خواست خدا همین بود که حوزه در مکان کنونی بنا شود. یادم است، برخی با طعنه میپرسیدند: حالا چرا توی دشت کنار چاه کشاورزی مدرسه میسازید؟! بههرحال مکان وسیعی بود و بهترین انتخاب برای کسی بود که به آینده امیدوار بود. مرحوم حاج عبدالغفور همیشه میگفت: شما باید دو هزار طلبه ثبتنام کنید. ما میگفتیم: […]
خواست خدا همین بود که حوزه در مکان کنونی بنا شود. یادم است، برخی با طعنه میپرسیدند: حالا چرا توی دشت کنار چاه کشاورزی مدرسه میسازید؟! بههرحال مکان وسیعی بود و بهترین انتخاب برای کسی بود که به آینده امیدوار بود. مرحوم حاج عبدالغفور همیشه میگفت: شما باید دو هزار طلبه ثبتنام کنید. ما میگفتیم: برای این تعداد جا که هست، اما مسائل دیگری را هم باید درنظر بگیریم. برنامهها و سیاست دولت هم است، باید جواب آنها را هم بدهیم. اگر دولت حساس شود ما نمیتوانیم پیش برویم.
به سال 1312 شمسی در مشهدریزه از توابع شهرستان تایباد در خراسان دیده بهجهان گشوده و در خانوادهای دیندار رشد کرده است. تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش گذرانده و پس از آن به حلقۀ درس حضرت مولانا شمسالدین مطهری رحمةاﷲعلیه پیوسته است. برای تکمیل تحصیلات دینی از طریق بلوچستان ایران، عازم پاکستان شده و آنجا در مراکزی چون مدرسۀ دینی بوریوالا، خیرالمدارس و قاسمالعلوم ملتان در ایالت پنجاب و جامعۀ اسلامیۀ بنّوریتاون در شهر کراچی تحصیل کرده است. فیضیافتۀ اساتید و بزرگانی چون مولانا احمدعلی لاهوری، مولانا مفتی محمود، مولانا خیرمحمد جالندری، مولانا موسیخان روحانی بازی، مولانا محمدیوسف بنّوری، مولانا عبداﷲ درخواستی، مولانا محمدشریف کشمیری، علامه مفتی محمدشفیع عثمانی، مولانا سحبانمحمود، مولانا محمدابراهیم و مفتی عبداﷲ ـ رحمهم اﷲ ـ است و در سال 1343 با کولهباری از علم و دانش به وطن بازگشته است.
اینها سرفصلهای مهم زندگیِ تحصیلی شخصیتی است که سالها پیش برای آبادانیِ علمی و دینی منطقۀ جنوب شرق استان خراسان رضوی جانانه و البته با تدبیر تلاش کرد و نتیجه گرفت و اینک باید گفت اهلسنّت این منطقه مدیون اویند. مولانا غلاماحمد علیبایی، بزرگمردی که چهارشنبه 11 مرداد 96 وقتی برای دیدار و گفتوگو با او از زاهدان عازم منطقۀ تایبادِ خراسان شدیم، نمیدانستیم که فقط چند ماه دیگر فرصت داریم تا از آن مرد خستگیناپذیر استفاده کنیم و در مجلسش حضور یابیم. بعدازظهر آن روز به تایباد رسیدیم و طبق قرار، صبح روز بعد مهمان منزل باصفای این عالم خدوم و فرزانه بودیم.
پس از صرف صبحانه فرزندان بزرگوار ایشان ما را به اتاق دیگری راهنمایی کردند، جایی که والد بزرگوارشان با جسمی نحیف، اما قلبی مهربان و پر از ایمان، آرام روی یک صندلی منتظر ما نشسته بود.
در محضر مولانا علیبایی که حاضر شدیم سلام گفتیم و خودمان را معرفی کردیم. خیلی گرم از ما استقبال کرد. از احوال حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید و استاد مفتی محمدقاسم قاسمی و سایر علمای بلوچستان پرسید و امر کرد حتما سلامشان را به آن بزرگواران برسانیم. مولانا علیبایی در سخن گفتن کمحوصله و ناتوان نبود و حافظهشان گرچه مثل ایام جوانی در ذکر جزئیات یاری نمیکرد، اما نمیتوانست مانع بانشاط سخن گفتن ایشان شود. ما البته نمیخواستیم با طرح سؤالات مختلف خستهشان کنیم. مولانا علیبایی پس از سلام و احوالپرسی منتظر سؤالات ما نماند و همان ابتدا از زاهدان و بلوچستان گفت: «زاهدان برای خراسان هم یك افتخار است. خوشحالیم كه در آنجا شخصیتهای برجستهای چون شیخالاسلام مولانا عبدالحمید و مفتی محمدقاسم قاسمی و دیگر برادران حضور دارند و مشغول خدمات شایسته به دین هستند. زاهدان برای كل ایران افتخار است. منطقۀ بلوچستان پشتیبان محكمی است برای منطقۀ خراسان و مردم آن، و برای تركمنها و تمام اهلسنّت و برای كل ایران. همه ما دلگرم هستیم به وجود بلوچستان.»
مولانا علیبایی ادامه داد: «گاهی برادرانی از بلوچستان اینجا تشریف میآورند و صحبتی میشود. بهتر آن است كه در هر دیدار صحبت و تبادل نظری بشود. اینكه دیدار بشود و گفتوگو و تبادل نظری نشود، خیلی مطلوب نیست، زیباتر آن است صحبتی بشود.»
یادی از بیدارگرِ مصلح حضرت مولانا عبدالعزیز
مولانا غلاماحمد در ادامه از بیدارگرِ مصلح،حضرت مولانا عبدالعزیز رحمةاﷲعلیه یاد کرد و گفت: «ما افتخار داریم كه الحمدﷲ از همان زمانِ مولانا عبدالعزیز ارتباط تنگاتنگی با علمای بلوچستان داشتهایم. بنده با مولانا عبدالعزیز بارها ملاقات كردم. چندینبار به دیدار ایشان رفتم. در لاهور و در خدمت مولانا احمدعلی لاهوری رحمةاﷲعلیه هم با ایشان ملاقات كردم. مولانا لاهوری هم استاد ما بودند، هم استاد مولانا عبدالعزیز.
مولانا عبدالعزیز، ملازاده بود، پدر بزرگوار ایشان مولانا عبداﷲ را ندیده بودم، اما تعریف و تمجیدشان را زیاد شنیده بودم. مولانا عبدالعزیز در زاهدان خدمات شایستهای انجام داد. اولینبار كه به ملاقات ایشان رفتم دیدم كه وضعیت ظاهری مدرسه (دارالعلوم زاهدان) خیلی جمعوجور نیست. گفتیم شما با مشكلات مالی مواجه هستید و دست هم به جایی دراز نمیكنید و كمك نمیگیرید، بهتر است كمك مردمی جمعآوری كنید و دستی بر سر مدرسه بكشید.
در آن زمان مدارس دینی زیادی در بلوچستان نبود. حالا ماشاءاﷲ در استان سیستانوبلوچستان مدارس دینی زیادند و رشد كردهاند. در دارالعلوم زاهدان هم که یادگار مولانا عبدالعزیز است، برنامههای خوبی اجرا میشود كه باعث افتخار است.
مولانا شهداد استاد به تمام معنا
مولانا علیبایی در ادامه از مولانا شهداد سراوانی رحمةاﷲعلیه کوتاه سخن گفت: «زمانی كه ما میخواستیم به پاكستان برویم چیزی حدود 40 روز نزد مولانا شهداد در سراوان ماندیم. مولانا شهداد مدرسهای داشت با چند طلبه و آنجا تدریس میکرد. مدرسۀ خوبی بود، مولانا هم استادی بهتماممعنا بود. به زیبایی تدریس میكرد و قدرت تفهیمش بالا بود، ایشان شخصیتی بزرگوار، حاكم شرع و خطیبی توانا بود.»
روش و منش شیخالاسلام مولانا عبدالحمید
سخن از شیخالاسلام مولانا عبدالحمید که بهمیان آمد، مولانا غلاماحمد علیبایی نفسی تازه کرد و گفت: «مولانا عبدالحمید با علمای دیگر فرق دارد، خداوند متعال ایشان را حفظ كند. ایشان درواقع نمایندۀ مولانا عبدالعزیز است. زمانیكه مولانا عبدالعزیز به رحمت خدا رفت، مسئولیتها به مولانا عبدالحمید تفویض شد. برنامهها، سیاستها و مواضع مولانا عبدالحمید با سایر علما متمایز است. سلاح ایشان میانهروی و اعتدال است. با میانهروی هم که بهتر میشود فعالیت كرد و میانهروها بیشتر میتوانند پیشرفت كنند. مولانا عبدالحمید انسان بسیار متفكر و مدبّر، و وزنهای در منطقه است. نكته این است كه برنامههایی را كه مولانا عبدالحمید اجرا میكند، خیلیها نمیتوانند به آن روشی كه ایشان دارد، پیش ببرند. ایشان با تفكّر و تدبّر پیش میرود. افتخار میكنیم به وجود مولانا عبدالحمید، شخصیتی كه حقگو و الگو برای همه است. مدیر مدبّری كه مسائل آن منطقه را اداره میكند و با مسئولان حكومتی و دولتی ارتباط دارد و تلاش میکند همه مشكلات و كمبودها از راه گفتمان و قانون حل شود. به مردم بها میدهد و در خدمت مردم است و ارتباط تنگاتنگی با آحاد مردم منطقه دارد. مولانا عبدالحمید در سیاستورزی و میانهروی ید طولایی دارد. مرتب برای پیگیری مشكلات مردم به مركز كشور میرود و از نزدیك پیگیر حل مشكلات است.»
با مولانا علیبایی که تلخ و شیرین روزگار را بسیار چشیده بود، این نکته را مطرح کردیم که یکی از خواستههای قلبی حضرت شیخالاسلام مولانا عبدالحمید سفر به منطقۀ خراسان و دیدار با مردم خونگرم، دیندار و همیشه باوفای این منطقه است که متأسفانه این امکان در شرایط فعلی فراهم نیست و ممانعتهایی وجود دارد. میخواهیم تحلیل حضرتعالی را در مورد چرایی وجود این ممانعتها بدانیم. تحلیل مولانا علیبایی دراینباره چنین بود: «این سفر به نفع همه است؛ به نفع مردم، کشور و نظام. خب اینکه باوجود نافع بودن اجازۀ نمیدهند چنین اتفاقی رقم بخورد، اینها برنامههای سیاسی است که ریخته میشود. یک بار که ایشان میخواستند بیایند، در فرودگاه جلویشان را گرفتند. ما معتقدیم خیلی خوب است که ایشان به خراسان بیایند و این به نفع دولت و ملت است.»
در محضر مولانا شمسالدین مطهری
حکایت استفادۀ مولانا علیبایی از محضر شمسِ خراسان حضرت مولانا شمسالدین مطهری رحمةاﷲعلیه و همراهی با ایشان نیز جالب و شنیدنی بود: «بنده از نخستین شاگردان مولانا شمسالدین مطهری رحمهاﷲ بودم. مولانا مطهری هرجا سفر میکردند، بنده همراهیشان میكردم. در چند سفر به گنبدكاووس و تهران همراهشان بودم. درواقع بنده رفیق، مشاور و پیشخدمت مولانا بودم. حتی آشپز هم بودم و در سفر، خودم غذا درست میكردم.
چند سالی كه در محضر ایشان تحصیل كردم، به سبب استعدادی که خداوند متعال به بنده عنایت كرده بود، تقاضا كردم طلاب كوچكتر را برای درس نزد بنده بفرستند و خودشان را زحمت ندهند.
ما شاگردان به دستور مولانا مطهری جلد آخر كتاب «الهدایة فی شرح بدایة المبتدی» را مطالعه میكردیم و هرجا به مشكلی برمیخوردیم، نزد ایشان میرفتیم و رفع اشكال میكردیم. بنده در محضر ایشان كتابهایی مثل «صحیح بخاری»، «صحیح مسلم» و «التوضیح والتلویح» را نیز خواندم تا اینكه بالاخره شوق سفر به پاكستان در وجود من آمد. به پاکستان رفتم و پس از فراغت، مولانا شمسالدین از بنده خواستند در خواف بمانم. گفتم بهتر است که به منطقۀ خودم مشهدریزه بازگردم، آنجا نیاز بیشتری است. مولانا گفتند: شما اینجا بمانید؛ چراکه طلاب به درس شما علاقه دارند و میخواهند شما باشید. گفتم: خواف الحمدﷲ به بركت وجود شما و دیگر علما آباد است، اما منطقۀ خود ما اگر من نباشم کسی نیست به مردم خدمت كند، برایناساس آن منطقه را بیشتر مستحق میدانم و برخود لازم میدانم كه به آنجا بروم. اگر شما صلاح بدانید من به منطقۀ مشهدریزه میروم و اگر خدا بخواهد در اولین گام به كمك بزرگان و خیّران آنجا مدرسهای تأسیس میكنم و كار را به کمک خداوند متعال پیش میبرم. مولانا شمسالدین موافقت کردند. من هم بلافاصله به منطقه بازگشتم و كار را شروع كردم. زمانیكه بنده به این منطقه بازگشتم، اینجا خیلی كم عالِم داشت. مدرسۀ دینی اصلاً وجود نداشت. وضعیت دینی مردم البته بد نبود.
بر اساس نیازی كه احساس كردم، مدرسهای به نام «قاسم العلوم» تأسیس و با چند نفر طلبه كار را شروع کردم. مأموران دولت بلافاصله مراجعه كردند و چون با من آشنا بودند محترمانه گفتند به ما دستور داده شده كه درِ مدرسه را ببندیم. گفتند شایسته نیست كه ما همواره مراجعه كنیم و بگوییم شما مدرسه را تعطیل كنید. فعالیت مدرسه به صلاح شما نیست و خود شما طی یکی دو ماه آینده مدرسه را تعطیل كنید و طلاب را به خانههایشان بفرستید. این شد که ما بهصورت موقت مدرسه را تعطیل كردیم، میدانستیم كه آنها تا ابد بر قدرت نمیمانند، هركسی كه مانع تعلیم قرآن و آموزههای آن شود روزی از پا درمیآید، اما نمیدانستیم كه انقلابی میشود و كشور كلاً متحول میشود. ما میدانستیم كه آنها در ممانعت خود موفق نخواهند شد، اما نمیدانستیم به چه ترتیب.
پس از آن چند نفر از بزرگان تایباد اینجا در مشهدریزه پیش من آمدند و گفتند: شما اینجا مدرسهای داشتید كه دولت آن را تعطیل كرد، حالا مدرسهای ندارید، در تایباد شرایط بهتری مهیاست. مردم صاحب چاهها کشاورزی و سرمایهدار هستند و بهتر میتوانند از فعالیتهای دینی حمایت كنند. شما به تایباد بیایید و ترتیب ساخت مدرسهای دینی را در آنجا بدهید. من از پیشنهاد آنها استقبال كردم، کلّی هم دراینباره سخن گفتم و آنان را تشویق كردم. خیلی علاقهمند بودند، میگفتند شما هرچه بگویید ما در خدمتیم. در پایان جلسه گفتم كه من دو سه روز دیگر میآیم تایباد و این تصمیم را عملی میكنیم. به تایباد كه رفتم دیدم همان مردم رفتارشان فرق كرده است و خبری از آن همه شوروشوق نیست. معلوم شد كه سازمان امنیت آنان را احضار كرده و تهدیدشان كرده است كه شما حق ندارید مدرسۀ دینی برای ترویج مباحث مذهبی تأسیس كنید. شما میخواهید علیه سیاست حکومت عمل كنید! من بیخبر از همۀ این اتفاقات ابتدا پیش یكی از دوستانم به نام آقای «حاجی كریمدادی» رفتم و گفتم: حاجی! آمدم كه زمینی تعیین كنیم و چند تا اتاق در آن بسازیم و شروع به ثبتنام از طلاب كنیم. با تعجب به من نگاه كرد و گفت: مگر شما خبر ندارید چی شده؟ گفتم نه، چه اتفاقی افتاده است؟ گفت سازمان امنیت ما را احضار و كلی تهدید كرده است كه اگر كوچكترین اقدامی بكنید بد میبینید. اصلاً امكان ندارد كه در تایباد مدرسۀ دینی تأسیس كنیم، جای دیگری هم ممكن نیست. دولت میخواهد قرآن را از دست فرزندان مسلمانان بگیرد، شرایط سختی است و ما نمیتوانیم كاری بكنیم.
به این ترتیب در تایباد هم نتوانستیم كاری از پیش ببریم. مردم خیلی وحشت داشتند. اگر تصمیمی میگرفتیم، سازمان امنیت بلافاصله بزرگان منطقه را احضار میکرد و آنها هم همه چیز را رها میكردند و دست از هرگونه پشتیبانی برمیداشتند. وضعیت به همین شکل بود تا اینكه 6 سال پس از آن اتفاقات، انقلاب اسلامی پیروز شد. گفتیم در شرایط فعلی تا میتوانیم مدرسۀ دینی بنا كنیم تا قدرت دینداران بیشتر شود. هرچه مدارس دینی بیشتر باشند قدرت و همبستگی علما نیز بیشتر میشود.
مولانا مفتی محمود استادی بادانش و درایت
مولانا علیبایی برای ما از سالهای تحصیل خود در پاکستان هم سخن گفت. از مولانا مفتی محمود رحمةاﷲعلیه و دانش و درایت ایشان، و اینکه چرا برای تحصیل بهجای کراچی که معمولا طلاب به آنجا میرفتند، به شهر مُلتان رفته است: «ما ابتدا كه به پاكستان رفتیم میخواستیم به كراچی برویم، در كویته با یكی از علما به نام مولانا ارزمحمد مشورت كردیم كه بهنظر شما بهتر است كجا برویم و درس بخوانیم؟ مدارس كدام شهر را شما به ما پیشنهاد میكنید؟ خود ما كه میخواهیم به كراچی برویم. ایشان فرمود: یك نصیحتی به شما میكنم، در كراچی خوب درس خوانده نمیشود، كتابها را كوچك كردهاند و كتابهای بزرگ و مؤثر را از نصاب درسی حذف كردهاند، كتابهای علمی آنجا خوانده نمیشود، اگر واقعاً میخواهید درس بخوانید بروید ملتان خدمت حضرت مولانا مفتی محمود. آنجا كه بروید میدانید من چه گفتهام. آنجا فرصت استفادۀ بهتر و بیشتر برای شما فراهم خواهد شد.
آن زمان من خیلی كوچك نبودم، قیافهام هم بزرگ نشان میداد. از مولانا ارزمحمد خواستم نامهای بنویسد و سفارش ما را بكند، ایشان هم نامه نوشتند. وقتی ما به ملتان و مدرسۀ قاسمالعلوم رسیدیم، مولانا مفتی محمود در كلاس دورۀ حدیث مشغول تدریس حدیث نبوی بودند. ما را كه دیدند به گرمی پذیرفتند و جویای حال ما شدند و پرسیدند از كجا میآیید؟ گفتم ما از خراسانِ ایران میآییم. فرمودند: چرا آمدهاید؟ گفتم: برای تكمیل تحصیلات خدمت شما رسیدهایم. فرمود: شما از خراسان آمدهاید اینجا درس بخوانید؟ گفتم: بله. اکنون آن زمان كه علم در خراسان رونق داشته و شما از علما و بزرگان آن دیار شنیدهاید، گذشته و حالا منطقۀ ما با گذشتۀ طلایی خود فرق دارد. ما بنابر مشورت یكی از آشنایان خدمت شما رسیدهایم.
ایشان فرمودند: ما فعلاً اینجا جا نداریم، اما سعی میكنیم جایی برای شما فراهم كنیم. بعدازظهر همان روز جواب قطعی این بود كه مدرسه برای طلبۀ جدید جا ندارد. البته گفتند شما بمانید تا فكری بكنیم. یك هفته همانجا ماندم و خبری نشد. بعد از یك هفته ما را فرستادند به منطقۀ بوریوالا. گفتند جایی نزدیك ملتان است. مولانا موسیخان روحانی بازی آنجا تدریس میکرد. مدرسۀ خصوصیای بود كه زیرنظر قاسمالعلوم ملتان فعالیت میکرد. آنجا که رفتم، گفتند: مردم اینجا اردو بلد نیستند، اینجا زبان پنجابی رایج است كه از اردو هم مشكلتر است. گفتم: حالا که آمدم، توكل بر خدا میمانم و درس میخوانم.
یك هفته بعد، مولانا مفتی محمود از ملتان به بوریوالا آمدند. با مهربانی پرسیدند: از اینجا راضی هستید؟ گفتم بله، الحمدﷲ كه مولانا موسیخان هم فارسی میدانند، هم اردو، هم پنجابی و هم عربی. به همۀ زبانها مسلط هستند و من از ایشان استفاده میكنم. بنده از بین استادان بزرگوار خودم بیش از همه از حضرت مولانا مفتی محمود رحمهاﷲ متأثر بودم. خداوند متعال به ایشان دانش و درایت عجیبی عنایت كرده بود. اصالتاً اهل پیشاور بودند، اما ملتان آمده بودند و آنجا خدمت میكردند.»
در محضر مولانا احمدعلی لاهوری
از مولانا علیبایی که یکی از شاگردان رشید شیخالتفسیر و عارفباﷲ حضرت مولانا احمدعلی لاهوری بودند و از محضر ایشان کسب فیض کرده بودند، دربارۀ شخصیت و جایگاه مولانا لاهوری رحمةاﷲعلیه پرسیدیم و چنین پاسخ گرفتیم: «بنده افتخار شاگردی ایشان را در درس تفسیر قرآن مجید دارم. وقتی آنجا رفتم از چند کشور ایران، افغانستان، هندوستان، برمه و خود پاکستان طلاب و علاقهمندانی برای شرکت در درس تفسیر ایشان حضور یافته بودند. معمولا طلابی که از مدارس پاکستان فارغالتحصیل میشدند برای درس قرآن خدمت آن بزرگوار حاضر میشدند.
وقتی ما رفتیم درس قرآن شروع شده بود. اما نوزدهم یا بیستویکم ماه رمضان همان سال استاد وفات کردند. پس از وفات ایشان پسر ارشدشان به کلاس ما آمد و گفت: شما نگران نباشید، ما درس قرآن را تکمیل میکنیم. و این اتفاق افتاد.
حضرت مولانا احمدعلی دعوت حق را هنگام شب لبیک گفتند. صبح روز بعد اعلام شد که نماز جنازه خوانده میشود. مولانا عطاءالمنعم و مولانا عطاءالمحسن، دو فرزند رشید مولانا شاهعطاءاﷲ بخاری که همچون والد گرامیشان سخنور بودند، در مراسم تشییع سخن گفتند و همه را به وجد آوردند. میگویند مولانا شاهعطاءاﷲ بخاری وقتی بعد از نماز عشا شروع به ایراد سخن میکردند، تا اذان صبح بیوقفه سخنرانی ایشان با شور و هیجان ادامه مییافت.
این نکته را هم بگویم که در پاکستان دو نماز جنازۀ خیلی باشکوه خوانده شده است. یکی در ملتان برای مولانا شاهعطاءاﷲ بخاری که بیش از صدهزار نفر در آن شرکت داشتند، و یکی در لاهور که باشکوهتر هم بود برای مولانا احمدعلی لاهوری.
برای برگزاری مراسم تشییع پیکر مولانا احمدعلی لاهوری ابتدا چند جا را درنظر گرفتند، اما فرزندان شاه گفتند که آن مکانها گنجایش لازم را ندارد. تا اینکه بالاخره مکان مناسبی یافتند. مراسم برگزار شد و غروب همان روز پیکر مبارک استاد را دفن کردند. روز بعد خبری به ما رسید که در روزنامهها هم چاپ شد مبنی بر اینکه از قبر مولانا احمدعلی لاهوری بوی خوشی در فضا پخش میشود. خبر درست بود، اما معاندین و دشمنان گفتند: اینها رفتهاند روی قبر عطر و خوشبویی ریختهاند و حالا میگویند چنین و چنان است. وقتی رفتند خاک قبر را آزمایش کردند، متوجه شدند که کسی چیزی نریخته، بلکه خود خاک بوی خوشی میدهد. خود بنده هم بعد از چند روز رفتم سر قبر ایشان. از پنج، شش قدمی بوی خوش و معطر به مشام انسان میرسید.»
میراث ماندگار انوارالعلوم خیرآباد
شرایط جسمی مولانا علیبایی در دوازدهمین روز مرداد 96 به گونهای بود که نمیتوانستیم بیش از این از ایشان سؤال بپرسیم. این نکته را البته ایشان و فرزندان بزرگوارشان از سر لطف به ما گوشزد نکردند. خود ما تشخیص دادیم که مولانا خسته شده و باید آخرین سؤالمان را بپرسیم. مهمترین سؤال باقیمانده دربارۀ «انوارالعلوم خیرآباد»، ماندگارترین یادگار ایشان و برادران رجبعلیزاده بود. بنابراین از ایشان دربارۀ اهداف تأسیس حوزۀ انوارالعلوم خیرآباد پرسیدیم. اینکه چه شد این مرکز علمی را با همکاری برادران رجبعلیزاده در مکانی که آن زمان زمینهای زراعیِ یک چاه کشاورزی بود و هیچ چشمانداز دیگری برای آن قابل تصور نبود، بنا کردند؟
مولانا علیبایی در پاسخ چنین گفت: «پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همان زمان که امام خمینی گفتند: «ایران را مدرسه کنید، ملتِ بیسواد توسریخور است.» همراه با مرحوم حاج عبدالغفور و مرحوم حاج عبدالحکیم رجبعلیزاده، و استا یارمحمد که اهل خواف بود، رفتیم سر زمینی که از پیش برای تأسیس حوزه درنظر گرفته شده بود. آنجا نقشۀ ساخت 8 حجره، دو سالن و 8 باب منزل مسکونی را ریختیم. مصالح آماده بود و همه چیز زود درست شد.
همان ابتدا هم چند طالبالعلم از اطراف آمدند و ما کار تعلیم و آموزش را شروع کردیم. خداوند در کارها برکت میدهد، در ضمن همکاری مادی و معنوی مردم هم خیلی مؤثر است. برخی طلبه میآورند، برخی با کمک مالی و برخی دیگر با دعا حمایت میکنند. خداوند هر جایی را که بخواهد آباد کند، آباد میکند.
خواست خدا همین بود که حوزه در مکان کنونی بنا شود. یادم است، برخی با طعنه میپرسیدند: حالا چرا توی دشت کنار چاه کشاورزی مدرسه میسازید؟! بههرحال مکان وسیعی بود و بهترین انتخاب برای کسی بود که به آینده امیدوار بود. مرحوم حاج عبدالغفور همیشه میگفت: شما باید دو هزار طلبه ثبتنام کنید. ما میگفتیم: برای این تعداد جا که هست، اما مسائل دیگری را هم باید درنظر بگیریم. برنامهها و سیاست دولت هم است، باید جواب آنها را هم بدهیم. اگر دولت حساس شود ما نمیتوانیم پیش برویم.
اکنون الحمدﷲ تعداد طلاب دختر و پسر این مرکز علمی به 800 نفر رسیده و بیشتر هم میشوند. پیشرفت خوب بوده و بهتر هم خواهد شد. مدرسۀ دینی دارالعلوم اسلامی ریزه هم که به همت خیرین آنجا تأسیس شد، اکنون رو به پیشرفت است. برای این موضوع دعای علما و مدرسین و دعای مؤسسین حوزه خیلی شرط است. بههرحال هرجا كه علما باشند آنجا مثل زمینی آباد و حاصلخیز است. الحمدﷲ در منطقۀ خراسان علمای ناصح و پرتلاشی فعالیت میكنند.»
از ویژگیهای اخلاقی دو خیّر بزرگوار مرحوم حاج عبدالغفور رجبعلیزاده و مرحوم حاج عبدالحکیم رجبعلیزاده هم پرسیدیم، از فعالیتهایی که در حمایت از مولانا علیبایی و سایر علما و مراکز دینی انجام میدادند و اجازه نمیدانند کار دین با مشکلات مالی مواجه شود و لنگ بماند. پاسخ مولانا علیبایی چنین بود: «مرحوم حاج عبدالغفور و حاج عبدالحکیم دو برادر خیّر در این منطقه بودند، خود حاج عبدالغفور به زبان و ادبیات فارسی علاقهمند بود، مثنوی، کلیات سعدی و کلیلهودمنه میخواند. هر دو بزرگوار عشق و علاقۀ خاصی به علم و فرهنگ داشتند؛ از طرفی حوزه هم یک برنامۀ خدایی بود، اگر هر کدام از ما به تنهایی حرکت میکرد کار پیش نمیرفت. همکاری و همیاری همه با هم بود که سبب شد این مجموعه رشد کند.»
گزارش از : یعقوب شهبخش ـ حسین سلیمانپور