فقیه ابوالحسین علی بن عیسى ولوالجی می‌گوید: زمانی که ابوریحان بیرونی در احتضار بود، به نزدش رفتم، لحظه‌های آخر زندگی‌اش را به سر می‌برد، در همان حال به من گفت: حساب میراث «جدات فاسده» که روزی برایم گفته بودی، چه طور بود؟ من برای این‌که بر وی مهربانی کنم، گفتم: در این حالت هستی و […]

فقیه ابوالحسین علی بن عیسى ولوالجی می‌گوید:

زمانی که ابوریحان بیرونی در احتضار بود، به نزدش رفتم، لحظه‌های آخر زندگی‌اش را به سر می‌برد، در همان حال به من گفت: حساب میراث «جدات فاسده» که روزی برایم گفته بودی، چه طور بود؟

من برای این‌که بر وی مهربانی کنم، گفتم: در این حالت هستی و جویای این مسأله می‌باشی؟!

گفت: ای فلانی! از این دنیا در حالی که این مسأله را بدانم، بروم، بهتر از این است که به حالت ندانسته آن را ترک کنم.

من مسأله را برایش بازگو نمودم و او هم به خاطر سپرد و سپس آن‌چه وعده‌اش را داده بود، به من یاد داد.

پس از آن، از نزدش خارج شدم و هنوز در راه بودم که صدای شیون اهل خانه به خاطر مرگ ابوریحان را شنیدم.

* شهاب الدین یاقوت حموی(معجم الأدباء: ۹۴/۱۵)

ترجمه: عبدالستار حسین بر

منبع:سنت آنلاین