رضی الله عنهما آن مال را قبول کردند و علی رضی الله عنه فرمودند: «به سوی خداوند بشتاب ای ابن عوف! بدرستی که تو زمانه ی پاک را دریافتی و از دوران بدیها و ناپاکیها سبقت جستی.»
همچنین برای هر یک از مادران مؤمنان «همسران پاک پیامبر صلی الله علیه و سلم» مبلغ زیادی وصیت نمود تا جایی که عائشه صدیقه رضی الله عنها دعا کردند : « سقاه الله من السّلسبیل » خداوند او را از سلسبیل ( نهری در بهشت ) سیراب گرداند . علاوه بر اینها غلامان زیادی آزاد نمود. (12)
از ثابت ابن انس رضی الله عنه روایت شده است: حضرت عائشه رضی الله عنها در منزل تشریف داشت که صدایی به گوشش رسید. پرسید: این چه صدایی است؟ عرض شد: قافله ی عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه است که از شام برگشته است . فرمود : از پیامبر صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمودند : « به تحقیق عبدالرحمن ابن عوف را دیدم که به حالت خزیدن وارد بهشت می شد . »
این خبر به عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه رسید . فرمود : اگر بتوانم ایستاده داخل می شوم ، سپس همه ی اموالی را که از شام آورده بود صدقه داد . (13)
تواضع ابن عوف رضی الله عنه
سعد ابن حسن تیمی می گوید : عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه از غلامانش تشخیص داده نمی شد .( در لباس و ظاهر )
خداوند از یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم اعلان رضایت فرمود . آنان که دانستند و عمل کردند . قول رسول الله صلی الله علیه و سلم را دانستند که فرمودند : « البذاذة من الایمان » ساده زیستن از ایمان است .
رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند : « من ترک اللباس تواضعاٌ لله و هو یقدر علیه دعاه الله یوم القیامة علی رؤس الخلائق حتّی یخیّره من ایّ حلل الإیمان شاء یلبسها» کسی که توانایی پوشیدن لباس فاخر و قیمتی را داشته باشد اما به خاطر خدا تواضع نموده و این طور لباسی را نپوشد ، خداوند متعال در روز قیامت جلوی همه ی مردم او را فرا خوانده و مخیر می گرداند که از لباسهای فاخر وبسیار باارزش ایمان آنچه را که می پسندد بپوشد. (14)
محاسبه ی نفس
سعد ابن ابراهیم از پدرش روایت می کند که برای افطاری غذایی نزد ابن عوف رضی الله عنه آوردند . ایشان فرمود : مصعب ابن عمیر رضی الله عنه که از من بهتر بود به شهادت رسید و درچادری کفن شدکه چون سرش با آن پوشیده می شد ، پاهایش ظاهر می گردید و اگر پاهایش را می پوشیدند سرش ظاهر می شد . (یعنی به اندازه ی یک کفن هم از مال دنیا نداشت . ) و حمزه رضی الله عنه شهید شد و از من بهتر بود . سپس دروازه های دنیا بر روی ما گشوده شدیا فرمود : از دنیا به ما داده شد آنچه داده شد و می ترسم که پاداش اعمال نیکمان در دنیا به ما داه شده باشد . پس از آن بقدری گریست که از خوردن غذا منصرف شد. (15)
محبت با رسول الله صلی الله علیه و سلم
برای اثبات محبت صحابه رضی الله عنهم به ذات اقدس و اطهر رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و سلم همان اتباع کامل و پیروی و اطاعت بی نظیرشان کافی است .
حضرت ابن عوف رضی الله عنه که از عشره مبشره و سابقین اولین می باشد یقیناً محبت و عشق رسول صلی الله علیه و سلم در ذره ذره ی وجودش ممزوج و آمیخته بود .
مگر بجز عشق و محبت خالصانه چیز دیگری می تواند سبب آنهمه جانفشانی شود که در غزوه ی احد برای دفاع از وجود نازنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بیش از بیست زخم شمشیر و نیزه را تحمل کرد و دندانهای پیشینش را از دست داد و پایش هم در همین معرکه مجروح و لنگ شد . (16)
نمونه ای دیگر: روزی همراه با جمعی از یارانش برسر سفره نشسته بود. هنوز غذا آورده نشده بود که ابن عوف رضی الله عنه شروع به گریستن کرد . دوستان پرسیدند: ما یبکیک یا ابا محمد؟ (چه چیزی موجب گریه ی شما شد ای ابا محمد؟) فرمود: لقد مات رسول الله صلی الله علیه و سلم و ما شبع هو و اهل بیته من خبز الشعیر ( آنحضرت صلی الله علیه و سلم در حالی از دنیا رحلت فرمودند که خود و اهل بیت گرامیشان از نان جو هم سیر نخوردند.) پس ازرسول الله صلی الله علیه و سلم خیری برایمان نیست . (17)
شر کت در میا دین جهاد
دربدر وهمه جهاد ها همراه رسول الله صلی الله علیه و سلم شرکت داشت.
خود ابن عوف رضی الله عنه می فرماید: (در روز بدر) امیه بن خلف در حالی که من بین او و فرزندش بودم، و دست هر دو را گرفته بودم (یعنی آن دو را به اسارت گرفته بودم) گفت: مردی از شما که پر شتر مرغی را بعنوان نشانه بر سینه دارد کیست؟ گفتم: او حمزه ابن عبدالمطلب رضی الله عنه است. گفت: او کسی است که با ما کارها کرده است.
عبدالرحمن رضی الله عنه می فرماید: قسم به خدا من آن دو را می بردم که ناگهان بلال رضی الله عنه او را همراه من دید (امیه همان کسی بود که بلال رضی الله عنه را در صحرای گرم مکه ی مکرمه به سختی شکنجه می داد تا از اسلام برگردد و بلال رضی الله عنه احد احد می گفت.) بلال رضی الله عنه با دیدن امیه فریاد کشید: رئیس کفار امیه بن خلف! هلاک شوم اگر او نجات بیابد. عبدالرحمن رضی الله عنه می فرماید: گفتم ای پسر زن سیاه پوست! آیا به حرفم توجه نمی کنی؟ بلال تکرار کرد: هلاک شوم اگر او زنده بماند.
سپس با صدای بلند فریاد کشید: ای یاوران الله این رئیس کفار امیه بن خلف است. هلاک شوم اگر او زنده بماند. با شنیدن این صدا، از هر سو به طرف ما هجوم آوردند و ما را کاملاً محاصره کردند. در حالی که من سعی می کردم مانع آنان از حمله به امیه و فرزندش شوم یکی از یاران شمشیرش را کشید و پای پسر امیه را قطع کرد که بر اثر آن بر زمین افتاد. امیه چنان ضجّه ای کشید که مثل آن را هرگز نشنیده بودم.
گفتم: خودت را نجات بده و نجاتی هم برایت نیست. به خدا قسم من نمی توانم چیزی از تو دفع نمایم. پس به آن دو حمله بردند و هر دو را با شمشیرهایشان تکه تکه کردند. (و به جهنم فرستادند.) (18)
در غزوه ی احد مشرکی به نام کلاب ابن طلحه را به قتل رساند. (19)
در غزوه ی بنی مصطلق نیز یکی از پهلوانان سواره نظام دشمن به نام احمر یا احیمر را به هلاکت رساند. (20)
همچنین به عنوان فرمانده ی لشکر اسلام در جنگ دومة الجندل شرکت داشت. ابن هشام روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم به عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه امر فرمودند که خود را برای سریه ای آماده نماید. صبح روزبعد درحالی به خدمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و سلم حاضر شد که عمامه ای از کرباس سیاه بر سر داشت. آنحضرت صلی الله علیه و سلم او را نزد خود خواند و عمامه اش را با دست مبارک خود باز کردند و دوباره بستند و بین دو کتفش ، شمله ای به اندازه ی چهار انگشت یا بیشترگذاشتند و فرمودند: «هکذا یا ابن عوف فاعتمّ فانّه احسن و اعرف » ای ابن عوف این گونه عمامه ببند چرا که بهتر و نیکوتر است .
سپس به بلال رضی الله عنه دستور فرمودند که پرچم را بیاورد. (هنگامی که پرجم آورده شد) حمد و سپاس الله تبارک و تعالی را به جای آوردند و بر ذات شریف و گرامی خویش درود خواندند و فرمودند: «خذه یا ابن عوف اغزوا جمیعاً فی سبیل الله فقاتلوا من کفر بالله لاتغلّوا و لاتغدروا و لا تمثّلوا ولاتقتلوا ولیداً فهذا عهدالله و سیره نبیّه فیکم» ای ابن عوف! پرچم را بگیر، همگی در راه خداوند ذوالجلال جهاد کنید و باآنان که به خداوند کفر ورزیدند بجنگید. در غنائم خیانت نکنید و عهد خود را نشکنید، مثله (بریدن گوش ، بینی و دیگر اعضای بدن) نکنید، کودکان را نکشید. این عهد خداوند و سیرت وروش پیامبرش در میان شماست.
عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه پرچم را تحویل گرفت و به طرف دومة الجندل حرکت کرد. (21)
در روایتی دیگر هم آمده است که آنحضرت صلی الله علیه و سلم خطاب به عبدالرحمن فرمودند: «اگر الله تعالی پیروزی را نصیب شما گردانید، با دختر رئیس آن قبیله ازدواج کن.»
عبدالرحمن رضی الله عنه هم در این سریه پیروز شد و با دختر اصبغ ابن ثعلبه (رئیس قبیله) که تماضر نام داشت ازدواج نمود و ثمره ی این نکاح مبارک، ابی سلمه ی فقیه بود. (22)
حضرت مغیره ابن شعبه رضی الله عنه نیز روایت می کند : همراه رسول الله صلی الله علیه و سلم در غزوه ی تبوک شرکت داشتم؛ رسول اکرم صلی الله علیه و سلم قبل از نماز صبح جهت استنجا از لشکر فاصله گرفتند، من هم ظرف آبی برداشتم و همراه آنحضرت صلی الله علیه و سلم بیرون شدم. هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و سلم از استنجا برگشتند، من آب را بر دستان مبارکشان می ریختم تا وضو بگیرند. ایشان سه مرتبه دستها را (تا مچ) شستند سپس چهره ی گرامی را سه بار شسته و خواستند که آستینها را بالا بزنند اما آستینها تنگ بود، بنا براین دستها را در جبه داخل کردند و از زیر جبه بیرون آوردند و تا آرنج شستند. پس از آن بر سر و موزه ها مسح کشیدند و به لشکر برگشتند. وقتی که به لشکر رسیدیم، دیدیم مردم عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه را پیشنماز کرده اند و در حال خواندن نماز است. رسول الله صلی الله علیه و سلم به یک رکعت نماز رسیدند و رکعت بعدی را پس از سلام دادن امام تنها خواندند. هنگامی که چشم مسلمانان به آنحضرت صلی الله علیه و سلم افتاد ترس و بیم تمام وجودشان را فرا گرفت وبه کثرت سبحان الله می گفتند. آنحضرت صلی الله علیه و سلم پس از سلام دادن رو به یاران فرمودند: «أحسنتم» أو قال «أصبتم» کار خوبی کردید یا فرمودند: کار درستی کردید. (23)
در غزوه ی خیبر هم شرکت داشت و از سهام آن نیز بهره مند شد. ابن هشام آورده است که ایشان از وادی شق و همچنین از وادی القری نیز سهم برد. (24)
فضائل
« عن عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و سلم ابوبکر فی الجنّة و عمر فی الجنّة و عثمان فی الجنّة و علی فی الجنّة و طلحة فی الجنّة و الزبیر فی الجنّة و عبدالرحمن بن عوف فی الجنّة و سعد فی الجنّة و سعید فی الجنّة و ابوعبیده ابن جراح فی الجنّة» (25)از عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند: ابوبکر دربهشت است و عمر در بهشت است و عثمان در بهشت است و علی در بهشت است و طلحه در بهشت است و زبیر در بهشت است و عبدالرحمن ابن عوف در بهشت است و سعد در بهشت است و سعید در بهشت است و ابوعبیده ابن جراح در بهشت است. حضرمی رضی الله عنه می فرماید: مردی که دارای صدای نرم و گیرایی بود ، در مجلس رسول الله صلی الله علیه و سلم قرائت خواند. همه ی اهل مجلس گریستند بجز عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: «اگر چه اشک از چشمان عبدالرحمن جاری نشد اما اشک از قلبش جاری شد.» (26)
پس از شهادت حضرت عمر رضی الله عنه ، حضرت عبدالرحمن رضی الله عنه که جزو شورا ی خلافت بود خطاب به اهل شورا فرمود: آیا شما راضی می شوید که من از درخواست خلافت کناره گیری نمایم و خلیفه را از بین شما برگزینم ؟ حضرت علی رضی الله عنه فرمود: من اولین کسی هستم که راضیم چرا که از رسول الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمودند که تو در میان اهل آسمان و زمین امینی. (27)مسور ابن مخرمه رضی الله عنه روایت می کند: عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه زمینی داشت که آن را به قیمت چهل هزار دینار به حضرت عثمان رضی الله عنه فروخت و تمام قیمتش را در بین قبیله ی بنی زهره که فقیر بودند و همچنین بین همسران پاک پیامبر صلی الله علیه و سلم تقسیم نمود و سهم حضرت عائشه رضی الله عنها را به دست من فرستاد. حضرت عائشه رضی الله عنها فرمود: من از رسول خدا صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمودند: «بعد از من برشما (ازواج مطهرات) بجز انسانهای صالح و نیکوکار، بخشش و مهربانی نمی کند.» خداوندا ابن عوف را از سلسبیل بهشت سیراب گردان. (28) عبدالله ابن ابی اوفی رضی الله عنه می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و سلم خطاب به عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه فرمودند: «چه چیز باعث شد در آمدن به مجلس من تأخیر کنی؟» عبدالرحمن رضی الله عنه عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و سلم بعد از آن که از خدمت شما مرخص شدم به حساب و کتاب اموالم مشغول شدم وچون اموالم زیاد است وقت زیادی صرف شد . پس از آن عرض کرد: این صد شتر بار تجارتی که از مصر برایم آمده است همه را بربیوه زنهای مدینه صدقه کردم. (29)
سعید ابن زید رضی الله عنه روایت می کند که رسول الله صلی الله علیه و سلم بالای کوه حرا تشریف بردند و ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد وعبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنهم همراه ایشان بودند؛ آنحضرت صلی الله علیه و سلم خطاب به حرا فرمودند: «ای حرا آرام و ساکن باش؛ جزاین نیست که بر تو پیامبری یا صدیقی یا شهیدی ایستاده است.» (30)ابن عباس رضی الله عنه می فرماید: روزی همراه حضرت عمر رضی الله عنه در جایی نشسته بودیم، ایشان از من پرسید: آیا از رسول الله صلی الله علیه و سلم چیزی در مورد سهو در نماز شنیده ای؟ عرض کردم: نه بخدا قسم! ای امیر مؤمنان آیا شما هم در این باره چیزی نشنیده ای؟ فرمود: نه بخدا قسم! در حالی که ما مشغول گفتگو در این مورد بودیم عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه وارد مجلس شد و پرسید: شما در چه موضوعی گفتگو می کردید؟ حضرت عمر رضی الله عنه موضوع را بیان کرد. عبدالرحمن رضی الله عنه عرض کرد: اما من از رسول الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که در این مورد به کاری امر می فرمودند. حضرت عمر رضی الله عنه فرمود: شما نزد ما ثقه و عادلی، چه شنیدی؟ عرض کرد: از رسول الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمودند: هر گاه یکی از شما در نمازش سهو نمود تا جایی که نمی دانست بیشتر خوانده یا کمتر، اگر در یک و دو شک کرد یک رکعت قرار دهد و اگر در دو وسه، آنرا دو قرار دهد و اگر در سه و چهار، آنرا سه قرار دهد تا گمان به زیادی باشد نه کمی و نقصان؛ سپس قبل از سلام در حالت نشسته دو سجده بجای آورد و سلام دهد. (31)( لازم به ذکر است که بین فقها در مورد محل سجده ی سهو اختلاف نظر وجود دارد.)
در صلح حدیبیه و بیعت الرضوان که خداوند از یاران پیامبر صلی الله علیه و سلم اعلان رضایت فرمود ابن عوف رضی الله عنه نیز شرکت و حضور داشت. هنگامیکه رسول الله صلی الله علیه و سلم از نوشتن صلح نامه فراغت حاصل فرمودند، گروهی از مسلمانان وعده ای از مشرکان را شاهد بر این صلح گرفتند که از جمله آن ومسلمانان ابوبکر، عمر، علی و عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنهم بودند . (32) بسره بنت صفوان رضي الله عنها روایت می کند که رسول الله صلی الله علیه و سلم از او پرسیدند: «چه کسی از ام کلثوم بنت عقبه خواستگاری کرده است؟» عرض کردم: فلانی و فلانی و عبدالرحمن بن عوف. فرمودند : « انکحوا عبدالرحمن بن عوف فإنّه من خیار المسلمین و من خیارهم من کان مثله» (آن زن را) به نکاح عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنه درآورید چرا که از بهترین مسلمانان است و هر کس مثل او باشد از بهترین آنان (مسلمانان) است. (33)روزی رسول خدا صلی الله علیه و سلم یاران را به صدقه ترغیب و تشویق فرمودند. عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه برخاست و چهارهزار درهم صدقه داد. همچنین عاصم بن عدی رضی الله عنه صد وسق خرما صدقه داد. منافقان به آنان طعنه زدند وگفتند: این فقط ریاکاری است … آیه ی کریمه ی ذیل نازل شد و حضرت ابن عوف و دیگر اصحاب مخلص رسول الله صلی الله علیه و سلم را تأیید و منافقان بدبخت را که دشمنان صحابه و دین خدا بودند رسوا نمود. «اَلَّذِینَ یَلمِزُونَ المُطَّوِّعِینَ مِنَ المُؤمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لایَجِدُونَ إِلا جُهدَهُم فَیَسخَرُونَ مِنهُم سَخِرَاللهُ مِنهُم وَ لَهُم عَذَابٌ اَلِیمً» کسانی که مؤمنان (ثروتمندی) را که مشتاقانه بیش از اندازه به خیرات و صدقات می پردازند، و مؤمنان (فقیری) را که (با وجود تنگدستی) به کمکهای مختصری دست می یازند، مورد تمسخر قرار می دهند خداوند ایشان را (با کشف رسوایی هایشان در نزد مردم) مورد تمسخر قرار می دهد و عذاب بسیار دردناکی خواهند داشت. ( ترجمه از تفسیر نور تالیف دکتر مصطفی خرم دل ) (34)
وفات
خداوند منّان در کلام پاکش می فرماید : «کلّ نفسٍِ ذائقة الموت » هر موجود زنده ای چشنده ی مرگ است. ابن عوف رضی الله عنه هم از این قاعده مستثنی نبود و بالاخره پس از سالها مجاهدت و عبادت در حالی که رضایت خداوند و رسولش را به دست آورده بود، در سال 31 هـ . ق در مدینه ی منوره و در سن 75 سالگی دار فانی را وداع گفته و به سوی دار باقی و نعمتهای جاودان الهی شتافت. حضرت عثمان رضی الله عنه نماز جنازه ی وی را خواند و سعد ابن ابی وقاص رضی الله عنه نیز در تشییع جنازه شرکت داشت و در جنّة البقیع به خاک سپرده شد. (35)
رضی الله تعالی عنه و ارضاه و جعل الجنّة مثواه
نوراحمد پاک نیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع و ارجاعات
1 ـ السیره النبویه لابن هشام جزء1 جلد 1/286
2 ـ مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر14/342 امام محمد ابن مکرم معروف به ابن منظور دارالفکر دمشق چاپ اول 1409 هـ 1989 م .
3 ـ سیر الاعلام والنبلاء 1/69-68 شمس الدین محمد ابن احمد ابن عثمان ذهبی مو سسه ی الرساله بیروت لبنان چاپ یازدهم 1419 هـ 1998 م .
4 ـ سیره ی ابن هشام 1/251 حاشیه ی کتاب
5 ـ همان جلد 1/284-283 حاشیه ی کتاب
6 ـ مختصر تاریخ دمشق 14/343
7 ـ البدایه والنهایه 7/117
8 ـ مختصر تاریخ دمشق 14/346-345
9 ـ مسند امام احمد 1/251
10 ـ رجال حول الرسول ص 590
11 ـ البدایه والنهایه 5/ 247
12 ـ همان ص 5/248
13 ـ رجال حول الرسول ص 585-584
14 ـ اصحاب الرسول 1/294
15 ـ اصحاب الرسول 1/ 295
16 ـ رجال حول الرسول ص 592
17 ـ همان ص 591
18 ـ المنتظم 2/417-416
19 ـ سیره ی ابن هشام 2/127
20 ـ تاریخ الخلفا 4/257
21 ـ سیره 4/632 و مختصر تاریخ دمشق ج 14 و.
22 ـ بخاری باب مناقب الانصار 7 /140
23 ـ ابوداود ص 152واحمد 4/251-249 و مسلم ص 274
24 ـ سیره ی ابن هشام 2/351 و 357
25 ـ ترمذی مناقب ابن عوف
26 ـ حلیه الاولیا 1/144
27 ـ همان 1/142
28 ـ همان 1/ 142
29 ـ همان 1/143
30 ـ سیر الاعلام و النبلاء 1/ 84-83
31 ـ همان 1/72-71
32 ـ سیره ی ابن هشام 2/319
33 ـ اصحاب الرسول 1/291
34 ـ سیره ی ابن هشام 2/551
35 ـ اسد الغابه فی معرفه الصحابه 3/284