روزی حضرت علی می خواستند سخنرانی کنند خوارج شعار دادند و اجازه ندادند حضرت علی سخنرانی کند ایشان با ناراحتی از منبر پایین آمدند و سپس برای کسانی که نزدیک وی بودند در مورد متحد بودن مسلمانان فرمودند:   سه گاو یکی به رنگ سفید دیگری قهوه ای و دیگری به رنگ سیاه در جنگلی […]

روزی حضرت علی می خواستند سخنرانی کنند خوارج شعار دادند و اجازه ندادند حضرت علی سخنرانی کند ایشان با ناراحتی از منبر پایین آمدند و سپس برای کسانی که نزدیک وی بودند در مورد متحد بودن مسلمانان فرمودند:

 

سه گاو یکی به رنگ سفید دیگری قهوه ای و دیگری به رنگ سیاه در جنگلی زندگی می کردند بعد از مدتها شیری وارد آن جنگل شد وقتی گاوها را دید در خوردنشان طمع کرد اما دید آنها سه نفر هستند و او تنهایی قادر به آن نیست لذا تصمیم گرفت میان گاوها تفرقه بیاندازد با دو گاو سیاه و قهوه ای تماس گرفت و گفت رنگ پوست ما شبیه هم است این گاو سفید شما را بدنما نموده اجازه دهید او را بخورم .

گاو سیاه و قهوه ای موافقت کردند شیر در برابر چشمان آن دو ، گاو سفید را خورد . بعد از مدتی با گاو قهوه ای تماس گرفت و گفت رنگ پوست ما کاملا شبیه است اجازه بده گاو سیاه را بخورم گاو قهوه ای موافقت نمود.

چند روزی گذشت تا اینکه شیر گرسنه شد بدون تعارف و هیچ مشکلی به نزد گاو قهوه ای آمد و گفت اکنون نوبت تو است می خواهم تو را بخورم .

گاو قهوه ای گفت پس اجازه بده من سه بار فریاد بزنم گفت فریاد بزن . گاو قهوه ای گفت : من روزی خورده شدم که گاو سفید خورده شد…( یعنی اگر من آن روز گاوسفید را تنها نمی گذاشتم امروز نوبت به من نمی رسید)

حضرت علی فرمود : روزی که عثمان کشته شد من مقداری سستی نمودم اگر سستی نمی کردم امروز اینگونه اهانت نمی شدم. قُتلت یوم قُتل عثمان . روزی که عثمان کشته شد من هم کشته شدم.

انما اکلت یوم اکل الابیض . فلو انی نصرته لما اکلت.

ثم قال علی : انما انا وهنت یوم قتل عثمان و لو انی نصرته لما هنت . قالها ثلاثا

البدایه و النهایه ج ۷ ص