ابوالمجد مجدود بن آدم معروف به حكيم سنايي غزنوي از نامداران عرصهي علم، ادب و فرهنگ فارسي است و هر كس نگاهي گذرا و هر چند كوچك به ادبيات فارسي انداخته باشد، به حتم نام وي و آثار تحسين برانگيز سنائي را ديده و شعر زيباي او را كه در توحيد خداوند سروده با خود […]
ابوالمجد مجدود بن آدم معروف به حكيم سنايي غزنوي از نامداران عرصهي علم، ادب و فرهنگ فارسي است و هر كس نگاهي گذرا و هر چند كوچك به ادبيات فارسي انداخته باشد، به حتم نام وي و آثار تحسين برانگيز سنائي را ديده و شعر زيباي او را كه در توحيد خداوند سروده با خود زمزمه نموده است آنجا كه ميگويد:
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاکی و خدایی*****نروم جز به همان ره كه توام راه نمايي
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم***** همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايي
وي در سال 437هـ.ق در غزنين ديده به جهان گشود، چنانچه خود ميسرايد:
شادمان باش از من و از خود كه اندر نظم و نثر نز خراسان چون توئي زادست نز غزنين چو من (1)
از كودكي و نحوهي آموزش و از اساتيد او شناخت كاملي در دست نيست ولي همين قدر واضح است كه وي بعد از رشد كامل و پاي گذاشتن به سن مردان، سعي نمود. تا همانند ديگر شعراء و انديشمندان خود را به دربار دانشپرور و علم پرور غزنويان برساند و بنا به گفتهي نفيسي او در زمان ابراهيم بن مسعود و بهرام شاه بن مسعود در غزنين ميزيسته و نخست شاعر دربار بوده است.(2)
در اين مدت شعرهاي زيادي در مدح خلفاء و امراء سروده است و با استناد از قول دهخدا وي نصيبي از اشعار استادانهي خود نبرده است.(3)
او مدتي از عمر خود را به گشت و گذارد و سياحت در خراسان و شهر هاي علم پرور آن، از قبيل نيشابور، هرات، سرخس و … گذراند، و با اهل طريقت و عرفان مجالست و همنشيني نمود و در اين ميدان دست بر دامن شيخ ابو يوسف يعقوب همداني زد، و توانست با سير و سفر و داخل شدن در وادي عرفان، تجارب و اندوختههاي فراوان علمي و روحاني كسب كند، كه بازتاب آن را ميتوان در اشعار روحاني و عرفاني وي يافت.
چنانچه پيشتر اشاره شد وي در عصر خود، شاعر طراز اول و بيبديل در بار غزنويان بوده، تا اينكه تحولي سترگ در او پديدار شد، بگونهاي كه تمام زندگي و حالات و انديشههاي دروني او را متحول ساخت.
او كه از درباريان و افراد نزديك به شاه بود بناگاه از دربار رخت بربست، و همانند شوريدهحالي كه در درياي معرفت غواصي ميكند واله و شيدا شد. و تا آنجا در اين مرحله پيشرو شد كه مولوي در شعر معروف خود به بزرگي وی اذعان نموده و او را ميستايد
عطار روح بود و سنايي دو چشم او *****ما از پي سنايي و عطار آمديم (4)
و علاوه بر مولوي، شيخ مغربي نيز مي گويد:
نشود كسي عراقي به حقائق عراقي ***** نشود كسي سنائي به معارف سنائي (5)
اوهمچنان زيست تا اينكه در سال 525 يا 527 روي در نقاب خاك كشيد.
توبه سنائي
دولت شاه سمرقندي در كتاب خود به نام تذكرةالشعراء داستاني (6)را ذكر كرده كه علامه شبلي پرفسور شبه قارهي هند نيز با نقل آن را در كتاب خود(7) بر مستند بودن آن صحه نهاده است. اين ماجرا بيانگر ايجاد انقلابي دروني در سنايي ميباشد.
داستان از اين قرار است: روزي بهرامشاه قصد هند كرده بود و سنايي شعري در مدح وي سروده بود، سنايي به طرف دربار به راه افتاد؛ در بين راه حمامي بود و شوريده حالي در گلخن آن درد و لال شراب را مينوشيد. سنايي با شنيدن صدايي از طرف حمام ايستاد، شنيد كه آن شوريده حال به ساقي ميگويد: قدحي را پر كن به كوري چشم بهرامشاه. ساقي او را از اين گفته بازداشت . شوريده حال گفت: بيهوده مردكي است از انتظام امور غزنين عاجز شده و اينك قصد هندوستان كرده است.
دوباره گفت: قدحي بريز به كوري چشم سنائي، ساقي گفت خاموش باش. شوريده حال گفت: غلط مكن كه بس مردكي احمق است، لاف و گزافي چند فراهم آورد و شعر نام نهاده، و بپا در پيش ابلهي ديگر ايستاده است و خوش آمدي ميگويد. و اين قدر نميداند كه او را براي شاعري و هرزهگويي نيافريدهاند.
اگر روز عرضاكبر سؤال كنند: كه اي سنائي به حضرت ما چه آوردهاي؟! اين مرد چه عذر خواهد آورد. و اينچنين مرد را جز ابله و بوالفضول نتوان گفت.
اين گفته در سنائي تاثير عجيبي گذاشت، بگونهاي كه از همهي علايق و لذائذ دنيوي دست شست و از دربار و درباريان جداشد.
تاليفات سنايي
سنائي بنا بر شهادت همه، از بزرگان شعر و ادب فارسي ميباشد و اولين كسيست كه شعر را در قلمرو عرفان و خود شناسي داخل نمود و بر آن شد تا لطافت و ظرافت شعر را با جذابيت عرفان در آميزد و معجوني ديگر سازد.
او در طول حيات پر بار خود علاوه بر ديوان خود كه بنا بر قول نفيسي قريب به سيزدههزار بيت دارد،(8) هفت مثنوي ديگر نيز از خود بر جاي گذاشته است كه عبارتند از: حديقة الحقيقه، سيرالعباد الي المعاد، طريقالتحقيق، كارنامه بلخ، عشقنامه، عقل نامه، زادالسالكين (9)
حكومت غزنوي
يكي از مقتضيات اين جستار نگاهي گذرا به حكومت غزنويان است. سلسلهي غزنويان كه تا حدودي برخاسته از حكومت سامانيان ميباشد، سعي نمودند تا در تمام شئونات و سياست هاي خود از حكومت ساماني الگوبرداري نمايند، مقدسي در مورد حكومت ساماني مينويسد: امراي ساماني از جمله شايان ستايش ترين شاهاناند، و در حسن سلوك و دور انديشي و احترام به دانش و دانشمندان نمونهاند. و در ادامه ميافزايد: اميران مزبورعلماي سنت را تربيت ميكردند، و از زمين بوسي و تقبيل معافشان ميداشتند و بر مناظرات ديني آنان رياست ميكردند، و در مسايل سياسي با آنان مشورت ميپرداختند. (10)
غزنويان نيز در رويه و سياستهاي خود علمپروري و دانش دوستي را ملاك قرار داده بودند و سعي مينمودند تا با گرد آوردن اهل علم و فضل گامهاي مفيدي بردارند. در اين ميان سلطان محمود غزنوي با گردآوردن شاعران و دانشمندان خدمات وافري نمود، و در زمان نسائي كه سلطان بهرامشاه بر اريكهي خلافت و قدرت تكيه زده بود، مجلس علم وادب هماره دائر بود چنانچه دولتشاه سمرقندي مينويسد: اما سلطان بهرامشاه پادشاه فاضل و دانشمند هنر دوست و شاعر پرور و عالم نواز بوده است، دار الملك غزنين بروزگار او مركز اهل فضل شده و تربيت اين فرقه از او بهتر كسي نكرده است. و در ادامه مينويسد: شيخ عارف سنائي حديقه را به نام او گفته و اين بيت او راست
گر فلك همچو درگاه هستي*****شاه بهرام شاه شاهستي
مذهب سنايي
يكي از زواياي مهم زندگي سنايي تبيين مذهب وي ميباشد، چرا كه وي از زمرهي كساني ميباشد که آراء و انديشههاي ناب او مورد دستبرد ناخوشآيند روزگار قرار گرفته است.
آنچه را كه تاريخ و اشعار وي گوياي آن ميباشد، اين بوده كه وي سني مذهب ميباشد، مهمترين دليل در اين زمينه وجود وي در دربار غزنويان بوده كه بنا بر شهادت اهل تاريخ، غزنويان حكومتي سني مذهب بودهاند چنانچه محمود در نامهاي كه بعد از فتح هند به بغداد ميفرستد يادآور ميشود كه: اين ناحيه را از داعيان اسماعيلي و معتزلان و غلات شيعي خالي ساخته، و كمك گرديد تا مقصود سنت به پيروزي برسد. (11)
و مهمتر از همه وجود اشعاري در ديوان و حديقهالحقيقه ميباشد كه جاي هيچگونه شكي در مورد سني بودن وي باقي نميگذارد، در ديوان وي بعد از مدح رسول خدا( ص) اشعاري در مدح خلفاي راشدين وجود دارد. در اين قصيده ميآورد:
گفتم ابوبكر با احمد چرا يكتا شدي*****گفت هر حرفي كه ضعفي يافت آن مدغم بود
گفتم اي عمر تو ديدي بوالحكم بس چون بود***** گفت زمرد كي سزاي ديده ارقم بود
گفتم اي عثمان بنا گه كشتهي غوغا شدي ***** گفت خلخال عروس عاشقان زان دم بود
گفتم اي حيدر مئي از ساغر شيران بخور***** گفت فتح ما زفتح زاده ملجم بود (12)
در قصيدهي ديگري ميگويد:
صادقين بوبكر، قانتين فرخ عمر***** منفقين عثمان، علي مستغفرين آمد بهم (13)
در جايي ديگر مي سرايد:
يك جهان بوبكر و عمر و عثمان و علي بينم همي*****آن حيا و حلم و عدل و صدق آن هر چار كو (14)
سنائي علاوه بر مدح خلفا راشدین در ديوان خود، در اثر ماندگار ديگر خود به نام حديقه الحقيقه (15) اشعار و قصايد ديگري در مدح هر يك از خلفا راشدین بصورت جدا از ديگري ميسرايد.
در مدح خليفهي اول حضرت ابوبكر صديق رضی الله عنه ، در مقدمهي آن چنين ميآورد:
ذكر ابيبكرالصديق الاطهر الاكبر الوزير الانور الضجيع الاقمر العتيق الازهر الصاحب في الغار المؤتمن في الشدائد و الاسرار و… (16)و بعد از اين مقدمه هفت حديث از فضايل حضرت ابوبكر را يادآور ميگردد و بيش ازيكصد و سي بيت شعر در منقبت وي ميسرايد.
در بين قصيده ميآورد:
جد بوبكر بود دين را جاه***** دين زبوبكر يافت تاج و كلاه
صدق او ميزبان ايمان بود***** مصطفي هر چه خواست او آن بود (17)
بعد از منقبت خليفه اول، قريب به هشتاد بيت در مدح حضرت خليفه دوم عمر بن خطاب رضی الله عنه ميآورد در مقدمه آن مينويسد: ذكر اميرالمؤمنين ابيحفص عمر بن الخطاب المذكور بافضل الخطاب الحاوي للثواب الماحي للذنوب الذي فرق بين الحق و الباطل … (18)سه روايت در مورد فضيلت ايشان ذكر ميكند، و مطلع آن را چنين آغاز ميكند:
بود عدل عمر زبي مكري***** آيينه صدق روي بوبكري
كان اسلام و زين ايمان بود*****صدق او را عقل و عدل را كان بود
و در منقبت خليفه سوم رضی الله عنه مينويسد: ذكر شهيد القتيل المظلوم ابي عمر عثمان بن عفان ذيالنورين المكرم في المنزلتين ختن رسولالله باثنتين… (19) و بعد از آن سه روايت از مناقب خليفه سوم را ذكر مينمايد و نزديك به هشتاد بيت پيرامون فضايل ايشان ميسرايد. در مورد ايشان ميسرايد:
شرم و حلم و سخا شمايل او***** هر سه ظاهر شدند از مخايل او
اين سه خصلت اصول را بنياد***** بدو دختر رسول را داماد
و در ادامه قصايدي در مدح خليفه چهارم حضرت علي رضی الله عنه ميسرايدو در مقدمه آن ميآورد:
ذكر زوج البتولابنعمالارسول ابيالحسن و الحسين المبارز الكرار… (20) و در ادامه پنج روايت از مناقب ايشان ياد آور ميشود و قريب به يكصدو چهل بيت شعر در مدح ايشان ميسرايد. بعنوان نمونه ميآورد:
خيبر از تيغ او خراب شده***** سرآبش همه سراب شده
هرگز از بهر بدره و برده***** خلق را خصم خويش ناكرده
در همان باب بعد از ذكر فضايل حضرت امام حسن رضی الله عنه و امام حسين رضی الله عنه قصايدي در مدح امام همام ابوحنيفه رحمه الله و امام والا مقام امام شافعي رحمه الله ميسرايد.
در قصيدهي اول كه در مدح امام ابوحنيفه رحمه الله است بعد از ذكر مقدمهاي قريب به پنجاه بيت شعر در مورد ايشان ميسرايد و در مطلع آن چنين ميآورد:
دين چو بگذشت از اين جوانمردان***** خلق در دين شدند سرگردان
همه را باز رأي نعماني*****آشتي داد با مسلماني
آفتاب سپهر معروفي ***** بدر دين بوحنيفه كوفي (21)
و در ادامه قصايدش در منقبت امام بزرگوار امام شافعي رحمه الله ، بعد از ذكر مقدمه بيش ار چهل بيت شعر در شأن ايشان سروده و در ابتداي آن ميسرايد:
چون فروغ شد چراغ دين نبي*****روي بنمود ماه مطلبي
از پس بدر دين نه دير چه زود*****آفتاب زمانه چهره نمود (22)
و بعد از مدح امام شافعي رحمه الله ، قصيدهاي تحت عنوان مناقب هر دو امام ذكر ميكند و در مطلع آن ميسرايد:
هر دو همراه راه دين بودند*****هر دو هم كاسه يقين بودند
آن بفرقد نهاده مرقد خويش*****وين ز اسناد كرده مسند خويش
وان بحجت گرفته سرمايه*****وين زسنت بسته پيرايه
و در اين قصيده چهل و پنج بيت در مورد مناقب هر دو امام بزرگوار ميسرايد.
و در ادامه بيش از هشتاد بيت در انتقاد از متعصبين به اين دو امام و نصيحت به احناف و شوافع ميسرايد. و در اين قصيده خطاب به كجانديشان نسبت به ابوحنيفه و شافعي ميگويد:
بوحنيفه ترا چو نيست پسند*****خويشتن را بسوز همچو سپند
شافعي گر برتو بولهب است*****بسوي من امين حق طلب است
بر من هر دو مهتراند و امام***** بر روانشان زمن درود و سلام
و يا در مدح سرهنگ عميد محمد خطيب هروي قصيدهاي ميسرايد كه در ضمن آن وي را از بعضي جهات و صفات به خلفاي راشدين قرينه ميداند و ميگويد:
اي چو عثمان و چو حيدر شرم روي و زور مند***** وي چو بوبكر و عمر راست گوي و دادگر (23)
در حقيقت همهي اين دلايل دست در دست هم داده تا بيان نمايند كه وي به غير از مذهب اهل سنت و جماعت به هيچ کیش و انديشه و مذهب ديگري معتقد نبوده، گر چه در بعضي موارد بر خلاف اعتقادات اهل سنت، در تمجید برخی صحابه تندروي هایی داشته است كه اين خود نشأت گرفته از عدم تبحر وي در مباحث ديني ميباشد و اين مهم زماني پرواضح ميشود كه وي در فضايل خلفاي راشدين از احاديث ضعيف و يا موضوع استدلال نموده كه ميتوان به روايات موضوعي همانند( انا مدينة العلم و علي بابها) و يا (انا مدينه العدل و عمر بابها)، و يا روايت( انا مدينه الحياء و عثمان بابها) اشاره نمود.
عصمت الله پور محمد تیموری
منابع و ارجاعات ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سنائي، ديوان، بسعي و اهتمام مدرس رضوي، انتشارات كتابخانه سنائي، ص 528، 1362( موارد استناد به حواله همين كتاب است)
2 ـ نفيسي، سعيد، تاريخ نظم و نثثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجري، انتشارات فروغي، جلد اول، ص 76
3 ـ لغتت نامه دهخدا ج9 ص 13770
4 ـ مثنوی مولوی
5 ـ برون، ادوارد،تاريخ ادبي ايران جلد سوم از سعدي تا جامي، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، اميركبير سال2357 ص446
6 ـ سمرقندي، امير دولتشاه، تذكره الشعراء، به همت محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، بيجا، ص77، 1366
7 ـ نعماني، شبلي،شعر العجم يا تاريخ شعر و ادبيات ايران، ترجمه سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني، تهران، دنياي كتاب، ص167، 1363
8 ـ نفيسي، سعيد، تاريخ نظم و نثثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجري، انتشارات فروغي، جلد اول، ص 76
9 ـ براون، ادوارد،تاريخ ادبيات ايران از فردوئسي تا سعدي، ترجمه غلامحسين صدر افشار،نيمهي دوم جلد دوم، تهران، انتشارات مرواريد، ص23
10 ـ باسورث، كليفورد ادموند، تاريخ غزنويان، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير، ص 26، 1372
11 ـ تاريخ غزنويان ص52
12 ـ ديوان سنائي ص 167
13 ـ ديوان سنائي ص363
14 ـ ديوان سنائي ص 575
15 ـ سنائي، حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، تصحيح مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران، 1368( ارجاعات مورد استناد از اين نسخه ميباشد)
16 ـ حديقه الحقيقه ص 226
17 ـ حديقه الحقيقه ص 231
18 ـ حديقه الحقيقه ص 234
19 ـ حديقه الحقيقه ص 239
20 ـ حديقه الحقيقه ص 244
21 ـ حديقه الحقيقه ص 272
22 ـ حديقه الحقيقه ص 275
23 ـ ديوان سنائي ص 279