چندی پیش با فردی برخورد کردم که چهرهای نورانی داشت. افرادی مانند او در طول زندگی یافت میشوند. آنها عمیقاً خوب به نظر میآیند. خوب میشنوند. صحبت با آنها باعث میشود احساس شادی و ارزشمندی کنید. خنده آنها آهنگین و رفتارشان همراه با حقشناسی به مخاطب القا میشود. آنها درباره کار شگفتی که انجام میدهند، […]
چندی پیش با فردی برخورد کردم که چهرهای نورانی داشت. افرادی مانند او در طول زندگی یافت میشوند. آنها عمیقاً خوب به نظر میآیند. خوب میشنوند. صحبت با آنها باعث میشود احساس شادی و ارزشمندی کنید. خنده آنها آهنگین و رفتارشان همراه با حقشناسی به مخاطب القا میشود. آنها درباره کار شگفتی که انجام میدهند، فکر نمیکنند. آنها به طور کلی درباره خودشان فکر نمیکنند.
وقتی من با چنین فردی روبرو میشوم تمام روزم روشن و درخشان میشود. اما اعتراف کنم که من اغلب فکر ناخوشایندی دارم: این وقتی برای من روی میدهد که بخواهم به موفقیت شغلی مناسبی دست یابم، اما آن را از دست بدهم. من به بلندنظری معنوی و عمق شخصیت دست نیافتهام.
چند سال پیش فهمیدم که دوست دارم کمی شبیه به این افراد شوم. برای این کار من میبایست سختتر کار میکردم تا روجم را نجات میدادم. من باید مجموعهای از ماجراهای اخلاقی را تجربه میکردم تا به آن میزان خوبی برسم. من قصد داشتم تا تعادل بهتری در زندگیام ایجاد کنم.
با آنچه برایم رخ داد دیدم دو دسته قابلیت وجود دارد، قابلیت شغلی و قابلیت مدح. قابلیت شغلی مهارتهایی است که در بازار به کار میگیرد. قابلیتهای مدح آنهایی هستند که موقع خاکسپاری شما استفاده میشوند- این که شما چه جور آدمی بودید، شجاع، راستگو یا مؤمن. آیا شما داری عشقی عمیق بودید؟
ما همه میدانیم که قابلیت های مدح مهمتر از قابلیت های شغلی است. اما فرهنگ و نظام آموزشی ما زمان بیشتری برای ندریس مهارتها و راهبردهایی که مورد نیاز موفقیت حرفهای است نسبت به آنهایی که برای معنویتر شدن مورد نیاز است، صرف میکند. برای بسیاری از ما روشنتر است که چگونه یک شغل بیرونی را سامان دهیم تا اینکه به شخصیت درونی خود بپردازیم.
اگر شما در زندگی خود فقط به دستاوردهای بیرونی بپردازید، سالها میگذرند و عمیق ترین بخشهای وجودی شما نامکشوف مانده و سامان نمییابند. شما فاقد واژگان اخلاقی خواهید بود. اتخاذ حالت میانمایگی اخلاقی آسان است. شما خود را روی منحنی بخشندگی درجه بندی کنید. اگر شما تصویری از خود ارائه دهید که در آن آشکارا به کسی آسیب نرسانید و مردم شما را دوست داشته باشند، شما خوب هستید. اما شما با ملالتی ناخودآگاه زندگی میکنید، فارغ از عمیقترین معنای زندگی و بالاترین شادیهای اخلاقی. به تدریج، فاصله تحقیرکنندهای میان خود واقعی و خود مطلوبتان پدید میآید، بین شما و این ارواح برافروخته که گاه آنها را میبینید.
بنابراین، چند سال پیش، من شروع به کشف کردم که چگونه این افراد مسیر رسیدن به خوبی عمیق را طی کردند. من نمیدانستم آیا میتوانم این مسیر را بپیمایم. اما حداقل میخواستم بدانم که این راه چگونه است.
من به این نتیجه رسیدم که افراد شگفتانگیز متولد نمیشوند، بلکه پرورش مییابند؛ اینکه آدم هایی که من بدانها احترام میگذاشتم به یک فضیلت درونی و معنوی غیر تقلبی دست یافته بودند که به آرامی از انجام اعمال اخلاقی و معنوی خاصی شکل گرفته بود.
اگر ما بخواهیم ظاهرفریب باشیم، میتوانیم لیستی از این اعمال اخلاقی را ارائه دهیم تا از این راه به بالاترین زندگی معنوی دست یابیم. ما در اینجا به طور مختصر به شماری از آنها اشاره میکنیم:
1. جابجایی فروتنی:
ما در فرهنگی زندگی میکنیم که بر بزرگی فرد تأکید دارد. شایسته سالاری از شما میخواهد تا خود را ارتقاء دهید. رسانههای اجتماعی از شما میخواهند بخشهای مهم زندگی خود را انتشار دهید. والدین و معلمان شما همیشه خواهان شگفتانگیز بودن شما هستند.
اما همه مردمانی که من برای آنها عمیقاً احترام قائلم، درباره ضعفهای خود بسیار صادقند. آنها نقطه ضعف اصلی خود را میشناسند که میتواند خودپسندی، نیاز شدید به تأیید دیگران، ترس، سنگدلی یا هر چیز دیگری باشد. آنها در پی آنند که چگونه نقطه ضعف اصلی منجر به رفتاری میشود که موجب شرمندگی آنهاست. آنها به فروتنی عمیقی دست یافتهاند که بهترین تعریف آن همان خودآگاهی عمیق از موقعیت کانونی دیگران است.
2. خودشکنی:
موفقیت بیرونی از طریق رقابت با دیگران حاصل میشود. اما شخصیت انسان در مواجهه با ضعف های خود به دست میآید. برای مثال، دی وایت آیزنهاور در اوایل زندگی خود فهمید که نقطه ضعف اصلی او، عصبانیت است. او سعی کرد تا طاهری آرام و شاد داشته باشد زیرا میدانست که منجر به خوشبینی و اعتماد به نفس در او میشود. او برای کنترل عصبانیت خود کارهای عجیبی کرد. او نام همه کسانی که از آنها متنفر بود را در کاغذی نوشت و کاغذ را پاره کرد و در سطل آشغال انداخت. پس از سالها که او با خود اینگونه مواجه شد، دارای اخلاقی رشد یافته شده بود. او بزرگترین نقطه ضعف خود را به نقطه قوت نبدیل کرد.
3. جهش از وابستگی:
بسیاری از مردم به عنوان هدیه فارغالتحصیلی کتاب «اوه، جاهایی که خواهید رفت!» را هدیه میکنند. این کتاب پیشنهاد میکند که زندگی یک سفر مستقل است. ما برای رسیدن به راه موفقیت فردی، مهارتهای اساسی کسب میکنیم، در دل ماجراها تجربه میکنیم و چالشهای مهمی پیش رو خواهیم داشت. این جهانبینی فردگرایانه بیان میکند که شخصیت، نمایشی از قدرت اراده درونی است. اما مردم در این راه میفهمند که هیچ فردی نمیتواند به تنهایی بر خود چیره شود. اراده فردی، استدلال و شفقت آنقدر کافی نیستند تا به طور پایدار خودخواهی، غرور و خودفریبی را از بین ببرند. همه ما به کمکی نجاتبخش از بیرون نیازمندیم.
مردم در این مسیر متوجه میشوند که زندگی فرایندی از مسئولیتپذیری است. آیا دارای ارتباطات عمیقی که شما را در مواقع چالشبرانگیز نگه دارد و شما را به سمت خوبی سوق دهد، هستید؟ در قلمرو اندیشه، شخصیت فرد از دل فلسفه ثابتی درباره چیزهای اساسی بیرون میآید. در قلمرو هیجان، در شبکهای از عشقهای غیرشرطی تعبیه شده است. در قلمرو کنش، او متعهد به انجام وظایفی است که در یک دوره زندگی معمولی نمیتوان آن را کامل کرد.
4. عشق انرژیزا:
دوروتی دی، در هنگام جوانی زندگی آشفتهای داشت: نوشیدن الکل، تلاش برای خودکشی، بیهدفی. اما تولد دخترش او را تغییر داد. او نوشت «اگر من بزرگترین کتابها را مینوشتم، بزرگترین سمفونیها را میساختم، زیباترین نقاشیها را میکشیدم یا زیباترین حکاکی ها را انجام میدادم، نیز نمیتوانستند به اندازهای که من کودکم را در آغوش گرفتهام، حس عطیم آفرینندگی را به من بدهند.»
این نوع از عشق، از فردیت انسان، تمرکززدایی میکند و به شما یادآوری میکند که ثروت واقعی شما با دیگران بودن است. بیشتر این عشقها انسانها را به هیجان میآورند. شما را در حالت نیاز و شادمان از خدمت به آنکه و آنچه دوست دارید قرار میدهند. عشق دی به دخترش بروز و ظهوری فزاینده دارد. آنگونه که مینویسد «هیچ بشری شور و عشقی به اندازهای که من بعد از تولد فرزندم احساس کردهام، نداشته است. این نیاز به پرستش و ستایش دارد»
او بعد از این در همه جنبههای زندگیاش مسئولیت پذیر شد. به مذهب کاتولیک گروید و روزنامه رادیکالی را تأسیس کرد و خانه هایی برای سکونت فقرا ساخت و خود در میانشان زندگی کرد و تقسیم فقر را به عنوان روشی برای ساخت جامعه پذیرفت و نه تنها به عنوان کاری خوب.
5. صدای ندای وجدان:
همه ما به دلایلی مشاغلی را بر میگزینیم: پول، موقعیت اجتماعی، امنیت. اما برخی مردم تجربیاتی دارند که کار را برای آنها به وظیفه تبدیل میکند. این تجربیات کاملاً شخصی هستند. همه آن موضوعات مطابق با عالیترین معیار حرفهشان است.
فرانسس پرکینز زن جوانی بود که در آغاز قرن بیستم فعالیت میکرد. او مؤدب و اندکی اشرافمآب بود. وی روزی به طور اتفاقی با آتش سوزی کارخانه پوشاکی مواجه شد و دید که چند نفر از کارگران برای خلاصی از آتش فریاد میزنند. آن تجربه احساسات اخلاقی او را برانگیخت و جاه طلبی او را پیراست. این صدای ندای وجدان او بود.
بعد از آن، وی به فعالیت در حوزه حقوق کارگران پرداخت. او با هر کسی کار میکرد و توافق داشت و تردید را از خود دور کرد. او ظاهر و جلوه خود را تغییر داد و از اینرو فرد مؤثری برای جنبش کارگری شد. او اولین زن آمریکایی بود که وارد کابینه شده و در دولت فرانکلین روزولت به کار پرداخت و بدل به یکی از مهمترین چهرههای مدنی قرن بیستم شد.
6. جهش از آگاهی:
در بیشتر زندگی ها لحظاتی وجود دارند که در آن مردم همه زرق و برقها را کنار میگذارند، مدرسه ویژهای که رفتند یا خانواده خاصی که در آن متولد شدهاند. آنها منطق سودانگاری را به کناری مینهند و ترسهای خود را چونان مانعی خرد و از آن عبور میکنند.
سخنرانان جشن پایان تحصیل همیشه به فارغالتحصیلان جوان توصیه میکنند که به دنبال علایق خود بروند. این منظری از زندگی است که با خود آغاز و با خود پایان مییابد. اما مردمانی که در مسیر معنوی شدن گام برمیدارند از خود نمیپرسند که من از زندگی چه میخواهم؟ آنها میپرسند که زندگی از من چه میخواهد؟ چگونه میتوانم استعداد ذاتی ام را با یکی از نیازهای عمیق جهان هماهنگ کنم؟
زندگی آنها اغلب الگویی از غلبه بر مشکلات، شناخت و رستگاری است. آنها لحظاتی از درد و رنج را تجربه میکنند، اما این لحظات را به اوقاتی برای خودشناسی بدل میکنند. همانطوریکه پل تیلیش اشاره کرده که رنج شما را با خودتان آشنا کرده و به یادتان می آورد که شما همان آدمی که فکر میکنید نیستید.
مردمان در این مسیر معنوی شدن، لحظاتی از رنج را چونان قطعاتی از یک روایت بلندتر میبینند. آنها واقعاً برای خوشبختی با تعریف متعارف زندگی نمیکنند. آنها زندگی را چونان درامی اخلاقی مینگرند و هرگاه برخی ایدهآلها را تحقق یافته ببینند، احساس رضایت خواهند کرد.
این فلسفه ای برای غافلان است. غافل ، تعادل زندگی را کمی به هم میزند. اما با سرشت ناکامل خود با صداقتی خالص مواجه میشود، بر خلاف نازک نارنجی. غافل محدودیتها را میشناسد و حداقل دشمنی جدی دارد تا بر آن غلبه کند و متعالی شود. وی آغوش بازی دارد و آماده کمک دادن و کمک گرفتن است. دوستان او درکنارش حضور دارند به خاطر گفتگوی عمیق، دادن آرامش و مشاوره.
آمال بیرونی هرگز ارضا نمیشوند زیرا همیشه چیز بیشتری وجود دارد که باید به آن رسید. اما غافلان گاهی اوقات، لحظاتی از شادی را نیز تجربه میکنند. این شادی به راحتی در انتخاب اطاعت از نهادها، افکار و مردم وجود دارد. ما به لحاظ زیبایی شناختی احساس شادی خواهیم کرد، وقتی عمل اخلاقی خوبی را ببینیم. هنگامی که ما با شخصی که آرام، فروتن و خوب است برخورد میکنیم، میبینیم که گرچه عمری از ما گذشته است، اما فرصتهای زیادی نیز در پیش داریم.
غافل، زندگیاش را بر این اساس بنا نمیکند که بهتر از دیگران است، بلکه در چگونگی بهتر شدن خود پی میگیرد. به طور غیر منتظره، لحظات متعالیای از آرامش عمیق وجود دارد. در بیشتر این زندگیها آمال درونی و بیرونی قوی و در تعادل هستند. اما سرانجام، در لحظاتی از شادی غریب که آرزوهای شغلی متوقف شده و انانیت آرام گرفت، غافل به دنبال جایی است تا این احساس حق شناسی بی پایان را جبران کند و پذیرش این حقیقت که زندگی بسیار بیشتر از آنچه سزاوار آن بود، با او رفتار کرده است.
اینان مردمانی هستند که ما میخواهیم مانندشان شویم.
منبع: دین آنلاین