وقتی قرار باشد بهترین شاگردهای یک کلاس مشخص شوند، از آنها امتحان میگیرند، وقتی میخواهی گواهینامه بگیری باید امتحان بدهی، گواهینامهی مینیبوس، اتوبوس، تریلی، گواهینامهی خلبانی هواپیما، فضاپیما به ترتیب سختتر و سخت تر میشوند، امتحان دیپلم، لیسانس، فوقلیسانس، دکترا به ترتیب هرکدام سختتر از دیگری هستند و معقول نیست کسی بگوید چرا اینقدر امتحان؟ چرا باید این همه فشار تحمل کنیم؟
بنده خدایی میگفت: «چند وقتی بود گرفتار مشکلات سختی بودم. انگار در باتلاقی گیر کرده بودم که هرچه بیشتر تقلا میکردم بیشتر فرو میرفتم. سعی میکردم مشکلم را با عقل خودم حل کنم، روزها کارم شده بود فکر کردن برای پیدا کردن یک راه حل جدید و شبها دیدن کابوس شکست و ناکامی؛ هر شب کابوسی متفاوت با پایانی مشترک. وقتی دیدم دانش و عقل خودم به جایی قد نمیدهد، شروع کردم به مشورت گرفتن و همفکری با دیگران، هرکس نظر متفاوتی میداد، بعضی از نظرها قابل اجرا نبود یا به تعبیری دیگر خارج از توان من بود، مثل فریاد تماشاچیان بیرون از گود بود که بر سر کشتیگیر داد میکشند: لنگش کن! پایش را بگیر! بچرخ! خاکش کن! و…
اما کشتیگیر بیچاره که در چنگال حریفی چغر و بدبدن اسیر است و خستگی امانش را بریده و قلبش میخواهد از سینهاش بیرون بیاید میداند که به این راحتیها هم نیست. بعضی راهنماییهای دیگر هم خوب بود، اما کار به جایی نمیبرد.
از کلنجار رفتن و تقلا کردن و درجا زدن خسته شده بودم، واقعا سردرگم بودم، حتی پیش روانشناس هم رفتم، اما تمام راهحلهایی را که پیشنهاد میداد، خودم قبلا امتحان کرده بودم. بالاخره وقتی هرچه در چنته داشت تمام شد و کفگیرش به ته دیگ خورد پیشنهاد داد که کلا دست از جستجوی علت بردارم و معلول را پاک کنم.
اما وجود این افراد بیتاثیر نبود، همین که به حرفم گوش میدادند و درگیر مشکل من میشدند، خودش بزرگترین تسلای خاطر بود و باعث میشد بعد از احساس ناتوانی و شکست، دوباره انرژی بگیرم و به رینگ برگردم. میشود گفت بعضی از آنها نقششان مثل یک مربی بوکس یا کشتی بود که داخل گود نبودند، اما سعی میکردند در تایم استراحت تمام انرژی و افکار مثبت و کاربردی خود را به ورزشکار منتقل کنند و او را با نیرویی تازه به رینگ برگردانند.
بعضی دیگر هم مثل سوت زودپز بودند که فشار اضافی را تخلیه میکردند و جلو منفجر شدن مخزن صبر من را میگرفتند که این هم کار کوچکی نیست.
اما با وجود این افراد بازهم در آخر، راه به جای خوبی باز نمیشد.
یک روز یا نمیدانم شاید یک شب واقعاً خسته و درمانده شده بودم و بین سندان ناملایمات و پتک درماندگی له شده بودم. با یکی از آشنایان درد دل کردم، او با وجود سن کمی که داشت حرف عجیبی زد که گویا کوهی از دوشم برداشت، گفت: بگذار قصهای برایت تعریف کنم:
«آهنگری بس درستکردار و خداترس در روستایی زندگی میکرد، تخصصش ساخت شمشیر بود، خیلی پیشینهی کاری نداشت و هنوز خوب جا نیافتاده بود، اما کارش را بسیار دقیق و تمیز انجام میداد. روی یک شمشیر بسیار زحمت میکشید و حساسیت به خرج میداد، به همین خاطر چند روز طول میکشید تا یک شمشیر بسازد، و وقتی شمشیرش تمام میشد، راضی نمیشد آن را به قیمتی ارزان بفروشد. ولی آهنگران دیگر سریعتر کار میکردند و شمشیرهای بیشتری میساختند و مقداری ارزانتر میفروختند و به مردم میگفتند: او تازهکار و کند است. ولی در حقیقت شمشیرهای او چندین برابر شمشیرهای آنها ارزش داشت، گرچه ظاهرشان تفاوت چندانی نداشت.
آهنگر فشار زیادی را تحمل میکرد، درآمد کم و زخم زبان مردم و سختی و زحمت کار. گویا خودش آهن بود، مشکلات یکی اخگر گداخته، دیگری سندان و دیگری پتک و زمانه آهنگر.
آهنگر پاکطینت و خداجوی قصه کم کم توان خود را از دست میداد، یک روز با ناامیدی به محل کار رفت. شاید این آخرین شمشیری باشد که او میسازد! آهنی برداشت و داخل کوره گذاشت و با مشکیزهی خود شروع به دمیدن در کوره کرد، اما تکه آهن بعد از اینکه خوب سرخ شد، بخاطر ناخالصیای که داخلش بود شکست، آهنی دیگر برداشت که از این مرحله رد شود، اما زیر پتک تاب نیاورد و شکست، آهنی دیگر برداشت که از زیر پتک جان سالم بدر برد، اما وقتی آنرا داخل آب سرد فرو برد قالب تهی کرد و ترک برداشت.
آهنگر عصبانی شد و تکه آهن را پرت کرد و در مغازه را بست و خسته به خانه رفت، شب دو رکعت نماز خواند و از خدا خواست چراغ امیدی برایش روشن کند.
وقتی سرش را روی بالشت گذاشت، به یاد اتفاقهای آن روز افتاد، از دریچهی ذهنش که چشماندازی کامل از ماجرای آن روز در اختیارش میگذاشت نگاهی کرد، خودش را دید که به جان آهنها افتاده و با تمام توان آنها را در مراحل مختلف میآزماید، هر مرحله سختتر از قبلی، و آهنهایی را میدید که هر کدام نسبت به خلوص خود در مرحلهای شکست میخوردند.
وقتی نگاهی دقیقتر انداخت، در مغازهی آهنگری خود تصویری کوچک اما واضح از دنیا دید، کوره و اخگر و سندان و پتک و آب سرد، همان هفتخوان رستم بودند و آهنها پهلوانهای پر ادعایی که از هر چندتا یکی به خوان هفتم میرسد، و آهنگر هدفش آزار و شکنجهی تکه آهنها نیست، او فقط قصدش پالودن آنها و جدا کردن سره از ناسره است.
آهنگر دلش آرام گرفت و درک کرد که فشارهای دنیا فقط جهت پاکسازی انسان است، مخصوصاً اگر در مسیری درست باشد و با دیدی مثبت به آنها نگریسته شود.
این قصه واقعا آرامم کرد و باعث شد غافل نباشم و با نگاهی درست به مشکلات بنگرم و به یاد داشته باشم که مشکلات و فشارها برای ساختن انسان است نه نابود کردنش و هدف پالودن اوست نه آلودنش»
حرف دوست ما هنوز تمام نشده است، مقداری از آن را که خاتمهی داستان اوست، در آخر خواهم گفت.
عدهای مینالند و زبان به شکایت باز میکنند، و عدهای دیگر با عصبانیت بیشتر اعتراض میکنند که حرفشان یکیست، همه از مشکلات یا به تعبیری شاملتر، فشارها ناراضی یا عصبانیاند و با صدایی عاجزانه و مستأصل یا طلبکارانه میگویند: «چرا؟!»
این ناکامی گاه در شکل خمودگی و افسردگی و گاه در پشت نقاب خشم و جوش و خروش ظاهر میشود، اما هر دو یک چیز است، هر دو شکست است.
دو کشتیگیر را تصور کنید که در گود خاک شدهاند، یکی خجالت زده، شرمنده، دلشکسته و ناامید از میدان بیرون میآید، طوریکه همه میخواهند بروند و دلگرمیش بدهند، اما دیگری با عصبانیت و چهرهای برافروخته همچون حیوانی وحشی میدان را ترک میکند طوری که هیچکس جرأت نمیکند نزدیکش شود.
این دو واکنش هر دو شکست است گرچه به ظاهر خیلی متفاوت باشد و دلیل هر دوی آنها رویکرد و گاردی اشتباه برای رویارویی با مشکلات است که باعث ضایع شدن انرژی، به تحلیل رفتن تواناییها و محروم شدن از اجر اخروی و معیت خدای متعال و در نهایت شکست میشود.
اما سوال اینجاست که رویکرد درست و گارد صحیح چطور است؟
پاسخ این سوال بر پایهی ایمان درست به خدا و قیامت این است که:
در ابتدا باید دانست که خداوند مشکلات، فشارها و تکالیف را برای اهل ایمان (دوباره تاکید میکنم برای اهل ایمان) سبب پاکی، علو درجات، از بین رفتن گناهان و تقویت روحی و ایمانی قرار داده است.
الله متعال میفرماید:
«قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ. وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا. فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ» (توبه۵۲)
بگو: آيا برای ما جز يكی از دو نيكی را انتظار داريد؟! (يا پيروزی، يا شهادت). ولی ما برای شما منتظر عذابی از جانب خداوند و يا به دست ما هستیم. پس بیایید منتظر باشیم.
واقعا جای تفکر دارد!
چقدر زیبا و عمیق و چقدر پرمحتوا و الهامبخش است کلام پاک الله متعال.
دقت کنید که خداوند پیروزی و شهادت را در قالب یک کلمه با وزن اسم تفضیل ذکر فرموده است که یعنی پیروزی و شهادت هر دو برای مومن بهتریناند! چه بسا که شهادت حتی بهتر هم باشد. اما دقیقا همین حالت برای غیر مومن (unbelieving) در طرف مقابل با تعبیر عذابی از جانب خداوند (پیروزی) یا عذابی به دستان ما (شکست). دقیقا یک وضعیت برای مومن بهترین نتیجه و برای کافر چه پیروزی چه شکست عذاب!
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: «عَجَبًا لِأَمْرِ الْمُؤْمِنِ، إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ خَيْرٌ، وَلَيْسَ ذَاكَ لِأَحَدٍ إِلَّا لِلْمُؤْمِنِ؛ إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْرًا لَهُ، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خَيْرًا لَهُ» (صحیح مسلم)
«حال مومن عجیب است! مومن همیشه حالش خوب است و این فقط برای مومن است! اگر خوشی ببیند شکر میکند و برایش خیر میشود و اگر مشکلی ببیند صبر میکند و برایش خیر میشود»
پیامبر صلی الله علیه وسلم بر این نکته تاکید میکنند که این ویژگی بینظیر فقط برای مومن است، فقط مومن میتواند همیشه در وضعیت خوبی قرار داشته باشد و گرچه گفتنش خیلی عجیب است از سختیها هم استقبال کند.
درک واقعی این قضیه نیز فقط برای مومن میسر میشود، یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم چنان درک خوبی از این مسأله داشتند که وقتی جام شهادت را مینوشیدند، فریاد میزدند: «فُزتُ ورَبِّ الكعبة» قسم به پروردگار کعبه پیروز شدم.
نکتهی دیگری که باید به یاد داشت این است که سختیها دو ویژگی خیلی مفید دارند:
۱- باعث پاکی و پالایش و رشد انسان (مخصوصا از لحاظ معنوی) میشوند.
الله متعال بعد از بیان حکم وضو میفرماید: «مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.»
ای مومنین! خداوند نمیخواهد شما را به سختی بیاندازد، بلکه میخواهد شما را پاک کند و نعمتش را بر شما تکمیل کند تا شکرش را به جا بیاورید»
پس وضو گرفتن در هوای سرد صبح، برای مومن سبب پاکی و نعمتی است که باید شکرش را به جا بیاورد و برای منافق یا شخص سست ایمان یک بار سنگین و به تعبیر خداوند «حرج» است.
۲- جداکردن مومن از منافق که در چندین آیه به آن اشاره شده است: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» (آلعمران۱۴۰) و ما این روزها را در بین مردمان جا به جا میکنیم تا خداوند مومنان واقعی را جدا سازد.
«وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ. وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا» (آلعمران۱۶۶-۱۶۷)
آنچه در روز (احد که) دو دستهی (مومنان و کافران) با هم رو به رو شدند به شما رسید بدستور خداوند بود و برای اینکه مومنین و منافقین را از هم جدا سازد.
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ. وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ» (عنکبوت۱۰)
در ميان مردم كسانی هستند كه میگويند ايمان آوردهايم، امّا هنگامي كه به خاطر خدا مورد اذيّت و آزار قرار گرفتند (به ناله و فرياد ميآيند و چه بسا از دين برگردند. انگار ايشان) شكنجه مردمان را همسان عذاب خدا میشمارند، و هنگامی كه پيروزیی از سوی پروردگارت نصيب گردد، خواهند گفت: ما كه با شما بودهايم. آيا خداوند آگاهتر به آنچه در سينههاي جهانيان است نمیباشد؟
خداوند مسلّماً مؤمنان و منافقان را جدا میکند.
«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ» (محمد۳۱)
قطعا شما را میآزماییم تا مجاهدین و صابرین شما را مشخص کنیم و ادعاهایتان را بیازماییم.
«وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ. كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ. فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً. وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ. كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ» (رعد۱۷)
آنچه از طلا و نقره و غيره جهت تهيّه زينتآلات روی آتش ذوب مینمايند، كفهائی همانند كفهای آب بر میآورد، پروردگار براي حق و باطل چنين مثالی میزند، امّا كفها (بيسود و بيهوده بوده و هرچه زودتر) دور انداخته میشود، ولی آنچه برای مردم نافع است در زمين ماندگار میگردد. خداوند اين چنين مثالی میزند.
و واقعا که چه مثال زیبایی میزند خداوند متعال.
اگر انسان به دور و بر خود بنگرد، درمییابد که نظام هستی بر همین منوال است. وقتی قرار باشد ناخالصیهای طلا و نقره را جدا کنید، باید با بالاترین درجه حرارتشان بدهید.
وقتی قرار باشد بهترین شاگردهای یک کلاس مشخص شوند، از آنها امتحان میگیرند، وقتی میخواهی گواهینامه بگیری باید امتحان بدهی، گواهینامهی مینیبوس، اتوبوس، تریلی، گواهینامهی خلبانی هواپیما، فضاپیما به ترتیب سختتر و سخت تر میشوند، امتحان دیپلم، لیسانس، فوقلیسانس، دکترا به ترتیب هرکدام سختتر از دیگری هستند و معقول نیست کسی بگوید چرا اینقدر امتحان؟ چرا باید این همه فشار تحمل کنیم؟
مثل این است که کسی که میخواهد مثلا در رشته دو استقامت رکورد جهانی بزند بگوید: چرا من باید این همه رنج تحمل کنم؟
شما باشید جواب این سوالها را چگونه میدهید؟!
دقیقا همینطور باید جواب آنهایی را داد که میگویند: چرا نماز؟ چرا روزه؟ چرا زکات؟ چرا مشکلات؟ چرا فشار؟ و هزار چرا و چرای دیگر؟
در اصل باید از آنها بپرسیم چرا تلاش و استقامت برای رسیدن به موفقیتهای مادی و صعود به قلهی اورست و سفر به کرهی ماه و خود را پرت کردن از ارتفاع چند هزار متری و شکستن رکوردهای جهانی اصلا تعجبآور و بحث برانگیز نیست، اما تلاش و تحمل و استقامت برای رسیدن به درجات معنوی خیلی جای سوال دارد؟!
همانطور که معدود افرادی به موفقیتهای بسیار چشمگیری در دنیای مادیت میرسند در دین و معنویت هم دقیقا همینطور است.
رسول الله صلى الله عليه وسلم فرمودهاند: «إِنَّمَا النَّاسُ كَالْإِبِلِ الْمِائَةِ لَا تَكَادُ تَجِدُ فِيهَا رَاحلة» (صحیح بخاری)
مردم مانند صد شتر هستند که به سختی یک شتر ماده رهوار در آنها پیدا میکنی.
فقط یک نکتهی دیگر را مناسب بحث میدانم که شاید بعضی حواسشان به این نکته نباشد و آن اینکه ثروت و فراخی نعمت هم امتحانی است چه بسا سختتر از فقر.
«فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ. وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ. كَلَّا» (فجر۱۵-۱۶-۱۷)
انسان وقتی پروردگارش او را آزمایش میکند و نعمت میدهد میگوید: پروردگارم مرا ارج نهاد و وقتی او را با تنگی روزی میآزماید میگوید: پروردگارم مرا خوار کرد. هرگز!
پس ثروت و فقر هر دو امتحاناند و هرگز ملاک ارزش انسان در بارگاه حق تعالی نیستند.
بنده خدا ادامه داد و گفت: «تصمیم گرفتم امتحانم را بپذیرم، راضی باشم و به جای جزع فزعِ بیخود و خودخوری صبر را چاشنی کارم کنم و انرژیی که برای چرا و ای کاش و اگر و نباید و نمیخواهم صرف میشد را صرف دعا و ارتباط با خدا کنم.
چندی گذشت و در بدترین شرایط و بغرنجترین وضعیت طوری مشکلم حل شد که هیچ توضیحی بغیر از لطف مستقیم پروردگار نداشت.
بعد از آن من ماندم و حسرت آنقدر کلنجار بیخودی بخاطر کم ایمانی و کولهباری تجربه و ذهنی چکش خورده و آبدیده برای مواجهه با مشکلات آینده، و الآن هم از به دست آوردن این تجربهی باارزش بسیار خوشحالم و سعی میکنم مومنانه با مشکلات مواجه شوم و از این امتیاز ویژه و بینظیر بینصیب نمانم»
امیدوارم با شنیدن این تجربه و کنار هم چیدن آیات و احادیث و تجربههای دیگران تصویری واضح و شفاف از نظام هستی به دست آورده باشیم.
فاش گویم آنچه در دل مضمر است
این کتابی نیست چیزی دیگر است
چون بجان در رفت جان دیگر شود
جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
************
*******
***
- نویسنده: عبدالمجید خدادادیان