آزادگي خصلتی ست كه انسان را وادار مي‌كند در راه رسيدن به حق و برقراری عدالت از همه چيز بگذرد و به دنيا و داشته‌هاي آن به ديده نيستي بنگرد و تاريخ نيز هرگز نتوانسته و نخواهد توانست رشادت‌هاي آنان را فراموش كند؛ بلكه نام آن‌ها را به بهترين وجه ممكن بر بلنداي قله‌هاي افتخار […]

آزادگي خصلتی ست كه انسان را وادار مي‌كند در راه رسيدن به حق و برقراری عدالت از همه چيز بگذرد و به دنيا و داشته‌هاي آن به ديده نيستي بنگرد و تاريخ نيز هرگز نتوانسته و نخواهد توانست رشادت‌هاي آنان را فراموش كند؛ بلكه نام آن‌ها را به بهترين وجه ممكن بر بلنداي قله‌هاي افتخار نگه‌ می دارد تا انسان‌ها بتوانند به عنوان الگويي كامل به آن ها بنگرند.
حضرت حسين ـ رضی الله عنه ـ  نيز از آن ناياب آزادمرداني‌ست كه هيچ‌گاه حاضر نشد راه مداهنه و مصلحت‌جويي را در مقابل ظالمان پیش گیرد، بلكه بعنوان يك انسان وارسته در مقابل باطل و ظلم ايستاد و نگذاشت باطل مؤید شود. و با اين كار خود درس از  خودگذشتگي و نجابت را به انسان‌ها ديكته كرد. چنانچه درّ ناياب مشرق زمين اقبال مي‌سرايد:
وان دگر مولاي ابرار جهان             قوت بازوي احرار جهان
در نواي زندگي سوز از حسين          اهل حق حريت آموز از حسين
و «حسين» را رمزگشاي تفسير و درس‌هاي قرآن مي‌داند:
رمز قرآن از حسين آموختيم            ز آتش او شعه‌ها افروختيم

مهم‌ترين گام سياسي حضرت حسين ـ رضی الله عنه ـ
حضرت حسين ـ رضی الله عنه ـ  با جانشيني يزيد مخالف بود و وي را شایسته تكيه زدن بر مسند خلافت اسلامي و در دست گرفتن زعامت جهان اسلام نمي‌دانست، بدين سبب به مجرد مطلع شدن از خلافت یزید و در پي اصرار والي مدينه براي بيعت گرفتن از ايشان، مدينه را ترك گفته و با اهل و خانواده‌ي خود عازم مكه شد؛ در بین راه عبدالله‌بن‌مطيع را ملاقات نمودند.
عبدالله از ايشان پرسيد: كجا مي‌رويد: فرمودند: «اما الان مكة و اما بعد فاني استخيرالله. قال خارالله لك، و جعلنا فداءك فاذا اتيت مكة فاياك أن تقرب الكوفة فانها بلدة مشؤومة، بها قتل ابوك و طعن اخوك و اعتل بطعنة كادت تاتي علي نفسه، الزم الحرم فانك سيدالعرب لاتعدل بك اهل‌الحجاز احدا، و يتداعي اليك الناس من كل جانب لاتفارق الحرم فداك عمي و خالي فوالله لئن قتلت لنسترقن بعدك»(1)، « حضرت در جواب عبدالله فرمودند: در حال حاضر به مكه مي‌روم و بعد استخاره مي‌كنم، عبدالله گفت: خداوند تو را به خير و خوبي رهنمون سازد و ما را فداي تو كند؛ اما وقتي كه به مكه رسيدي از نزديك شدن به كوفه حذر كن؛ چه كوفه شهري ناميمون است پدرت در كوفه به شهادت رسيد و به برادرت نيز آنجا خيانت كردند و برادرت را بگونه‌اي زخمي كردند كه نزديك بود شهيد شود، در حرم بمان، تو سرور و آقاي عرب هستي و هيچ يك از اهل‌حجاز از نظر مقام و منزلت با تو برابري نمي‌كند و مردم از اطراف و اكناف به سوي تو خواهند آمد، پس از حرم جدا نشو عمو و دايي‌ام فداي تو شوند بخدا قسم اگر تو كشته شوي همه‌ي ما بعد از تو به غلامي گرفته خواهيم شد.»
حضرت در مكه ساكن شدند، ماه‌هاي رمضان و شوال و ذي القعده سپري شدند و در اين حين، گروه ها و وفدهايي به نمايندگي از مردم كوفه خدمت حضرت مي‌آمدند و با خود نامه‌هايي را مي‌آوردند که گویای بيعت نکردن كوفيان با نماينده يزيد بود و در تمام آن نامه‌ها از ايشان خواسته مي‌شد تا به كوفه آمده و زعامت آن‌ها را بر عهده بگيرند؛ كثرت نامه‌ها و رفت و آمد زياد كوفيان ايشان را برآن داشت تا تصميم سرنوشت ساز خود را بگيرند.

تلاش بزرگان برای منصرف کردن حضرت حسين ـ رضی الله عنه ـ
بعد از دریافت نامه های زیادی از طرف اهل کوفه، حضرت حسین تصمیم گرفتند به کوفه رفته تا مردم با ایشان بیعت نمایند. با انتشار اين خبر، تعداد زيادي از بزرگان نزد ايشان رفته و با شناختي كه از اهل عراق، بالاخص مردم كوفه داشتند سعي نمودند حضرت را از اين عزم و سفر منصرف كنند از جمله:
صحابي مشهور و امام المفسرين عبدالله بن عباس ـ رضی الله عنهما ـ: ایشان به مجرد اطلاع از اين ماجرا خدمت آنحضرت رسیده، سعی کردند مانع هجرتشان به عراق شوند. ولي حضرت توجه ي به گفته‌هاي ابن عباس ننمودند تا اينكه ابن عباس فرمود: «فان كنت سائرا فلاتسر بنسائك و صبيتك… » (2) ، « اگر مي‌خواهي بروي خانواده‌ات را با خودت نبر…»
و نيز نقل شده ابن عمر ـ رضی الله عنهما ـ  کوشید تا ایشان را از رفتن به كوفه بازدارد ولي با انكار ايشان مواجه شد. و در آخر گفت: اي شهيد! تو را به خدا مي‌سپارم و افزود: اهل عراق قوم خيانت پيشه‌اي هستند پدرت را به شهادت رساندند و برادرت را زخمي كردند و چه كارهاي ديگري كه انجام دادند.(3)
ابوسعيد خدري ـ رضی الله عنه ـ  نيز به محض مطلع شدن، نزد حضرت رفتند وگفتند: من خيرخواه و دلسوز تو هستم و مطلع شده‌ام  كه گروهي از طرفداران تو برايت نامه نوشته‌اند. به سوی آنها نرو، من از پدرت شنيدم كه در مورد كوفيان مي‌گفت: من بر آنان ( بواسطه‌ي نافرماني از من ) خشم کرده‌ام و آنها نيز بر من خشم کرده اند. من در آنها وفايي نديده‌ام و در مقابل شمشير تيز از آنها ثبات و پايداري مشاهده نكرده‌ام(4)
در روايت ديگري نيز آمده: فرزدق(شاعر معروف) ايشان را در راه ملاقات كرد، حضرت از او پرسيد از كدامين مردم هستي؟ جواب داد: از عراق هستم. فرزدق مي‌گويد: حالات مردم را از من جويا شدند، گفتم: «القلوب معك و السيوف مع بني‌اميه«(5) « قلب‌ها با تو و شمشيرها در ركاب بني‌اميه هست » و افراد زيادي نيز با ارسال نامه کوشیدند ايشان را منصرف كنند كه از آن ميان مي‌توان به «مسور بن مخرمه» ، «عبدالله بن جعفر» ، «عمرة بنت عبدالرحمن» و «عمرو بن سعيد بن العاص» اشاره نمود.

حركت حضرت حسین به طرف كوفه
يكي از موضوعاتي كه در تمام مقالات و گفتارها پيرامون قيام حضرت حسين وجود دارد، چگونگي سفر ايشان تا سرزمین کربلا و نوشیدن جام شهادت مي‌باشد. بعضي از كتب و سخنرانان بگونه‌اي اين سفر را تشريح مي كنند كه گويا لحظه به لحظه، براي ثبت تاريخ  با ايشان همراه بوده اند، در حالي كه كتب و مراجع تاريخي این سفر را به وضوح ثبت نکرده است.
حضرت بعد از دریافت نامه های  اهل كوفه ، پسرعموي خود «مسلم‌بن‌عقيل» را براي تحقيق و حصول اطمينان بيشتر به كوفه فرستاد، زماني كه مسلم به كوفه رسيد هجده‌هزار ‌كوفی با وي بيعت نمودند، مسلم با ارسال نامه‌اي اشتياق كوفيان براي بيعت را به اطلاع حضرت حسين رساند؛  اما با آمدن ابن ‌زياد به كوفه، و با توطئه و دسيسه‌ي وی كم‌كم از هواداران و طرفداران مسلم كاسته شد، بگونه‌اي كه طي يك روز همه‌گي از اطراف مسلم پراكنده شدند و خودش با خيانت كوفيان ناجوانمردانه به شهادت رسيد. وقتی مسلم ديد قطعا به شهادت خواهد رسيد، نامه‌اي به حضرت نوشت و خيانت كوفيان را يادآور شد و از ايشان خواست تا از نزديك شدن به این قوم اجتناب كنند.
زماني كه حضرت حسین به قصد كوفه حركت كرد، والي مكه [وليد بن عقبه] به مجرد شنيدن اين خبر نامه‌اي به ابن‌زياد نوشت و حرمت و مقام حضرت حسين را براي وي يادآور شد تا مبادا دست به كاري بزند كه رسوايي ابدي را براي خود رقم زند. وي نوشت: «اما بعد فان الحسين قد توجه الي العراق و هو ابن‌فاطمة و فاطمة بنت رسول‌الله، فاحذر يا ابن‌زياد أن تاتي اليه بسوء فتهيج علي نفسك و قومك أمرا في هذه الدنيا لا يسده شئ و لاتنساه الخاصة و العامة أبدا مادامت الدنيا» (6) ، «حسين به طرف عراق آمده او فرزند فاطمه دختر رسول‌خداست مبادا كاري ناشايست انجام دهي كه رسوايي براي تو و قومت تا قيامت در پي داشته باشد و تا آخر الزمان عامه و خاصه آن را فراموش نكنند» و طبق روايتي، «مروان‌بن حكم» نيز نامه‌اي به همین مضمون براي وي نوشت و بنا بر روايت موجود در «تهذيب الكمال» ، عمروبن‌سعيدبن‌عاص نيز نامه‌اي براي ابن‌زياد نوشت.
حضرت حسین در راه بودند که نامه مسلم به دستشان رسيد و فرمودند: «قد خذلتنا شيعتنا» (7) ، « پيروان ما به ما خيانت كردند» در همين حين بعضي از طرفداران حضرت خواستار بازگشت به مكه شدند، ولي با مخالفت فرزندان عقيل روبرو شدند و حضرت نيز همه‌ي همراهان خود را براي بازگشت مخير گذاشتند، بجز كساني كه با حضرت از مكه آمده بودند همه برگشتند.
حضرت در مسير به سمت كوفه با لشكر «حر بن يزيد» روبرو شد، حرّ مامور شده بود تا حضرت و يارانش را به كوفه پيش ابن‌زياد ببرد، در آنجا حضرت، سخناني خطاب به كوفيان حاضر در لشكر حرّ بيان داشتند و در ضمن آن بيان كردند: اگر هنوز بر همان باور هستيد كه در نامه‌هايتان نوشته‌ايد، من پيش شما می آیم و اگر از اعتقادتان برگشته اید، به همان سرزميني كه از آنجا آمده‌ام باز خواهم گشت، حرّ از شنيدن اين حرف‌ها متعجب شد، ولي كوفيان با كمال وقاحت همه چيز را يا انكار كردند و يا از خجالت بخاطر اين خيانت سر بالا نگرفتند.
آنها در همان مكان اطراق كرده بودند تا اينكه لشكر ديگري متشكل از چهار هزار نفر به فراندهي «عمربن‌سعد» كه فريفته رياست و حكومت «ري» شده بود، از راه رسيد.
عمر بن سعد از جايي كه نمي‌خواست  با فرزند رسول‌خدا درگير شود و از سوي ديگر گرايش‌ مادي پرستي او را بدين صحرا و معركه كشانيده بود، در صدد آن شد تا  از راه صلح درآيد و بدين منظور با حضرت حسين جلساتي را تشكيل داد و در آخر خطاب به ابن‌زياد نوشت: حسين به من پيشنهاد كرده است كه به مكه باز گردد و يا به شهر ديگري كه ما بخواهيم برود و يا اينكه پيش يزيد برود و با او بيعت كند(8).
ولي نصوص برجاي مانده تاريخي و نيز گواهي ياران حضرت، شرط بيعت بايزيد را تکذیب مي كند، چنانچه عقبة بن سمعاني مي‌گويد: بخدا قسم من در تمام حالات با حضرت همراه بودم…. بخدا هرگز نشنيدم  پيشنهاد كرده باشند كه دست در دست يزيد بگذارند يا هر كجا كه آنان بخواهند بروند، بلكه فرمود: بگذاريد به جايي بروم كه از آنجا آمده‌ام يا اينكه مرا در اين سرزمين پهناور واگذاريد تا ببينم سرنوشت مردم به كجا مي‌آنجامد(9)

خيانت فراموش نشدني شمر
ابن‌زياد با خواندن نامه عمربن‌سعد متاثر شد و خواست كار  را با صلح و خوبي به پايان برساند ولي شمر ظالم گفت: آيا ميخواهي اين پيشنهاد را از حسين‌بن‌علي بپذيري؟ با اينكه او در حوزه‌ي حكمراني تو وارد شده! سوگند به خدا اگر بدون بيعت با تو از اين منطقه برود بر عزت و بزرگي او افزوده مي‌شود و تو بيشتر در موضع ضعف و عجز قرار ميگيري.
تا اينكه سرانجام عبيدالله طي نامه‌اي عمربن‌سعد را توبيخ نمود و دستور داد در صورت عدم تسليم، حضرت را بكشد و بدو يادآور  شد: در صورت عدم تمايل به جنگ، لشكر را به شمر بسپارد. در اينجا بود كه خود بزرگ‌بيني و نخوت عمربن‌سعد نگذاشت او خود را از شمر كمتر ببيند و فرماندهي را خود بدست گرفت.
بالاخره نبرد بين حق و باطل درگرفت و اولين تير را عمربن‌سعد رها كرد و گفت: شاهد باشيد كه من اولين كسي بودم كه تيراندازي نمودم.
ياران حضرت هريك پس از ديگري به ميدان مي‌شتافت و جام شهادت را مي‌نوشید.  
در اين ميان حرّ كه چند روز بود با همراهان حضرت حسین در اين ميدان حضور داشت، رفتار و گفتار حضرت  او را سخت متاثر کرده بود و با ديدن نامه‌هاي كوفيان و خيانت آن‌ها، در بي‌گناهي حضرت شك نكرد و بدين سبب از كرده‌ي خود پشيمان شد؛ تا اينكه در اين ميدان در راستاي دفاع از حقيقت و آزاد مردي جان خود را در طبق اخلاص نهاد و از فرزندان رسول خدا دفاع نمود و جام شهادت را نوشيد.

علل سفر حضرت حسين ـ رضی الله عنه ـ
در مورد علل وانگيزه‌ي سفر حضرت حسين از مكه به سوي كوفه مطالب ونوشته‌هاي زيادي در دسترس همگان قرار دارد بگونه‌اي كه هر گردآورنده در صدد آن بوده تا اين موضوع را از منظر و ديد خود بازبيني كند. بنا بر مدارك موجود مي‌توان علل قيام ايشان را اینگونه برشمرد.

الف)امر به معروف ونهي از منكر
آنچه از سخنان حضرت حسین بر می آید بیانگر این است که ایشان همواره به قيام براي امر به معروف و نهي از منكر در اين حركت تاريخي خود اشاره مي‌كردند. چنانچه در وصيت نامه خود براي برادر بزرگوارشان «محمدبن‌حنفيه» مي‌نويسند:  «و أني لم أخرج أشرا و لابطرا و لامفسدا ولاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح من امة جدي ( ص ) أريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدي و أبي(10)» ، « من نه براي سركشي و طغيان و نه بر بنياد هوي و هوس و نه به انديشه فساد و ستمكاري بیرون شده ام؛ قيام من فقط براي اصلاح امت جدم محمد ( ص ) است من برآنم تا امر به معروف كنم و از منكر نهی نمایم و راه و روش جدم و پدرم را پيش گيرم »
و يا در صحبتي كه با مردم داشتند به اوضاع نابسامان ديني و اجتماعي اشاره كرده ومي‌گويند: «ألا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهي عنه فليرقب المؤمن في لقاء ربه محقا فاني لااري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما»(11) آيا نمي‌بينيد كه به حق عمل نمي‌شود و از باطل نهي نمي‌شود، پس در چنين شرايطي زيبنده است كه انسان مؤمن به فكر ملاقات با خدا باشد ومن مرگ را جز سعادت و زندگي با ظالمان را جز خواري نمي‌بينم.
و يا در خطبه‌اي كه در صحراي كربلا در مقابل كوفيان خيانت پيشه بيان داشتند ضمن ياد آوري نامه‌ها و عهد و پيمانهاي آنها مي‌گويد: هر كس؛ سلطان ظالمي را ببيند كه حرام خداوند را حلال دانسته و به عهد و پيمانهاي خداوند پايبند نيست و از سنت پيامبر فرمانبرداري نمي‌كند و با مردم با ظلم و جور رفتار مي‌كند و او با گفتار و كردار خود در صدد تغيير آن برنيايد شايسته است كه خداوند او را هلاك كند…(12)

 ب)تغيير دادن رويه‌ي حكومتي
چنانچه مبرهن است يكي از امورات مهم در نظام اسلامي تعيين حاكم از طريق شورا مي‌باشد كه از زمان وفات پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و سلم ـ برجاي مانده بود و بعد از وفات سيدنا معاويه ـ  رضی الله عنه ـ تغییر یافت.
حضرت اين تغيير روش را برنتابيد و در همين راستا بود كه با يزيد بيعت ننمود تا اينكه كوفيان وي را بسوي خود فراخواندند و آن خيانت عظيم را در حق ايشان روا داشتند.

ج)دستور رسول خدا
بنا بر روايتي موجود در کتاب علامه ابن‌كثير، «البداية والنهايه» رسول خدا در خواب حضرت حسین را بدين قيام امر نموده است. گرچه حضرت حسين اين خواب را ديده ولي خواب وي نمي‌تواند بنا بر اعتقاد اهل‌سنت و جماعت حجت و دليل باشد، زيرا فقط پيامبران هستند كه خواب آنها در حكم وحي و فرمان الهي تلقي مي‌شود.
در البدايه آمده است: «عبداله بن‌جعفر نامه‌اي براي حضرت حسين نوشت و وي را از نزديك شدن به مردم كوفه بازداشت؛ حضرت براي عبدالله نوشت: من خواب ديدم كه رسول خدا مرا به كاري امر نموده است و من آن را انجام خواهم داد و تا زماني كه نتيجه‌ي آن را نبينم آنرا براي كسي بازگو نخواهم کرد»(13)

محل دفن سر حضرت حسين
بعد از رويداد آن ماجراي ننگين و با انتقال اسراء به كوفه، ابن‌زياد ظالم، تكه چوبي را در دهان مبارک حضرت نهاد كه ابوبرزه اسلمي وانس  وي را منع کردند، طبق بعضي روايات موجود در متون تاريخي، سر حضرت را به پيش يزيد به شام بردند و يزيد عصاي خود را به دندان‌هاي پيشين حضرت مي‌زد؛ ولي بسياري از نام‌آوران تاريخ و رجال علمي معروف جهان اين را انكار مي‌كنند. چنانچه شيخ‌الاسلام ابن‌تيميه ( ره ) در مجموع الفتاوي خود انتقال سر مبارك حضرت را به شام انكار مي‌كند و قائل براين‌اند كه سر مبارك ايشان از كوفه به شام برده نشد بلكه از همانجا به مدينه انتقال داده شده و در كنار مرقد مطهر مادرشان به خاك سپرده شد؛ ايشان مي‌نويسند: انتقال سر ايشان به شام پيش يزيد پذيرفته نيست بلكه ابن‌زياد بوده كه عصا را بر دندان هاي مبارك ايشان مي گذاشته، چه بنا بر بعضي روايات  ابوبرزه اسلمي و طبق بعضي روايات انس بن مالك، وي را از انجام اين كار باز داشته‌اند، و این افراد آن زمان در عراق بوده‌اند نه در شام، بعضي از روي تلبيس و غلط‌اندازي نام يزيد را به جاي نام عبيدالله ذكر كرده اند(14)
شیخ الاسلام ابن تیمیه  در جلد بيست وهفتم فتاواي خود در صفحه 208 همين مسئله را مطرح كرده و نظريه خود را مجدداً بیان مي‌كند. ولي علامه ابن‌كثير براين ‌باوراند كه سر حضرت نزد يزيد برده شده است چنانچه مي‌نويسند: «فالمشهور عند اهل‌التاريخ و اهل‌السير انه بعث به ابن‌زياد الي يزيد بن معاوية و من الناس من انكر ذلك و عندي أن الاول أشهر» ()، «نظريه‌ي مشهور نزد مورخين و سيره‌نويسان اين است كه ابن‌زياد سر حضرت را نزد يزيد فرستاد و گروهي اين نظريه را نپذيرفته‌اند ولي من رأي اول را مي‌پذيرم.»
و در مورد محل دفن سر حضرت در كتب تاریخ، مكان‌هاي متعددي ذکرشده بگونه‌اي كه بعضي قاهره و كربلا و يا رقه و يا عسقلان  و مدينه را ذكر كرده‌اند.
ولي بنا بر روايات مشهور، سر مبارك ايشان در مدينه منوره در قبرستان بقيع، پهلوي قبر مادر ايشان به خاك سپرده شد.
امام قرطبي مي‌نويسد: «ثم امر عمروبن‌سعيدبن‌العاص برأس الحسين فكفن و دفن بالبقيع عند امه فاطمة(15)» ، « سپس يزيد عمروبن‌سعيد را دستور داد تا سر حضرت را كفن كرده و در بقيع پهلوي مادرش به خاك بسپارد. »
علامه ابن عماد مي‌نويسد: «والصحيح أن الرأس المكرم دفن بالبقيع الي جنب امه فاطمة(16) » ،« طبق رأي صحيح سر مبارك در بقيع كنار قبر مادرش فاطمه به خاك سپرده شد »
ابن سعد نيز مي نويسد: «فبعث إليه برأس الحسين, فكفّنه و دفنه بالبقيع إلى جنب قبر أُمه فاطمة بنت رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم(17)» يزيد سر حضرت را نزد والي مدينه فرستاد و او نيز آن را كفن كرد و پهلوي مرقد مادرش دفن نمود.

اسامي شهداي هاشمي كربلا
در بحارالانوارجلد 45 ص 62 آمده: در مورد كساني كه از اهل بيت در اين روز به شهادت رسيده‌اند اختلاف است و اكثر قائل براين‌اند كه بيست و هفت نفر از اهل بيت به شهادت رسيده‌اند.
هفت نفر از فرزندان عقيل به نام‌هاي: مسلم‌بن‌عقيل در كوفه وجعفر و عبدالرحمن فرزندان عقيل و محمد وعبدالله فرزندان مسلم وجعفر فرزند محمد بن عقيل و محمد پسر ابي‌سعيد بن عقيل. «ابن‌شهرآشوب» جعفر بن محمد بن عقيل را نيز بر آنها افزوده است.
سه نفر از فرزندان جعفربن ابي‌طالب  به نام‌هاي محمدبن‌عبدالله بن‌جعفر وعون‌الاكبربن‌عبدالله و عبيدالله‌بن‌عبدالله و
نه نفر از تبار حضرت علي به نام‌هاي حضرت حسين و حضرت عباس؛ و فرزندش محمد بن عباس نيز ذكر شده است، عمربن‌علي، عثمان‌بن علي، وجعفربن‌علي، و ابراهيم‌بن‌علي، و عبدالله‌بن‌علي‌الاصغر، و محمدبن‌علي الاصغر و در شهادت ابوبكربن‌علي شك وجود دارد.
و از فرزندان حضرت حسن چهار نفر به نام‌هاي ابوبكر و عبدالله و قاسم و بشر نيز ذكر شده و عمر فرزند خردسال حضرت حسن نيز ذكر شده است.
و از فرزندان حضرت‌حسين شش نفر با وجود اختلاف ذكر شده كه عبارت‌اند از: علي اكبر، ابراهيم، عبدالله، محمد، حمزه، علي و جعفر وعمر وزيد

وصيت نامه حضرت حسين
چنانچه مبرهن است حضرت حسين يكي از افرادي‌ست كه در صدر اسلام زيسته وفرمايشات رسو‌ل خدا را يا بدون واسطه و يا با وجود واسطه‌هايي عادل و صالح شنيده و از آنها شنيده كه رسول‌خدا فرموده: لَيْسَ مِنَّا مَنْ ضَرَبَ الْخُدُودَ وَشَقَّ الْجُيُوبَ وَدَعَا بِدَعْوَى الْجَاهِلِيَّةِ(18)  « کسی که بر صورت زند و گریبان پاره کند و سخنان اهل جاهلیت را بر زبان جاری کند از ما نسیت »
او نيز بسان ديگراهل‌بيت سعي براين داشته تا در تمام مراحل زندگي خود به دستورات پيامبر جامه‌ي عمل بپوشاند كه نمونه‌ي آن را مي‌توان در وصيت‌نامه‌ي ايشان يافت. ايشان در عاشورا خواهر خود زينب را وصيتي  نمودند. در اين زمينه آمده:
فرزند ايشان حضرت علي مي‌گويد: من مريض بودم وعمه‌ام زينب از من پرستاري مي‌نمود، پدر به خيمه‌اي رفت وغلام ابوذر غفاري آنجا بود …. شنيدم كه پدرم اشعاري را با خود زمزمه مي‌كند من با شنيدن آنها گريه كردم عمه‌ام نيز با شنيدن آنها به گريه افتاد و از حال رفت؛ حضرت بسوي او رفت و بر چهره‌اش آب ريخت و گفت: يا أخيّة إتقي‌الله و تعزي بعزاءالله و إعلمي أن أهل‌الارض يموتون و أن أهل‌السماء لايبقون و أن كل‌شئ  هالك إلا وجه‌الله الذي خلق الارض بقدرته ويبعث الخلق فيعودون و هو فرد وحدة، أبي خير مني و أخي خير مني و لي و لهم و لكل مسلم برسول‌الله(ص) اسوة قال فعزاها بهذا او نحوه و قال لها يا أخيّة أن أقسم عليك فابرّي قسمي لا تشقي عليّ جيباً و لاتخمشي عليّ وجهاً و لاتدعي عليّ بالويل والثبور»(19) اي خواهرم از خدا بترس و آنگونه (بر شهادتم) عزا بگير كه خدا دستور داده و اي خواهرم، بدان! ساكنان زمين خواهند مرد و اهل آسمان نيز فنا خواهند شد هر چيز ازبين خواهد رفت و فقط آن خداوندي باقي مي‌ماند كه زمين را به قدرت خود آفريد، و مخلوقات را بوجود آورد همه‌ي آنها( از دنيا) رخت سفر بر مي‌بندند و تنها اوست كه باقي مي‌ماند، و( بدان) كه پدرم از من بهتر بود وهمچنين برادرم نيز از من بهتر بود، پيامبر(ص)براي من و آنها و هر مسلمان الگويي‌ست كامل، … و گفت: اي خواهرم! من تو را سوگند مي‌دهم و از تو مي‌خواهم به آن عمل كني، بر(شهادتم) يقه‌ات را چاك نكني، و صورت خودت را نخراشي و برمن واويلا نكني و غصه نخوري( نگويي! اين چه بلايي بود كه بر سر ما آمد) »
آري! حسین می رود تا به دنیایی که خواستار عقل نیست، بگوید: آهای ای همه آدمیان همه عصرها، عقل زیباست. و به کساني که عاشقی نمی دانند، عشق ورزی بیاموزد. و به کساني که بلد نیستند انسان باشند، آداب انسان بودن بیاموزد. و به کساني که از انسان بودن دیگران رنج می‌برند، بیاموزد که عاقبت، انسانیت پیروز است.
عصمت الله پورمحمد تیموری

منابع و ارجاعات ـــــــــــــــــــــــــــ
1ـ  مجلسي، محمدبن‌باقر،بحارالانوار، تهران، دارالكتب‌الاسلامية ج44 ص 368
2ـ الكامل في التاريخ ج3ص401
3ـ سير اعلام النبلاءج3ص296
4ـ همان ص 294
5ـ ابن كثير، اسماعيل‌بن‌عمر، البدايه و النهاه، حققه وخرج احاديثه و علق عليه دكتر محي الدين ديب مستو و علي ابوزيد ابوزيد، دمشق؛ بيروت، الطبعة الاولي 1428 ج7ص239
6ـ بحار الانوار ج44 ص368
7ـ الكامل في التاريخ ج3ص404
8ـ همان ص 413
9ـ همان ص 413 حسنين ص 180
10ـ همان
11ـ تاريخ طبري ج5ص 404
12ـ الكامل ج3ص409
13ـ البدايه و النهايه ج7ص290، تاريخ طبري ج5 ص387 به نقل از البدايه ج8ص240
14ـ ابن‌تيمية، احمدبن‌عبدالحليم، مجموع الفتاوي تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتبالعلمية، 1426ق، ج4 ص261
15ـ قرطبي، محمدبن‌احمد، التذكره في احوال الموتي و الاخرة، بيروت دارالكتب العلمية، 1416 ص 648
16ـ ابن‌عماد، عبدالحي بن احمد، شذرات الذهب، خرج احاديثه عبدالقادر الارناووط، بيروت، دارابن كثير ج1 ص 275
17ـ الطبقات الكبري ج 5 ص 238
18ـ بخاري
19ـ طبري، محمدبن‌جرير، استشهادالحسين و يليه رأس الحسين لابن‌تيمية، تحقيق و الدراس، السيدالجميليف بيروت، دارالكتب العلميه112ـ113 و نيز بحار الانوار ج45 ص3