انسان در طول زندگی اش محبت، عشق و علاقه های زیادی را تجربه و مشاهده می نماید. اما می خواهیم در این مجال نمونه چند عشق واقعی را به شما معرفی کنیم که این نوعش را هرگز ندیده و نشنیده اید. نمونه اول: محمد می نوشد، ابوبکر سیر می شود!ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه […]
انسان در طول زندگی اش محبت، عشق و علاقه های زیادی را تجربه و مشاهده می نماید. اما می خواهیم در این مجال نمونه چند عشق واقعی را به شما معرفی کنیم که این نوعش را هرگز ندیده و نشنیده اید.
نمونه اول: محمد می نوشد، ابوبکر سیر می شود!
ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ می فرماید: در سفرت هجرت(از مکه به مدینه) در بین راه بسیار تشنه شدم، کاسه شیری را خدمت رسول الله ـ صلی الله علیه و سلم ـ تقدیم کرده عرض نمودم: بنوش ای پیامبر خدا! (ابوبکر می فرماید:) پیامبر آنقدر شیر نوشید که من سیر شدم!!
آری! درست دیدی! سخن صحیح و مقصد همین است، این سخن را ابوبکر گفت.
آیا تا به حال محبتی از این نوع را تجربه کرده ای؟ این نوع محبت، نوع خاص و منحصر به فردیست که هرکس نمی تواند تجربه کند!
نمونه دوم: خوشحالی پیامبر را بیشتر دوست دارد.
ابوقحافه(پدر ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ ) روز فتح مکه مسلمان شد. او اسلام را بسیار دیر ، در زمان فتح مکه و زمانی که نابینا شده بود پذیرفت. ابوبکر صدیق دست پدر را گرفت و به خدمت پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ آورد تا اسلام را بر او عرضه کند. پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ فرمود: ابوبکر! چرا پیرمرد را در خانه نگذاشتی تا ما به نزدش می آمدیم؟ ابوبکر فرمود: تو سزاوارتری که به خدمتت رسیده شود… ابوقحافه مسلمان شد… ابوبکر صدیق شروع کرد به گریستن! عرض شد: امروز که روز خوشحالی است، مکه فتح شده و پدرت مسلمان گشته از آتش نجات یافته است، گریه چرا؟ به نظرت ابوبکر چه جواب داد؟ فرمود: گریه ام بدین خاطر است که من دوست داشتم که کاش به جای پدرم، ابوطالب اینک با پیامبر (ص) بیعت می کرد و ایمان می آورد . چرا که پیامبر از ایمان عمویش بیشتر خوشحال می شد.
سبحان الله!ما کجا و ابوبکر کجا!
نمونه سوم: ثوبان می گرید.
روزی پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ از جلو حضرت ثوبان ـ خادم خود ـ غائب شدند. وقتی تشریف آوردند، ثوبان عرض کرد: ای رسول خدا! من را ترساندی و گریست! پیامبر فرمود: به همین خاطر گریه می کنی؟ عرض کرد: نه ای پیامبر خدا! ولی من به یاد جای تو و خود در بهشت افتادم (که از شما در بهشت دور می باشم) و غم دوری شما من را به وحشت انداخت! خداوند این آیه را نازل کرد: «وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّه عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا» و کسی که از خدا و پیغمبر اطاعت کند، او همنشین کسانی خواهد بود که خداوند بدیشان نعمت داده است از پیغمبران و راستروان و شهیدان و شایستگان ، و آنان چه اندازه دوستان خوبی هستند!
نمونه چهارم:سواد از پیامبر قصاص می گیرد!
رسول الله ـ صلی الله علیه و سلم ـ در جنگ احد لشکر مسلمانان را برای رویارویی با لشکر کفر آماده می کند و می گوید: صفوفتان را راست و برابر کنید. از گوشه ای به صفهای مسلمانان می نگرد و می بیند سواد بن عزيّة ـ رضی الله عنه ـ از صف بیرون است. می فرماید: سواد! راست بایست. سواد می فرماید: چشم. ولی از جا تکان نمی خورد. پیامبر تشریف آورده با مسواک خود به پهلویش می فشارد و می گوید: برابر بایست! سواد عرض می کند: ای رسول خدا من را کتک زدی؟ حال آنکه خدا تو را به حق فرستاده! بیا تا از تو قصاص بگیرم! رسول الله ـ صلی الله علیه و سلم ـ لباس را کنار می زند و می گوید ای سواد! قصاصت را بگیر! سواد بر شکم رسول الله ـ صلی الله علیه و سلم ـ می افتد و آن را می بوسد و می گوید: من این را می خواستم و می فرماید: ای رسول الله ! گمان کنم امروز، روز شهادت است می خواستم که در هنگام خداحافظی با شما بدنم با بدنتان برخورد کرده باشد… سواد می جنگد و شهید می شود!
نمونه پنجم: کمتر از کنده درخت نباش!
پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ به مدینه آمده و مسجد کوچکی ساخته است. هنوز مسجد پیامبر منبری ندارد و هرگاه برای یارنش صحبت می کند بر روی تنه ی درختی می ایستد تا یارانش او را ببینند و صدایش به همه برسد… مدتی می گذرد و برای پیامبر منبری می سازند. پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ پا بر منبر می گذارد تا به ارشاد یارانش بپردازد. ناگاه صدای ناله ای به گوش می رسد. بله، تنه ی درخت در فراق محبوبش ناله می کند! پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ از منبر پایین می آیند و دستی بر کنده درخت کشیده می فرماید: آیا راضی نیستی که در اینجا دفن شوی و در بهشت همراه من باشی؟. کنده آرام می گیرد.
راستی من و تو چقدر با پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ محبت داریم؟!
حسین سلیمانپور