**خودتان را معرفی نمایید.*محمد ابراهیم ساعدی رودی هستم، متولد 1349 در روستای تیزآب خواف، البته ما در اصل از خواف هستیم و پدرم حدود سال 1317هـ. ش  از خواف به روستای تیزاب نقل مکان کرده است. **جناب دكتر! کجا درس خواندید؟*تحصیلات ابتدایی را در تیزآب خواندم، بعد وارد حوزه علمیه احناف خواف شدم و به […]

**خودتان را معرفی نمایید.
*محمد ابراهیم ساعدی رودی هستم، متولد 1349 در روستای تیزآب خواف، البته ما در اصل از خواف هستیم و پدرم حدود سال 1317هـ. ش  از خواف به روستای تیزاب نقل مکان کرده است.

**جناب دكتر! کجا درس خواندید؟
*تحصیلات ابتدایی را در تیزآب خواندم، بعد وارد حوزه علمیه احناف خواف شدم و به مدت 5 سال در خواف به تحصيل علوم ديدني پرداختم و آن گاه براي ادامه تحصيل به زاهدان رفتم و مدت 5 سال هم در دارالعلوم زاهدان (مكي) درس خواندم. در این خلال درس های دولتی را به صورت متفرقه ادامه دادم و دروس حوزوی را نيز به پايان رساندم.

 

**چرا درس خواندید؟
*بیشتر تشویق پدر و نيز محبت علم  و علما من را در اين راه ثابت قدم گذاشت و دعاي پدر هم ياريگر من بود.
البته من ابتدا دوست نداشتم درس حوزوي بخوانم و به زور به حوزه رفتم، ولی بعداً علاقه شدید به فراگيري علوم ديني در من ايجاد شد. ناگفته نماند که از همان ابتدا خیلی زیاد علاقه به مطالعه داشتم. بعد از اتمام دروس حوزوي به خدمت سربازی رفتم و بعد از آن هم براي ادامه تحصل به سودان رفتم. البته در سال 72 در امتحان روحانیون شرکت کردم، سال اول یا دوم اين امتحانات بود و یادم می آید که دکتر علی رضا فیض که مسئول امتحانات بود گفت: به هر کس از 14 به پائین بگیرد «سطح یک» و به كساني كه از 14 به بالا بگيرند «سطح دو» می دهیم. من در سطح یک قبول شدم؛ ولی بعد از شش، هفت سال که ریزنمرات را گرفتم، نمره ام بالاتر از 14 بود و در واقع باید سطح دو می گرفتم. اما متاسفانه اسمم در سطح یک ثبت شده بود.

**در سودان چه رشته ای خواندید؟
*سودان كه رفتم لیسانس تاریخ در دانشگاه جهانی آفریقا خواندم، فوق لیسانس تفسیر در دانشگاه قرآن کریم  و دکترای تفسیر از دانشگاه ام دُرمان گرفتم. من به تاریخ علاقه داشتم و قبل از ورود به فوق لیسانس تاريخ، پایان نامهی فوق لیسانسم را نوشتم، ولی برای فوق لیسانس تاریخ بیشتر از 5000 دلار پول لازم بود كه من نداشتم، اما تفسیر مجانی بود، البته نه این که کلاً مجانی باشد، بلکه فرد خیّری پول دانشگاه چندین نفر در تفسیر را پرداخت کرده بود و وقتی که از پرداخت مبلغ رشته‌ی تاریخ نا امید شدم فهمیدم که ثبت نام رشته‌ی تفسیر مجانی است. ولی الحمد لله خوب شد که این گونه شد، چون الآن می فهمم تفسیر به مراتب برای بنده بهتر از تاریخ بود.
یک داستان عجیب برایتان تعریف کنم.
من بعد از این که پایان نامه‌ی فوق لیسانس تاریخم را نوشتم، به یک فلسطینی دادم که برای من ویراستاری كند و بعد آمدم ایران و از این پایان نامه فراموش کردم. بعد برگشتم سودان و مدتها گذشته بود، يك وقت در خانه (سودان) تلویزیون نگاه مي كردم که دیدم یک خانم در مورد فلسطین صحبت می کند و پایان نامه‌ی فوق لیسانش را ارائه می دهد؛ دقیقا پایان نامه ای را که من نوشته بودم مي خواند! از خط اول تا خط آخر، البته من گفتم خدا خیرش بده، بدرد ما نخورد؛ او استفاده کرد! و چون آن فلسطینی با من آشنا من بود چیزی به او نگفتم و الآن متاسفانه حتی فایل آن پايان نامه را هم ندارم!

**پس آقاي دكتر! دو نکته جالب تا این جا دستگیرمان شد، اول اينكه در ابتدا علاقه به درس حوزوی نداشتید و بعد که شروع كرديد علاقه مند شدید و دوم اينكه رشته تفسیر را بالاجبار خواندید و بعد علاقه مند شدید.

*بله!

**از کی متوجه شدید مي توانيد بنويسيد؟

واقعیت این است که از کودکی می نوشتم، البته چون مطالعه زیاد داشتم، می توانستم بنویسم. ولي ترجمه را در زاهدان شروع کردم. يادم مي آيد سال سوم سطح، کتابی در مورد «سلمان فارسی» از کتابخانه مسجد «مدنی» گرفتم و ترجمه اش کردم، ولی چاپ نکردم، الآن هم نسخه ای از ترجمه آن ندارم که بخواهم چاپ کنم. البته در كلاس درس «معلم الانشاء» من در ترجمه عبارات عربی آن نوآوری می کردم و استادمان مفتی محمد قاسم ـ حفظه الله ـ هم من را تشویق می کردند. در جلسات «نادی اللغة العربیة» هم که جمعه ها برگزار می شد و طلاب به زبان عربي صحبت ميكردند، شركت مي كردم و طرفدار پرو پا قرص آن بودم و در «مجلة الصحوة الاسلامة»، که هنوز هم در دارالعلوم زاهدان چاپ می شود، مقاله می نوشتم و از آن زمان به عربی و ترجمه علاقه مند شدم.

 

** بیشتر فعالیت شما ـ در قسمت بزرگسالان ـ ترجمه است؟

*بله! من قبلاً بیشتر در قسمت ترجمه فعالیت می کردم، ولی الان حدود 4 ماه هست که ترجمه را کلاً رها کرده ام و رو آورده ام به تألیف. به حمد الله سه کتاب تالیف نموده ام که یکی تمام شده است، یکی 5 درصد و دیگری هم حدود 20 درصد آن باقي مانده است. يكي از اين كتابها «رابطه‌ی بین جهاد و قتال» است که 150 صفحه است و تمام شده و الان ویراستاری می شود. در اين كتاب فرق جهاد با قتال را نوشته ام تا بساط از زیر پای تندروها بیرون کشیده شود. كتاب ديگرم «محبوب ترین انسان» يا «عشق محمد بس است و آل محمد» هست، البته هنوز اسمش قطعی نیست، ولی تجربیات شخصی خودم در بارهی سیرت است و کتاب دیگر هم «ادب اختلاف» است.

**شما حدود پنج سال پیش در مصاحبه ای با مجله کردی «برايه تي» گفته بودید که کتابی در مورد سیرت می نگارید، این کتاب همان کتاب است؟

* بله دقیقاً همان کتاب است، که الان تکمیل شده است و دارای شش فصل است. فصل اول شناخت پیامبر  صلی الله علیه و سلم  ، فصل دوم پیامبر اخلاق، فصل سوم زیر نظر و مورد توجه خدا، فصل چهارم اخلاق عظیم،فصل پنجم عشق و علاقه‌ی به رسول‌الله  صلی الله علیه و سلم   و فصل ششم برخی از راه‌های رسیدن به عشق و محبت رسول‌الله  صلی الله علیه و سلم  .

** کتاب «ادب اختلاف» شما الهام گرفته از کتاب «فرهنگ اختلاف» دکتر قرضاوی است؟
* نه، من آن کتاب را خوانده¬ام و شاید بین این دو مشابهت هایی باشد و من مراجع را ذکر کرد ام، ولی در میان مراجع من کتاب مذکور نیست، این کتاب يك سخنرانی است که من در مسجد «مولانا جلالی الدین رومی» خواف کردم.

** من در اینترنت سرچی کردم، دیدم شما تحقیقی نوشته اید بر کتابی به نام «التبیان لمبهمات القرآن»، داستان آن كتاب چيست؟
*آن تحقيق، تز دکتري من است. «غرر التبیان لمبهمات القرآن» برگزيده «التبیان لمبهمات القرآن» است و هر دو متعلق به بدرالدین بن جماعه مصری شافعی. من مي خواستم «غرر التبیان» را تحقيق كنم و آن را از کتابخانه آستان قدس رضوی تهیه كردم، ولی بعدها ديديم چند نفر آن را تحقیق کرده¬اند، بعد رفتم دنبال خود «التبیان لمبهمات القرآن». کپی یک نسخه که اصلش در اسپانیا بود گیر آوردم و می-خواستم تا آخر آن را تحقیق کنم که استاد راهنما گفت زیاد است، پس تا سوره¬ی مؤمنون آن را تحقیق کردم.

** شما چرا بیشتر کتاب¬های عمرو خالد را ترجمه می کنید؟
*چون کتاب¬هايش ساده است و هم عقل را مورد خطاب قرار می دهند و هم روح را. من برای اولین بار کتابی از او در مالزی خواندم، و اولین کتابی که از ایشان ترجمه کردیم، «اخلاق مؤمن» بود که استقبال خوبی از آن شد.

**من اولین کتابی که از نوشته های شما خواندم «قدس در فراغ فاروق» بود نوشته «نجیب گیلانی». کتابی است که هم عجیب است و به شدت خیالی، چی شد که آن کتاب را ترجمه کردید؟

*من در کرمانشاه مشغول خدمت سربازی بودم که ماموستا یعقوبی مدیر نشر احسان، آن را برايم فرستادند که ترجمه کنم، البته من آن را قبلا خوانده بودم، یک بار که پیش آقای یعقوبی (مدير نشر احسان) رفتم گفتم این کتاب را خوانده ام، کتاب عجیب غریب  و جالبی است. ایشان كتاب را به من داد و من ترجمه کردم و بعد از حدود 9 سال چاپ شد.

**شما هم در اشعار و هم در ترجمه هايتان از قدس زیاد سخن گفتيد، چرا؟
*مسجدالاقصي قبله اول، مسجد دوم و حرم سوم ما مسلمانان است.
اما قبله اول از اين جهت كه مسلمانان قبل از تعيين كعبه به عنوان قبله به طرف آن نماز مي خواندند.
مسجد دوم هم بدين خاطر كه در حديث صحيح از ابوذر  رضی الله عنه  آمده است که گفت: از رسول الله پرسيدم: كدام مسجد ابتدا بنا شده است؟
فرمود: مسجد الحرام.
گفتم: بعد از آن کدام مسجد؟
فرمود: مسجد الاقصي.
پرسيدم: چند سال فاصله بين ساخت اين دو مسجد بود؟
فرمود: چهل سال.
اما حرم سوم به خاطر اين حديث صحیح:
«وَلَا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى ثَلَاثَةِ مَسَاجِدَ مَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَسْجِدِ الْأَقْصَى وَمَسْجِدِي هَذَا»
(بار و بندیل سفر بسته نشود مگر براي سفر به اين سه مسجد: مسجدالحرام، مسجدالاقصي و این مسجد من (مسجد النبي)
علاوه بر اینها فلسطين، سرزمين مقدس است:
«يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ» [المائدة : 21].
سرزمين مبارک است:
«وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ» [الأنبياء : 71].
«الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ» [الإسراء : 1].
و طبق احاديث سرزمين حشر و نشر  و جهاد و رباط است.

** چي شد شاعر شديد؟
*این موضوع برای خودش داستانی دارد.
يك بار مولوي مسجد روستای ما (تیزآب) به مرخصي رفت و اداره¬ی مكتب روستا را به من سپرد!
من رفتم به مكتب، در مكتب از بچه هاي كوچكِ سه چهار ساله بود تا بزرگ و دبيرستاني. همين كه مي¬گفتم: بخوانيد. همه با هم خودشان را تکان می دادند و با هم می¬گفتند:  اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و… اصلا مشخص نبود كي، كجا و چی را مي خواند؟! تا اين كه دفتری آوردم، اسامي همه را مرتب نوشتم، هر كس، هر جا را كه مي خواند يادداشت كردم و آنان را در چند سطح دسته بندی کردم. بعد به خاطر اين كه تنوع باشد، برايشان داستاني گفتم و بعد برای تنوع پرسيدم: كسي شعر بلد نيست؟
يكي شروع كرد به خواندن این شعر: پيامبرم محمد، در آسمان‌ها احمد…
فردا هم كه سوال كردم کسی شعر بلد نیست همان کودک برخواست و همان شعر را خواند.
من که این وضعیت را دیدم و برخی اوقات مصراعی می‌گفتم، اعلام کردم: فردا براي شما شعر ابوبكر  رضی الله عنه  را مي آورم.
رفتم و شعر «ابوبكر با وفا، خليفه مصطفي، صديق او را لقب، با مصطفي روز و شب…» را سرودم  و روز بعد شعر «عمر» را سرودم. روز بعد مولوي مسجد برگشت و ديگر براي آن بچه ها شعری نگفتم، ولي سرودن شعر را ادامه دادم.

 **خود من جناب دكتر، به شعر شما علاقه مندم و بسياري از اشعارتان را خوانده ام، شعرتان بسيار زيباست، چي شد كه شعر نو گفتيد؟
* من در شعر نو متاثر از اشعار مهدي سهيلي هستم. زمان سربازي نمي خواستم بي كار باشم، يا قرآن مي خواندم و يا شعر و آن قدر تحت تاثير شعر سهيلي واقع شدم كه در همان ايام سربازي اشعاري در مورد قدس و فلسطين گفتم، ولي الان به سختي شعر مي گويم،  به همين خاطر الان كتاب شعر در دست تاليف ندارم.

**من يك شعر بسيار زيبا از شما خوانده ام و گهگاه از خودتان اين شعر را شنيده ام كه بسيار مفهوم عميقي دارد:
صبحگاهان، زنگ ساعت، ناگهان خوابم ربود،
گفت خوش باش اي مسلمان وقت خواب آمد بخواب!
اين تك بيت است يا بيتي از يك شعر بلند؟
*این یک طرح است و الهام گرفته از يك شعر به زبان عربي از احمد مطر، شاعر عراقي است كه فكر كنم زنده هم باشد.

** ما نويسنده كم داريم، لااقل در بين اهل سنت ايران این خلأ مشهود است و خصوصاً در منطقه‌ی ما، تقريبا مي شود گفت قحط الرجال نويسندگي است، يا بعضي كتاب‌هايي را هم ترجمه كرده اند، ولي بعضاً به صورتي است كه اگر انسان يك صفحه نوشته را بخواند دلش نمي آيد كتاب را ورق بزند! به نظر شما اين مشكل در جامعه و نويسندگان ما از كجاست؟
*ما ايرانيان به طور عموم کم می‌خوانیم و کم مطالعه می‌کنیم. اولین سؤال این است که ما امت «اقرء» هستیم یا امت «امی»؟ ما امت «اقرء» (بخوان) هستيم. اولين آيه كه بر پيامبر نازل شد گفت: بخوان. با توجه به حدیث ام المؤمنین در کتاب بدأ الوحی بخاری سه بار جبرئيل خطاب به پيامبر  صلی الله علیه و سلم  گفت: بخوان و در مرتبه‌ی چهارم گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ…»
وانگهی در پنج آیه‌ی نخستین سه بار كلمه «علم» تكرار مي شود، پس ما امتي هستيم كه بايد بخوانيم تا به علم برسيم.

**چگونه نويسنده شويم و نويسنده بسازيم؟

*بايد رسالتمان را بدانيم، بايد بخوانيم، مطالعه كنيم و بنويسيم.
به محمد غزالي گفتند: اين همه اطلاعات را از كجا مي آوري؟
گفت: انا اقرأ و أقرأ و اقرأ، من مي خوانم و مي خوانم و مي خوانم.

**انتظار جامعه از حوزه‌هاي علميه اين است كه نويسنده به جامعه تحويل دهند، اگر شما بخواهيد برنامه و راه حلي به مديران مدارس ديني بدهيد چيست؟
اولين گام علاقه است، يعني بايد علاقه را ایجاد و علاقه مندان را تقويت كرد، مي شود از يك مجله ديواري شروع كرد، مجله هاي نوشتاري، فضاي مجازي و نيز كلاس هاي آموزش نگارش و ويرايش تاثير بسياري دارد و نيز مي شود از اهل فن دعوت كرد تا با طلاب كار كنند.

**جناب دكتر به عنوان آخرين سوال. تا كي مي نويسيد ؟

*ان شاء الله تا لَحَد!
تا نفس بيايد بالا مي‌نويسم!

گفتگو از : حسین سلیمانپور