قبیله‌ی بنی‌تمیم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخی از آنان از دین برگشتند و از دادن زکات امتناع نمودند. بعضی، زکات اموالشان را به مدینه فرستادند. برخی هم درنگ کردند تا ببینند که عاقبت چه می‌شود؟ در همان حال زنی مسیحی به نام «سجاح بنت حارث بن سوید بن عقفان» از قبیله‌ی بنی‌تغلب، […]

قبیله‌ی بنی‌تمیم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخی از آنان از دین برگشتند و از دادن زکات امتناع نمودند. بعضی، زکات اموالشان را به مدینه فرستادند. برخی هم درنگ کردند تا ببینند که عاقبت چه می‌شود؟ در همان حال زنی مسیحی به نام «سجاح بنت حارث بن سوید بن عقفان» از قبیله‌ی بنی‌تغلب، ادعای پیغمبری کرد و به همراه پیروانش به قصد جنگ با ابوبکر صدیق  (رض)  حرکت کرد. گذر سجاح بر سرزمین بنی‌تمیم افتاد و آنان را به سوی خود فراخواند. عموم بنی‌تمیم دعوتش را پذیرفتند. مالک بن نویره‌ی تمیمی، عطارد بن حاجب و برخی از اشراف و سران بنی‌تمیم به سجاح پیوستند و دیگران، با سجاح پیمان صلح بستند. اما مالک بن نویره، سجاح را به جنگ تحریک کرد و چون به مشورت و رایزنی پرداختند که جنگ را از کدامین قبیله آغازکنند، سجاح با کلماتی آهنگین گفت: «اسب‌های جنگی و پرشتاب را آماده کنید و برای غارت مهیا شوید و بر طایفه‌ی رباب(1) شبیخون بزنید که مانعی، در برابر تاخت و تاز اسب‌ها نیست.» بنی‌تمیم، موفق شدند سجاح را قانع کنند که راهی یمامه شود و آن‌جا را از دست مسیلمه بن حبیب (کذاب) درآورند. سجاح، آهنگ یمامه کرد. اطرافیانش گفتند: اینک، کار مسیلمه بالا گرفته و قدرت و شوکت یافته است. سجاح گفت: «بر شما است که چون کبوتر به سوی یمامه پرواز کنید و بدانید که آن‌جا جنگ شدیدی روی ‌می‌دهد و پس از آن هرگز ملامت و سرزنشی نمی یابید.»

 

به هر حال سجاح و پیروانش تصمیم گرفتند با مسیلمه بجنگند. هنگامی که مسیلمه از قصد سجاح اطلاع یافت، بر خود و از دست دادن سرزمینش ترسید؛ چرا که در آن زمان با ثمامه بن اثال که از سوی لشکر مسلمانان به فرماندهی عکرمه (رض)  پشتیبانی می‌شد، درگیر بود. لشکر عکرمه در آن موقع منتظر لشکر خالد (رض)  بود. مسیلمه‌ی کذاب در آن شرایط کسی را به نزد سجاح فرستاد تا برایش امان بگیرد و از سوی مسیلمه به سجاح وعده دهد که نیمی از زمین را به او می‌دهد. مسیلمه گفته بود: «نیمی از زمین از ما است و اگر قریش، عادل بودند، نیم دیگر از آنان بود؛ اما خدا، تو را گرامی داشت و آن نیمه را به تو ارزانی کرد». سجاح در پاسخ مسیلمه درخواست نشست مشترکی با او را نمود و در پی آن، در خیمه‌ای به تنهایی گفتگو کردند.(2)

مسیلمه پس از بگومگوهایی که میان او و سجاح رد و بدل شد، به سجاح گفت: «آیا دوست داری تو را به همسری بگیرم و به کمک قوم خود و قوم تو، بر عرب غالب شوم؟» سجاح پذیرفت و سه روز پیش مسیلمه ماند و سپس به نزد قومش بازگشت. سجاح، به آنان گفت که زن مسیلمه شدم. قومش پرسیدند: «چه چیزی مهریه‌ات کرد؟» گفت: هیچ. خویشانش گفتند: «برای زنی چون تو خیلی زشت است که بدون مهریه، به ازدواج کسی درآید.» سجاح از مسیلمه درخواست مهریه کرد. مسیلمه گفت: «مؤذّنت را به نزد من بفرست.» سجاح، جارچی‌اش ـ‌ شبث بن ربعی ریاحی ـ را پیش مسیلمه فرستاد. مسیلمه‌ی کذاب به جارچی (اذان‌گوی) سجاح گفت: «درمیان یارانت بانگ برآور که رسول‌خدا(!) مسیلمه بن حبیب، دو نماز از نمازهایی را که محمد بر شما مقرر کرده، برداشت. یکی نماز صبح و دیگری نماز عشاء.» سجاح، نیمی از مالیات یمامه را گرفت و به میان قوم خود بازگشت و آن، زمانی بود که به او خبر رسید خالد (رض)  به سرزمین یمامه نزدیک شده است. وی، درمیان قبیله‌اش بنی‌تغلب ماند تا این‌که در زمان معاویه (رض) به همراه بنی‌تغلب به جای دیگری کوچ داده شد.(3)

مالک بن نویره که قبلاً با سجاح ساخت و پاخت داشته بود، با بازگشت سجاح به جزیره، به خود آمد و از کارش پشیمان شد. مالک در منطقه‌ای به نام بطاح بود.(4) خالد (رض)  آهنگ بطاح کرد وانصارـ رضی الله عنهم ـ  از همراهی با او امتناع کردند و گفتند: «ما همان کاری را می‌کنیم که ابوبکر صدیق (رض)  به ما فرمان داده است.» خالد (رض) در پاسخشان فرمود: «چاره‌ای جز رفتن به بطاح نیست و نباید این فرصت را از دست داد؛ هنوز فرمان ابوبکر (رض) به من نرسیده و من، از اوضاع و احوال، بهتر خبر دارم. اینک قصد بطاح دارم و شما را به آمدن مجبور نمی‌کنم.» به هر حال خالد (رض) به سوی بطاح حرکت کرد و پس از دو روز انصارـ رضی الله عنهم ـ  تصمیم گرفتند که به خالد (رض) بپیوندند؛ لذا کسی را پیش خالد فرستادند که صبر کند تا به او برسند. زمانی که خالد به بطاح رسید، دسته‌هایی را به آن‌جا فرستاد تا مردم را به اسلام فرا بخوانند. سرآمدان بنی‌تمیم، فرمان و خواسته‌های خالد را پذیرفتند و زکات اموالشان را پرداختند. مالک بن نویره در آن زمان از میان مردم کنار رفته و سرگشته و متردد بود. فرستادگان خالد دستگیرش کردند و او را با عده‌ای از همراهانش به نزد خالد بردند. افرادی که به سراغ مالک و همراهانش رفته بودند، با هم اختلاف پیدا کردند؛ ابوقتاده ـ حارث بن ربعی انصاری ـ گواهی داد که آن‌ها اذان گفتند ونماز خواندند و عده‌ی دیگری شهادت دادند که‌ آن‌ها نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. خالد (رض) دستور داد مالک بن نویره و همراهانش را ببندند. آن شب، بسیار سرد بود. خالد (رض) دستور داد اسیران را گرم کنند. مردم گمان کردند که خالد (رض) دستور داده که اسیران را بکشند. به همین خاطر نیز اسیران را کشتند و مالک بن نویره به دست ضرار بن ازور کشته شد. خالد (رض)  با شنیدن سرو صدا از خیمه‌اش بیرون رفت و چون دید که سربازانش، کار اسیران را ساخته‌اند، فرمود: «وقتی خدای متعال، اراده‌ی کاری کند، آن را به انجام می‌رساند.» خالد (رض) همسر مالک را که ام‌تمیم بنت منهال بود و زیبا، پس از پاکی به زنی گرفت. گفته شده که خالد (رض) مالک بن نویره را سرزنش کرد که «چرا سجاح را پیروی کردی و زکات را ترک نمودی؟ مگر نمی‌دانی که زکات نیز همانند نماز فرض است؟» مالک گفت: «پیامبر شما، چنان می‌پنداشت که باید زکات داد!» خالد (رض)  فرمود: «مگر او، فقط پیامبر ما بود و نه پیامبر شما؟! ای ضرار! گردنش را بزن.» و این چنین مالک کشته شد.

به دنبال گردن زدن مالک، میان خالد و ابوقتاده رضی الله عنهما بگومگو درگرفت و ابوقتاده، برای عرض شکایت به نزد ابوبکر صدیق (رض) رفت. عمر (رض) نیز درباره‌ی خالد (رض)  با ابوقتاده، هم‌نظر شد و به ابوبکر (رض) گفت: «خالد را از فرماندهی لشکر عزل کن که در شمشیرش، تیزی و شتاب است و او، سریع و نادرست، مردم را از دم شمشیر می‌گذراند.» ابوبکر صدیق (رض)  فرمود: «شمشیری را که خدا بر کافران کشیده، در نیام نمی‌کنم.» در همین گیر و دار، متمم بن نویره ـ برادر مالک ـ برای شکایت از خالد (رض)  به نزد ابوبکر (رض)  رفت. ابوبکر صدیق (رض)  خون‌بهای مالک را از مال خودشان دادند.(5)

 

تحلیلی بر کشته شدن مالک بن نویره

در این‌که آیا مالک مظلوم و مسلمان کشته شده و یا کافر بوده و سزاوار مردن، اختلاف نظر زیادی وجود دارد. بنده، از میان مباحثی که پیرامون این مطلب طرح شده، تحقیق دکتر علی عتوم را کنکاش علمی متمایزی در این موضوع یافتم. وی می‌گوید:

آن‌چه مالک را در ورطه‌ی نابودی انداخت، تکبرش بود که او را در دام جاهلیت و تله‌ی دودلی نسبت به اسلام گرفتار کرد و اگر چنین نبود، در اجرای حکم شریعت اسلام و ادای زکات به بیت‌المال مسلمانان، درنگ نمی‌کرد. من، چنین می‌پندارم که حرص و آز وی به ریاست بنی‌تمیم، او را به سرکشی واداشت؛ چراکه او از گردن‌نهادن برخی از بزرگان و سرآمدان قبیله‌ی بنی‌تمیم در برابر حکومت اسلامی و پرداخت زکات توسط آنان، ناراحت شد و بر سر این موضوع با آنان پرخاشگری و جدال کرد. نگاهی به افعال و اقوال مالک،‌ این تصور را تأیید می‌کند که او، آزمند ریاست بوده است و همین، باعث ‌شد تا از دین برگردد و با سجاح همراه شود. پیامد دیگر ریاست‌طلبی مالک، این بود که او را بر آن داشت تا مانع ادای شترهای زکات به ابوبکر صدیق (رض) شود و آن‌ها را درمیان قومش تقسیم کند. او نصیحت نزدیکانش را نپذیرفت و هم‌چنان به گردن‌کشی و طغیانش ادامه داد و مجموع این افعال، از او فردی ساخت که به کفر نزدیک‌تر باشد تا به اسلام و ایمان.

صرف نظر از تمام دلایلی که درباره‌ی کافر بودن مالک بن نویره وجود دارد، تنها خودداری او از ادای زکات، دلیلی کافی بر درستی کشتنش می‌باشد. خودداری مالک از ادای زکات، امری است که مورد تأکید تمام تاریخ‌نگاران می‌باشد. ابن‌سلام می‌گوید: در مورد این‌که خالد (رض) با مالک سخن گفته تا او را متوجه اشتباهش بکند و حجت را بر او تمام نماید،‌ درمیان تاریخ‌نگاران اجماع شده و هیچ اختلافی در این‌باره وجود ندارد که مالک ضمن سهل‌انگاری در اقامه‌ی نماز، از ادای زکات امتناع ورزیده است.(6) درمیان مرتدها، کسانی بودند که زکات را قبول داشتند و از ادای آن خودداری نکردند؛ بلکه رییسان و بزرگانشان، آنان را از ادای زکات منع نمودند که از آن جمله می‌توان به بنی‌یربوع اشاره کرد که زکات اموالشان را جمع‌آوری کردند و چون می‌خواستند آن را به مدینه بفرستند، مالک بن نویره آن‌ها را از این کار بازداشت و زکات جمع‌آوری شده را درمیان افراد همان قبیله تقسیم کرد.(7)

 

ازدواج خالد (رض)  با ام‌تمیم

ام‌تمیم، همان لیلی بنت سنان منهال است که همسر مالک بن نویره بود. در مورد ازدواج خالد (رض)  با این زن، جر و بحث زیادی شده که در این میان برخی از افراد مغرض، سخنان ناروایی در مورد خالد (رض) گفته‌اند که با بحثی علمی و بدور از غرض، می‌توان نادرستی اتهامات وارد شده بر خالد را دریافت. خلاصه‌ این‌که برخی از افراد مغرض، خالد (رض) را متهم کرده‌اند که وی، از قبل به ام‌تمیم دل بسته و بلافاصله پس از دستگیری ام‌تمیم، در برابر زیباییش، نتوانسته جلوی خودش را بگیرد و با او ازدواج کرده است. این‌ها، بر همین مبنا ازدواج خالد (رض) با ام‌تمیم را نامشروع می‌پندارند.

باید دانست که چنین سخنی درباره‌ی خالد (رض) تهمتی بیش نیست که پیشینه‌ی چندانی ندارد و اصلاً بی‌اعتبار می‌باشد. زیرا گذشته از آن‌که هیچ اثری از این موضوع در منابع و مصادر تاریخی قدیمی وجود ندارد، متون تاریخی به‌گونه‌ای است که دقیقاً به خلاف این موضوع تصریح می‌کند.

ماوردی می‌گوید: آن‌چه خالد (رض) را بر آن داشت تا مالک را بکشد، امتناع و خودداری وی از ادای زکات بود که همین، نشانه‌ی ارتداد مالک و روا شدن ریختن خونش گشت و بدین‌سان مالک، از دین برگشت و پیمان زناشویی او با زنش ام‌تمیم باطل شد.(8)

امام سرخسی گفته است: حکم شرعی زنانی که به دنبال مرتد شدن شوهرانشان، به دار‌الحرب و جمع ازدین‌برگشتگان بپیوندند، این است که نباید آن‌ها را کشت؛ بلکه به اسارت درمی‌آیند و حکم کنیز می‌یابند.(9) ام‌تمیم نیز درمیان زنان اسیر بود که خالد (رض)  او را برای خودش برگزید و چون آن زن، از عده بیرون آمد، خالد (رض) با او ازدواج کرد.(10)

شیخ احمد شاکر در توضیح این مطلب، می‌گوید: از آن‌جا که ام‌تمیم و پسرش درمیان اسیران بودند، خالد (رض) آن‌ها را برای خود به عنوان کنیز و غلام برگزید. چراکه کنیز، عده ندارد؛ البته هم‌خوابی با زن بارداری که به کنیزی درآمده، حرام است و در صورتی که کنیز، باردار نباشد، صاحبش می‌تواند پس از آن‌که کنیز، یک بار حیض شد، با او هم‌خواب شود. خالد (رض) نیز بر اساس این حکم شرعی با ام‌تمیم هم‌بستر شد و این کارش، کاملاً شرعی بوده و جای بدگویی و سرزنشی در آن نیست. تنها دشمنان و مخالفان خالد (رض) این مسأله را پر و بال داده‌اند تا به گمان خود از این فرصت برای زشت نشان دادن شخصیت خالد (رض) بهره ببرند و مدعی شوند که مالک، مسلمان بوده و خالد (رض)  به خاطر طمعی که در زن مالک (ام‌تمیم) بسته، مالک را کشته است!(11)

برخی هم خالد (رض) را متهم کرده‌اند که او در ازدواج با ام‌تمیم، بر خلاف آداب و رسوم عرب‌ها در دوره‌ی جاهلیت و پس از ظهور اسلام، عمل کرده و ازدواج او با ام‌تمیم، با عادت مسلمانان آن روز و بلکه با دستورات و آموزه‌های دینی سازگار نبوده است!(12) بدون تردید چنین گفتاری کاملاً نادرست است؛ چراکه بررسی تاریخ عرب خلاف این موضوع را نشان می‌دهد و روشن می‌کند که عرب‌ها، پیش از ظهور اسلام، پس از پیروزی بر دشمنانشان، زنان اسیر را به کنیزی خود در می‌آورده‌ و با آنان ازدواج می‌کرده‌اند و حتی این کار، مایه‌ی فخر و افتخارشان نیز بوده است. به همین سبب نیز کنیززادگان عرب بسیار بوده‌اند. از لحاظ شرعی نیز خالد (رض) عمل حرامی مرتکب نشده و کاری که او کرده، کاملاً شرعی بوده است؛ چراکه اشخاص بهتر از او نیز در بحبوحه‌ی جنگ یا پس از پایان آن، چنان کرده‌اند. به عنوان مثال رسول‌خدا (صلی الله علیه و سلم ) درباره‌ی جویریه بنت حارث رضی الله عنها که درمیان اسیران بنی‌مصطلق بود، همین رویه را در پیش گرفتند؛ آن حضرت جویریه را بازخرید کردند و با او ازدواج نمودند. رسول‌خدا(صلی الله علیه و سلم ) برای آزادی جویریه ـ رضی الله عنها ـ یکصد نفر از اسیران قومش را آزاد کردند؛ چراکه آن‌ها، به خاطر ازدواج رسول‌خدا(صلی الله علیه و سلم)  با جویریه رضی الله عنها، قوم و خویش ایشان شده بودند. این کار رسول‌خدا(صلی الله علیه و سلم)  بسیار خجسته و فرخنده بود و باعث شد تا پدر جویریه (حارث بن ضرار (رض) ) نیز مسلمان شود.(13) رسول‌خدا با صفیه بنت حیی بن اخطب نیز به دنبال جنگ خیبر به همین منوال ازدواج کردند و در خیبر یا پس از پیمودن مقداری از مسیر، زندگی زناشویی خود با او را آغاز نمودند.(14) از آن‌جا که رسول‌خدا به عنوان بهترین اسوه و الگو، چنان کرده‌اند، دیگر جایی برای سرزنش خالد (رض)  باقی نمی‌ماند که چرا با ام‌تمیم ازدواج کرده است؟(15)

 

دفاع ابوبکر صدیق (رض)  از خالد (رض)  

برخی از لشکریان خالد (رض)  و از جمله ابوقتاده (رض)  گواهی دادند که قوم مالک همانند مسلمانان اذن گفته‌اند و از این‌رو جانشان در امان است و کشتنشان روا نیست. این کشاکش میان خالد (رض)  و ابوقتاده (رض)  پس از آن شدت بیش‌تری گرفت که خالد (رض)  با ام‌تمیم ازدواج کرد. ابوقتاده (رض)  لشکر را ترک کرد و به نزد ابوبکر صدیق (رض)  رفت تا از خالد (رض)  شکایت کند. ابوبکر (رض)  این عمل‌کرد ابوقتاده (رض)  را رد نمود و برای او و هیچ کس دیگری درست ندانست که لشکر اسلام را ترک کند؛ چراکه این عمل، سبب ازهم‌پاشیدگی لشکر اسلام در خاک دشمن می‌شد. به همین خاطر نیز ابوبکر صدیق (رض)  با ابوقتاده (رض)  تندی کرد و او را به لشکر بازگردانید و زمانی از او خرسند شد که تحت فرماندهی خالد (رض)  به انجام وظیفه پرداخت.(16)

این کار ابوبکر صدیق (رض)  استراتژی جنگی درست و بجایی بود که ابوقتاده (رض)  را به ادامه‌ی خدمت در لشکر خالد (رض)  دستور داد.

ابوبکر صدیق (رض)  موضوع کشته شدن مالک را مورد بررسی قرار داد و در نهایت خالد (رض)  را از اتهاماتی که در مورد کشتن مالک بر او وارد شده بود، بی‌تقصیر دانست.(17) ابوبکر صدیق (رض)  در این موضوع، آگاه‌تر و دورنگرتر از سایر صحابه ـ رضی الله عنهم ـ  بود؛ چراکه علاوه بر برتری ایمانیش بر دیگران، به عنوان خلیفه در چنان جایگاهی قرار داشت که از تمام مسایل، آگاهی می‌یافت. از این‌رو در برخورد با خالد (رض) بر اساس سنت رسول‌خدا (رض)  عمل کرد. چنان‌چه رسول‌خدا با وجود بروز اشتباهات و مسایلی مقطعی از سوی خالد (رض)  که مورد قبول آن حضرت نبود، عزلش نکردند، بلکه عذرش را در تمام موارد پذیرفتند و حتی درباره‌اش فرمودند: (لاتؤذوا خالدًا فإنه سیفٌ من سیوف اللّهِ صبه اللّه‌ علی الکفار) یعنی: «خالد را نیازارید که او، شمشیری از شمشیرهای الهی است که خدا، بر ضد کفار کشیده است.»(18)

انتخاب و بکارگیری خالد (رض)  از سوی ابوبکر (رض)  به عنوان فرمانده، نشان‌دهنده‌ی کمال و پختگی ابوبکر صدیق (رض)  می‌باشد؛ چراکه ابوبکر (رض)  شخصی نرم‌خو بود و خالد (رض)  شدید و سخت‌گیر بود و بدین‌سان نرمی و شدت در هم می‌آمیخت و تعادل، برقرار می‌شد. زیرا نرم‌خویی به تنهایی فسادآور است و مایه‌ی سوء استفاده‌ی دیگران می‌شود؛ چنان‌چه سخت‌گیری تنها نیز آفت‌هایی را به دنبال دارد. ابوبکر صدیق (رض) ‌ برای ایجاد تعادل در نرم‌منشی خود، با عمر (رض)  مشورت می‌کرد و از خالد (رض)  در انجام امور کار می‌گرفت و این، از کمال و پختگی او به عنوان جانشین رسول‌خدا بود که در سرکوب مرتدها، شدت عمل بی‌سابقه‌ای به خرج داد و به شخصیت عمر فاروق (رض)  نزدیک و همانند شد. عمر فاروق (رض)  بر خلاف ابوبکر صدیق (رض)  سخت‌گیر و تندمنش بود و کمال وی در زمان خلافتش بدان‌گاه نمایان می‌گردد که برای ایجاد تعادل در شدت عملش، از افرادی نرم‌خو چون سعد بن ابی‌وقاص، ابوعبیده‌ی ثقفی، نعمان بن مقرن و سعید بن عامرـ رضی الله عنهم ـ  کار گرفت که نسبت به خالد نرم‌خوتر و پارساتر بودند و این چنین خدای متعال، به عمر فاروق (رض)  در زمان خلافتش چنان مهربانی و رأفتی ارزانی داشت که قبلاً آن‌قدر رؤوف و مهربان نبود تا به عنوان خلیفه، شخصیت کاملی بیابد و امیر مؤمنان شود.(19)

ابن‌تیمیه رحمه الله گفت‌آورد باارزشی دارد. وی می‌گوید: «…ابوبکر صدیق (رض)  در جنگ با مرتدها و در فتوحات عراق و شام از خالد (رض)  کار گرفت و با وجود اشتباهاتی که از خالد (رض)  به سبب سوء تأویل رخ داد، باز هم او را عزل نکرد و به راهنمایی و توبیخش بسنده نمود؛ چراکه منفعت ماندگاری خالد (رض)  در جنگ با مرتدها و فتوحات عراق و شام، بسی بیش‌تر از اشتباهاتش بود و کس دیگری نمی‌توانست جایگزین خالد (رض)  شود و چون او، برای لشکر اسلام مفید باشد. زیرا هنگامی که فرمانده‌ی کل، نرم‌خو باشد، چاره‌ای جز این نیست که جانشینش خلق و خوی تندی داشته باشد تا بدین‌سان تعادل، برقرار گردد و بر عکس در صورت تندخویی فرمانده‌ی اصلی، جانشینش باید اخلاق و شخصیت نرمی داشته باشد. ابوبکر صدیق (رض)  نیز از آن جهت که نرم‌خو بود، خالد (رض)  را که شخصیت تند و شدیدی داشت بر لشکر گماشت تا از این تندخویی خالد (رض)  اخلاق و کنش نرم خود را متعادل گرداند. عمر فاروق (رض)  چون خالد (رض)  طبع تندی داشت و ابوعبیده (رض)  همانند ابوبکر صدیق (رض)  نرم‌‌خو بود. بنابراین ابوبکر و عمر رضی الله عنهما انتخاب درستی در گزینش فرماندهان و مشاوران خود داشتند که همین امر نیز موجب ایجاد تعادل و توازن در رفتارهای حکومتی آنان گردید تا چون رسول‌خدا(ص) معتدل و میانه‌رو باشند و بتوانند به خوبی از عهده‌ی جانشینی آن حضرت(ص) برآیند.(20) رسول اکرم(ص) فرموده‌اند: (أنا نبی الرحمة، أنا نبی الملحمة) یعنی: «من، پیامبر رحمت هستم؛ من، پیامبر شدت و کارزار هستم.»(21)

 

به نقل از کتاب:

ابوبکر صدیق رضی الله عنه (بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه اول)

مؤلف : دکتر علی صلابی

مترجم : محمد ابراهیم کیانی

 

مصادر و مراجع ــــــــــــــــــــــ

1ـ رباب، يكي از طوايف قبيله‌ي بني‌تميم مي‌باشد.

2ـ در منابع تاريخي چنين آمده كه اين دو پيغمبر دروغين (سجاح و مسيلمه) در آن خيمه با هم، جفت و هم‌بستر شدند.

3ـ البداية و النهاية (6/324و325)

4ـ بطاح، آبي است از بني‌اسد در نجد.

5ـ  البداية و النهاية (6/326)

6ـ طبقات فحول الشعراء، ص172

7ـ شرح نووي بر صحيح مسلم (1/203)

8ـ الأحكام السلطانية، ص47؛ نگاه كنيد به: حركة الردة، ص229

9ـ المبسوط (10/111)؛ حركة الردة، ص229

10ـ البداية و النهاية (6/326)

11ـ حركة الردة،ص230

12ـ عبقرية الصديق، ص70

13ـ سيره‌ي ابن‌هشام (2/290،295)

14ـ مرجع سابق (2/339)

15ـ حركة الردة، ص237

16ـ حركة الردة، ص231

17ـ الخلافة و الخلفاء الراشدون از بهنساوي، ص112؛ الخلفاء الراشدون از نجار، ص58

18ـ فتح الباري (7/101)

19ـ أبوبكر الصديق أفضل الصحابة و أحقهم بالخلافة، ص193و194

20ـالفتاوي (28/144)

21ـ مسند احمد (4/395،404،407)