عبيدالله زاكاني و يا به قول دكتر راوندي؛ نخستين منتقد اجتماعي در ادبيات فارسي؛ شرح حال وي نه بصورت كامل و بلكه ناقص آن هم بصورت جزئي موجودست. و در كمتركتابي ميتوان از بيوگرافي وي مطلبي يافت، بگونهاي كه از سال تولد وي و از چگونگي رشد و تربيت و يا اساتيد او هيچگونه اطلاعي […]
عبيدالله زاكاني و يا به قول دكتر راوندي؛ نخستين منتقد اجتماعي در ادبيات فارسي؛ شرح حال وي نه بصورت كامل و بلكه ناقص آن هم بصورت جزئي موجودست. و در كمتركتابي ميتوان از بيوگرافي وي مطلبي يافت، بگونهاي كه از سال تولد وي و از چگونگي رشد و تربيت و يا اساتيد او هيچگونه اطلاعي در دست نيست.
چنانچه دكتر اقبال در مطلع بيوگرافي و زندگي نامهي عبيد مينويسد: از شرح حال و وقايع عبيد متاسفانه اطلاع مفصل و مشبعي در دست نيست. او در مورد اطلاعات حاصله در بيوگرافي عبيد كه در كتب متعدد وجود دارد؛ مي نويسد: ساير مؤلفين هرچه نوشتهاند منقول ازهمين سه مصدر ( تاريخ گزيده حمدالله مستوفي، تذكرهالشعراء سمرقندي و رياض العلماء عبدالله افندي ) است پس بدين جهت نميتوان تاريخ دقيقي از وي بدست آورد.
حمدالله درتاريخ گزيده عبيدالله را از زاكانيان، كه شاخهاي از اعراب بني خفاجه ميباشند؛ دانسته است.(1) بنيخفاجه نيز از قبايل عراقي ساكن كوفه بودهاند چنانچه سمعاني در الانساب مينويسد: و هم يسكنون بالكوفه.(2)
شاخهاي از بني خفاجه به قزوين كوچ كردهاند كه عبيد از همين تيره مي باشد. عبيد در قزوين بدنيا آمده ولي هيچزمان تعلق خاطري نسبت به قزوين نداشته و هميشه عاشق و دلباختهي شيراز بوده است.
در زمان استيلاي شاه شيخ ابواسحاق بر فارس به شيراز رفت و در آن ديار رحل اقامت افكند.(3) و مشغول به آموختن علوم متعدده شد و در برخي علوم صاحب نظر و فن شد؛ ادوارد براون مينويسد: باري مولانا عبيد در عهد شاه ابواسحاق در شيراز تحصيل علوم و فنون نمود و از فضلاء و ادباي عصر خود گرديد، و در هر فني مهارت كامل پيدا كرد و به تصنيفات و تاليفات پرداخت پس از آن به قزوين بازگشت و بمنصب سرافراز به آموزگاري و تربيت بزرگزادگان منتخب و ممتاز گرديد(4) و سمرقندي نيز مينگارد: هر چند فاضلان او را از جمله هزالان ميپندارند اما در علوم و فنون صاحب وقوفست.(5)
نفيسي نيز به مقام و صدارت و رتبهي علمي وي اشاره كرده و مينويسد: از علماي مشهور زمان خود بشمار ميرفته و زماني نيز وزارت يافته است.(6)
ولي دوباره به شيراز برگشت و بعد از شورش اميرمبارزالدين و سلطنت فرزندش شاهشجاع به كرمان نزد شاه محمود رفت و بعد از مدت زماني دوباره به شيراز بازگشت.
انگيزهي گرايش عبيد به طنز
يكي از نكات مهم وملموس در آثار برجاي مانده از عبيد طنز و نقد اجتماعي وي بوده است؛ او هماره در پي آن بوده تا نابساماني هاي اجتماعي و چالشهاي موجود در جامعه را درلباس طنز و هزل بيان كند.
او بخاطر از دست رفتن رادمردي و فتوت حسرت ميخورد و از آنها به عنوان نمادهاي فراموش شده و منسوخ گشته ياد ميكند چنانچه كه در اخلاقالاشراف خود از سخاوت و عدالت و حكمت كه در زمان او از معناي واقعي خود عاري گشته بودند به عنوان مذهب منسوخ ياد ميكند.
نابساماني هايي كه مغولان به جامعه حاكم كردند باعث از هم گسيختگي جامعه در حدّ وسيعي شده بود و و اطلاع گسترده عبيد بر اوضاع اجتماعي او را وادار كرد تا به طنز آنهم از نوع انتقادي آن روي آورد.
دكتر اقبال درترسيم اوضاع اجتماعي آن زمان مي نويسد: در جامعهاي كه اكثريت افراد آن تعليم نيافته و ا زنعمت رشد اخلاقي نصيبي كافي نداشته باشد و بر اثر توالي فتن و ظلم و جور و غلبه فقر و فاقه در حال نكبت بسر كنند. خواهي نخواهي زمام امور و اختيار ايشان در دست چندتن مردم مقتدر و خودرأي و خودكام كه جز جمع مال مردم و استيفاي خواهشهاي نفساني مقصد و ممنظوري ندارند؛ ميافتد…. هر كه را بينند كه دم از فضايل اخلاقي ميزند يا مردم را به آن راه ميخوانند چون با مذهب مختار ايشان دشمني و عناد ميورزد از ميان برميدارند يا بتوهين و تحقيرش ميپردازند.(7)
به همين جهت عبيد براي بيان حقايق و سجاياي اخلاقي به هزل رو ميآورد. در اين راستا آمده: عبيد شاعر و نويسندهاي منتقد، اوضاع اجتماعي و اخلاقي و سياسي دوران خود را با زبان هجو و هزل مورد تمسخر و نكوهش قرار ميدهد.(8)
دكتر صفا نيز مينگارد: بي ترديد عبيد زاكاني درين رسالههاي مقرون به طنز و تمسخر و طعنه و انتقاد مبتكرترين و نيرومندترين كسي است كه در نوع انتقادي ادبيات فارسي بدو باز مي خوريم. وي در اين انتقادها هم بيان شيرين و نمكين دارد، و هم طعنهها زهرآلود خود را با شكر سخريه و شوخي و هزل اندوده متوجه همه طبقات اجتماع زمان خويش كرده و هيچ يك از آنها را معاف و مستثني نشمرده است.
و يا آمده: دانشمندي متبحر و نويسندهاي ماهر و شاعري پرمايه بود كه علاوه بر آنچه كه تاريخنگاران ايران دربارهاش نوشتهاند. همين كليات و موش و گربه مطبوع او كه بخشي از آن در مطايبات و هزل است از شخصيتي آزادمنش و طبعي روان و ذهني وقّاد حكايت دارد.(9) و يا دكتر رواندي وي را نخستين منتقد اجتماعي در ادبيات فارسي ميداند.(10)
با وجو ادلهي مذكور نميتوان طنز و هزل عبيد را طنزي پوچ و بيماهيت دانست بلكه او در پي آن بوده تا زشتيهاي روزگار خود را بدينگونه ترسيم كند تا آن را ماندگارتر كرده و علاوه بر آن كتاب خود را از دست حاسدان بدر برد.
و وجود بعضي مدايح در ديوانش وي را فردي درباري قلمداد مي كند، ولي اين خلاف حقيقتست زيرا كه عبيد انساني صاحب عزت نفس و مستغني بوده است چنانچه در صد پند خود در پند دوازدهم چنين مينويسد: گرد در پادشاهان مگرديد و عطاي ايشان را بلقاي دربانان ايشان بخشيد.
و يا دكتر راوندي مي نويسد: به زندگي خود با عسرت و تنگدستي ادامه داد و دست نياز به سوي خداوندان مال و جاه دراز نكرده است.(11)
آثار عبيد
وي نيز بسان ديگر فارسان و چابكسواران وادي علم و ادب ميراثي را براي آيندگاه برجاي گذاشته است.
در فرهنگ سخن در باب آثار عبيد آمده: كتاب نوادرالامثال به عربي از امثال و حكم و اخلاقالاشراف؛ از آثار ديگزر اوست ريشنامه، صدپند، رساله تعريفات يا ده فصل، رساله دلگشا و حكايات به زبان عربي و فارسي و قصيدهي موش و گربه او نيز مشهور است.(12)
مذهب عبيد زاكاني
يكي از موضوعاتي كه در بيوگرافي عبيد زاكاني كه توسط رجال ادبي ايران كمتر بدان توجه شده ، تبيين مذهب عبيد ميباشد؛ كه كمتر كسي و يا به ندرت به آن توجه كردهاند و بيشتر سعي اين بزرگمردان در پي آن بوده تا پيرامون سبك و شيوه و طنز ادبي عبيد قلمزني كنند.
از آنجا كه شيوهي فكري و سبك نگارش عبيد متمركز بر انتقادات اجتماعي معطوف بوده كمتر به اشعار مذهبي محض توجه داشته است. ولي با اين وجود چند دليل اعم از نظم و نثر در آثار وي بيان ميدارند، كه وي به مذهب اهلسنت و جماعت گرايش داشته است.
وي در مقدمه رساله اخلاقالاشراف خود بعد از حمد و ثناي ايزد و درود بر رسولخدا مي نويسد: سلام و تحايا بر اولاد و انصار او كه ( بايهم اقتديتم اهتديتم ).
در اين خطبه علاوه بر كلمه انصار كه قطعاً بر اصحاب رسولخدا دلالت ميكند، قطعهاي از يك حديث ذكر شده، كه متن كامل آن در كتب اهلسنت روايت شده است؛ رسولخدا فرمودند: أصحابي كالنجوم، بأيهم اقتديتم اهتديتم
گر چه اين حديث ضعيف است ولي در اين مجال حداقل ميتواند استشهادي بر سني بودن عبيد باشد.
و ديگر اينكه در بخش تركيببند ديوان خود آورده است:
وقت آنست دگرباره كه مي نوش كنيم***** روزه و وتر و تراويح فراموش كنيم(13)
دو كلمه وتر و تراويح كه در بيت مذكور درج شدهاند دلالت بر سني بودن زاكاني ميكنند، چه نماز تراويح و وتر از نمازهاي مختصه اهلسنت بوده و ادله و براهين كافي پيرامون اثبات آن در كتب فقهي اهلسنت وجود دارد.
و يا در كتاب اخلاقالاشراف خود در ص 172 در باب چهارم در تحت عنوان عدل مينويسد: اميرالمؤمنين مشيد قواعد دين عمربنالخطاب رضيالله عنه كه به عدل موصوف بود ، خشت ميزد و نان جو ميخورد و گويند خرقهاش هفده من بود.(14)
علاوه بر دلايل مذكور ادوارد براون در كتاب تاريخ ادبي ايران در زندگينامه عبيد مينويسد: بعضي اشعار او كه در ابتداي كتابست و جنبه مذهبي دارد، مشتمل است بر نعت الهي و مدح نبي ( ص ) و خلفاء اربعه راشدين و اين نشان ميدهد كه عبيد سالك مسلك اهلتسنن است.(15)
دلايل مذكور گواه براين مدعايند كه او نيز بسان ديگر رجال ادبي ايران به مذهب اهلسنت معتقد بوده است و اين خود بيانگر نقش پر رنگ اهلسنت در تاريخ ايران و سرنوشت ايران زمين ميباشد.
عصمت الله پورمحمد تيموري
ـــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مستوفي، حمدالله، به اهتمام عبدالحسين نواي، تاريخ گزيده، تهران، اميركبير، 1364، ص 805
2ـ سمعاني، عبدالكريم بن محمد، تقديم وتعليق عبدالله عمرالبارودي، الانساب، بيروت، دارالجنان، 1408ق، ج2 ص 386
3ـ بهزادي، حسين، طنزپردازان ايران از آغاز تا پايان دوره قاجار…، تهران، دستان، سال 1383 ص301
4ـ براون، ادوارد گرانويل، تاريخ ادبيات ايران ج 3 از سعدي تا جامي، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، مرواريد، 1366ج3 ص 315
5ـ سمرقندي، امير دولتشاه، تذكره الشعراء، به همت محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، بيجا ص 217
6ـ نفيسي، سعيد، تاريخ نظم ونثر در ايران،انتشارات فروغي، تهران، چاپ دوم، سال 1366 ج1 ص 201
7ـ زاكاني، عبيدالله، با تصحبح و مقدمه عباس اقبال آشتيني، تهران، طلوع، سال1371، مقدمه ص 21
8 ـ انوري، حسن، فرهنگ اعلام سخن، تهران، سخن، سال 1387، ج2 ص1253
9ـ حسيني دشتي، مصطفي، معارف و معاريف، تهران، آراية ج4 ص 196
10ـ راوندي، مرتضي، تاريخ اجتماعي ايران، تهران، اميركبير، سال 1367، ج 8 ق 1 ص 563
11ـ همان ص 564
12ـ فرهنگ اعلام سخن ج2 ص 1253
13ـ تركيبات ص 50 نسخه الكترونيكي كليات عبيد تهيه شده توسط آقاي باقر كتابدار از نسخه انتشارات زوار
14ـ اخلاق الاشراف ص 172 نسخه الكترونيكي كليات عبيد تهيه شده توسط آقاي باقر كتابدار از نسخه انتشارات زوار
15ـ براون، ادوارد گرانويل، تاريخ ادبيات ايران ج 3 از سعدي تا جامي، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، مرواريد، 1366، ج 3 ص321