مردی گمنام و بی‌نام و نشان با جسارت و جرأت و بدون ترس از برخورد عمر و سربازانش، در حالی که می‌دانست در حکومت عمری، هم آزادی بیان است و هم آزادی بعد از بیان، بلند شد و گفت: «والله لو رأينا فيك أعوجاجاً لقومناه بسيوفنا» بخدا اگر در تو کجی ببینیم با شمشیر راستت […]

مردی گمنام و بی‌نام و نشان با جسارت و جرأت و بدون ترس از برخورد عمر و سربازانش، در حالی که می‌دانست در حکومت عمری، هم آزادی بیان است و هم آزادی بعد از بیان، بلند شد و گفت: «والله لو رأينا فيك أعوجاجاً لقومناه بسيوفنا» بخدا اگر در تو کجی ببینیم با شمشیر راستت می کنیم.

تاریخ و کتب سیرت، نمونه‌های بارزی از انتقادپذیری خلفای راشیدن برای ما به جای گذاشته است، که به صورت نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم:

در اولین خطبه‌ای که حضرت ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ بعد از عهده داری مسئولیت خلافت خواند، جمله قابل توجه و تأملی موجود است، فرمود: «فإن أحسنت فأعينوني وإن أسأت فقوموني» اگر به راه راست رفتم، کمکم کنید و اگر خطا کردم ارشادم نمایید.

در این خطبه که مخاطب آن همه مردم بودند، صدیق اکبر ـ رضی الله عنه ـ با کلامی فصیح و بلیغ مردم را ـ در هر سطح دینی و اجتماعی که بودند ـ به انتقاد از خود فرا خواند.

صدیق اکبر ـ رضی الله عنه ـ به مردم می‌فهماند که دیگر زمان عصمت و مصونیت گذشته است و بعد از پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ هر کس در هر موقعیت و جایگاهی هست، احتمال رفتن به راه خطا و اشتباه را دارد.

صحابه ـ رضی الله عنهم ـ این واقعیت را به خوبی درک کرده بودند که حفاظت و نگه داری از کیان اسلام و حکومت دینی تنها با نقدپذیریِ حُکّام و سران آن ممکن است و در جامعه‌ای که نقد از بین رفت، آن جامعه رو به تباهی و اضمحلال می‌نهد.  

حضرت عمر ـ رضی الله عنه ـ نیز همین رویه انتقاد پذیری و آزادی بیان و رفتار را در پیش گرفت؛ روایت شده است که روزی حضرت عمر ـ رضی الله عنه ـ به یکی از اهالی مدینه گفت: در مورد مسئله‌ای که در پی جوابش بودی چه کردی؟

گفت: نزد علی و زید (رضی الله عنهما) رفتم و چنین فیصله نمودند.

عمر فرمود: اگر من بودم خلاف آنان فیصله می کردم.

شخص گفت: الان که شما خلیفه هستید می‌توانید حکم آنان را نقض کنید.

فرمود: نه ، اگر نظر آنان مخالف قرآن و پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ بود حتما نقض می کردم، ولی نظر آنان مخالف نظر عمر است، چرا نظر عمر را بر نظر علی و زید ترجیح دهم!

این داستان معروف در باره حضرت عمر ـ رضی الله عنه ـ را بارها شنیده‌اید که روزی در جمع مسلمانان خطبه می‌خواند و فرمود: هر کس در من کجی‌ای دید، راست کند. مردی گمنام و بی‌نام و نشان با جسارت و جرأت و بدون ترس از برخورد عمر و سربازانش، در حالی که می‌دانست در حکومت عمری، هم آزادی بیان است و هم آزادی بعد از بیان، بلند شد و گفت: «والله لو رأينا فيك أعوجاجاً لقومناه بسيوفنا» بخدا اگر در تو کجی ببینیم با شمشیر راستت می کنیم.

حضرت عمر نه تنها از جسارت و بی باکی آن مرد ناراحت و منفعل نشد، بلکه گفت: « الحمد لله الذي جعل في هذه الأمة من يقوّم اعوجاج عمر بسيفه.» خدا را شکر که در این امت کسانی را قرار داد که کجی عمر را با شمشیر راست می کنند.

در اولین خطبه‌ای که بعد از خلافت جلو مردم خواند فرمود: من را با امر به معروف و نهی از منکر و خیر خواهی کمک کنید.

او به صراحت اعلان می فرمود: «أحب الناس إليّ من رفع إليّ عيوبي»، کسی را که عیب‌هایم را به من بگوید از همه بیشتر دوست می دارم. و از اینکه مردم از ترس، خطاهایش را به او گوشزد نکنند همواره هراس داشت: «إني أخاف أن أخطي فلا يردني أحد منكم تهيبأ مني» می ترسم که خطا بروم و مردم از ترس به من گوشزد نکنند.

نمونه دیگری از نقدپذیری حضرت عمر: روزی مردی خشمگین جلو حضرت عمر ـ رضی الله عنه ـ را گرفت و در پیش مردم با صدای بلند گفت: عمر! از خدا بترس.

همراهان عمر می‌خواستند او را ساکت کنند. عمر ـ رضی الله عنه ـ فرمود: رهایش کنید، اگر شما (مردم) چیزی نگویید خیری در شما نیست و اگر ما (حاکمان) نشنویم، خیری در ما نیست.

او هرگز بر منتقدان خشم نمی کرد، بلکه با صبر و حوصله سوء تفاهم آنان را برطرف می کرد. روزی با لباسی بلند جلو مردم خطبه می‌خواند. فرمود: مردم! بشنوید و اطاعت کنید!

شخصی داخل کلامش پرید و با جسارت و بدون ترس گفت: نه! نه می شنویم و نه اطاعت می کنیم ای عمر!

حضرت عمر به آرامی و متانت فرمود: چرا ای بنده خدا! چه شده است؟

گفت: برای هر کدام از ما یک پارچه کوتاه از غنایم جنگی رسیده است که بپوشیم، ولی تو لباس بلندی داری! این را از کجا آورده ای؟

حضرت عمر فرمود: اجازه بده، عرض می کنم؛ آنگاه پسرش عبدالله (ابن عمر) را صدا زد تا داستان را بگوید.

عبدالله گفت: من سهم خود را به پدرم بخشیده‌ام.

مرد آرام شد و فرمود: الان هم گوش می‌کنیم و هم اطاعت می‌نماییم.

حتی یک زن هم آزادانه از خلیفه انتقاد می کرد و خلیفه هم می پذیرفت. روزی در مسجد فرمود: مهریه ها را زیاد نکنید. اگر مهریه‌ی زیاد گرفتید بر می گردانم. زنی بلند شد و گفت: چطور به خود اجازه می دهی مهریه را محدود کنی در حالی که خداوند این کار را نکرده است؟ عمر فرمود: حتی این زن هم از این مرد(عمر) بیشتر می‌فهمد.

 

 

حسین سلیمان پور

 

این نوشته، ترجمه آزادی از کتاب «الحريات من القرآن الكريم» نوشته «دكتور علي الصلابي» است