واقعهي افك (تهمت زدن به حضرت عائشه رضي الله عنها)ابن اسحاق از حضرت عائشه روايت مي كند كه فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و سلم هر گاه می خواستند به مسافرت بروند، با قيد قرعه يكي از همسران خود را بهمراه ميبردند. در غزوهي بني مصطلق قرعه به نام من درآمد و پيامبر خدا […]
واقعهي افك (تهمت زدن به حضرت عائشه رضي الله عنها)
ابن اسحاق از حضرت عائشه روايت مي كند كه فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و سلم هر گاه می خواستند به مسافرت بروند، با قيد قرعه يكي از همسران خود را بهمراه ميبردند. در غزوهي بني مصطلق قرعه به نام من درآمد و پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم مرا بهمراه خود بردند.
هنگامي كه كاروان حركت مي كرد من در كجاوهي خود مينشستم سپس كساني كه براي اين وظيفه تعيين شده بودند مرا با كجاوهام بر شتر سوار ميكردند و كجاوه را با طناب ميبستند پس از آن جلوي شتر را گرفته ، ميبردند.
در اين سفر پس از آنكه جنگ به پايان رسيد، رسول الله صلي الله عليه و سلم در هنگام بازگشت نزديك به مدينهي منوره اطراق كردند و همينكه پاسي از شب گذشت، منادي بانگ رحيل زد و لشكر كوچ كرد. من قبل از اين براي قضاي حاجت بيرون شدم. گردنبندي از مهرههاي يماني داشتم كه رشتهي آن گسست و از گردنم افتاد و متوجه نشدم كجا افتاد.
وقتي به كاروان برگشتم دست به گردنم بردم ولي گردنبندم را نيافتم بنا بر اين بدنبال آن به محل قضاي حاجتم رفته آنرا پيدا كردم . در اين ميان كساني كه مسئول باركردن كجاوهام بر شتر بودند آمدند و آنرا بر شتر بار كردند بدون اينكه حتي شك كرده باشند كه من در كجاوه نيستم. سپس مهار شتر را گرفته و با خود بردند.هنگامي كه به محل كاروان برگشتم هيچ كس آنجا نبود و لشكر كوچ كرده بود.
چادرم را به خود پيچيدم و همانجا دراز كشيدم و مطمئن بودم وقتي ببينند من نيستم بدنبالم خواهند آمد.
قسم بخدا! دراز كشيده بودم كه صفوان بن معطل سلمي رضي الله عنه كه بنا بر علتي از كاروان عقب مانده بود، از دور سياهي مرا ديد. به طرف من آمد، تا بالاي سرم رسيد مرا شناخت چون قبل از نزول حكم حجاب مرا ديده بود. گفت: انا لله و انا اليه راجعون همسر رسول خدا صلي الله عليه و سلم! حال آنكه من لباسم را به خودم پيچيده بودم.
گفت: خدا بر تو رحم كند چه چيزي باعث شد از لشكر بازماني؟
من در جواب چيزي نگفتم، شتر را به من نزديك كرد و گفت: سوار شو و خودش دورتر ايستاد.سوار شدم او هم مهار شتر را گرفت و با شتاب براي رسيدن به لشكر به راه افتاد.
قسم بخدا! نه ما به مردم رسيديم و نه كسي متوجه نبودنم شد تا صبح كه لشكر به مدينه رسيد. وقتي مردم آرام گرفتند، اين مرد (صفوان) هم وارد مدينه شد و اهل افك گفتند آنچه گفتند (سخنان ناشایستی که خداوند عائشه را از آن تبرئه کرد)و لشكر مظطرب و آشفته شد. قسم بخدا! از هيچ چيز خبر نداشتم.
طولي نكشيد كه به شدت مريض شدم ولي از جريان افك هيچ خبري نداشتم حال آنکه حرف و حديث هایی به پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم و والدينم رسيده بود. ولی آنان هيچ اشارهاي در باره ي اين موضوع به من نميكردند اما كم لطفي رسول الله صلي الله عليه و سلم را نسبت به خودم احساس ميكردم. قبلا وقتي مريض ميشدم بيشتر به من توجه و لطف و مرحمت داشتند اما اينبار اين لطف و مرحمت را نداشتند كه به نظرم عجيب آمد.
پیامبر هرگاه نزد من ميآمد و مادرم هم از من پرستاري ميكرد، فقط ميپرسيدند: اين (مريض شما) چطور است؟ و بيش از اين چيزي نميفرمودند.
در دل از اين برخورد ناراحت شده عرض كردم يا رسول الله اگر اجازه بفرمائيد من نزد مادرم (به منزل مادرم) بروم تا از من پرستاري كند. فرمودند: اشكالي ندارد.
نزد مادرم رفتم و با وجود گذشت بيست و چند شب از اين واقعه (كه اینک حالم بهتر شده بود،) هيچ اطلاعي از اين موضوع نداشتم.
شبي براي قضاي حاجت همراه با ام مسطح از منزل خارج شدم. قسم بخدا، همانطور كه همراه من راه ميرفت ناگهان چادرش زير پايش گير كرد و پايش لغزيد.گفت: هلاك شود مسطح!
گفتم: قسم بخدا! بد حرفي زدي دربارهي مردي از مهاجدين كه در غزوه ي بدر حضور داشته است.
گفت: اي دختر ابوبكر! مگر خبر به تو نرسيده؟
گفتم: كدام خبر؟
ماجراي افك و آنچه مسطح گفته بود را برايم توضيح داد.
با تعجب پرسيدم:آيا واقعا اين حرفها دربارهي من گفته شده؟
گفت: بله بخدا قسم گفته شده.
(از شدت ناراحتی) نتوانستم قضاي حاجت كنم و برگشتم. به حدی گريستم كه گمان كردم گريه جگرم را از جا كنده است.
به مادرم گفتم: خدا تو را مغفرت كند! مردم دربارهي من اينهمه حرف و حديث گفتهاند و شما به من هيچ اشارهاي هم نميكني؟
مادرم گفت: دختر عزيزم! زياد ناراحت نباش. بخدا قسم كمتر زني است كه زيبا باشد و شوهرش هم او را دوست داشته باشد و هوو هايي هم داشته باشد و مردم و هووهايش دربارهاش زيادهروي نكنند.( حرف و حديثهاي زيادي درست نكنند.(
در حالي كه من اطلاعي نداشتم، رسول الله صلي الله عليه و سلم در جمع مردم بلند شده و پس از حمد و ثناي الهي فرمودند: ( اي مردم! چه شده كساني را كه مرا دربارهي خانوادهام آزرده ميكنند و به ناحق چيزهايي به آنان نسبت ميدهند؟ قسم بخدا! از آنان جز خير و خوبي نديدهام و اين را به مردي نسبت ميدهند كه قسم بخدا! بجز نيكي چيزي از او نديده ام و به هيچيك از منازلم بدون من و به تنهايي داخل نميشود.)
عائشه داستان آن واقعه زجرآور را اینگونه ادامه می دهد: بخش اعظم اين افترا را عبدالله بن ابي بن سلول همراه با گروهي از مردان خزرج بهعده داشتند علاوه بر آنچه مسطح و حمنة بنت جحش گفته بودند. علت شركت حمنة ( كه از همسران پيامبر صلي الله عليه و سلم نبود) در افك اين بود كه خواهرش زينب بنت جحش همسر رسول الله صلي الله عليه و سلم بود. حمنة بخاطر منزلتي كه نزد رسول الله صلي الله عليه و سلم داشتم با من خصومت ميكرد نه زينب، اما خود زينب، به بركت دينداريش خداوند متعال او را حفاظت کرد و بجز خير و نيكي چيزي در مورد من نگفت. ولي حمنه بخاطر خواهرش با من مخالفت كرد و شايعه پراكني كرد و خود را بدبخت كرد.
رسول خدا صلي الله عليه و سلم نزد من تشريف آوردند و علي بن ابي طالب و اسامه بن زيد را براي مشوره فراخواندند، اسامه از من به خوبي تعريف كرد و عرض كرد: يا رسول الله همسر شماست و از خانوادهي شما بجز خوبي چيزي نديدهايم و اين افك كذب و باطل است. اما حضرت علي عرض كرد: يا رسول الله زن زياد است و شما ميتوانيد زني ديگر بگيريد و از كنيز بپرسيد حقيقت را به شما خواهد گفت.
پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم هم بريره را فراخواندند و از او پرسيدند.
حضرت علي بلند شد و بريره را به شدت كتك زد و گفت: به رسول الله صلي الله عليه و سلم راست بگو.
بريره گفت: بخدا بجز خير و نيكي چيز ديگري از عائشه نديدهام و بجز اينكه وقتي خمير را آماده ميكنم و به او ميسپارم كه مواظب باشد، به خواب ميرود و بزها آمده خمير را ميخورند و او متوجه نمي شود.( يعني كسي كه اهل فساد است خيلي زيرك است و اينقدر بچه و ساده نيست)
باری دیگر رسول الله صلی الله علیه و سلم نزد من تشریف آوردند. پدر و مادرم و زنی از انصار پیش من بودند، من می گریستم و آن زن انصاری هم با من می گریست.
پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نشستند و پس از حمد و ثنای الهی فرمودند: ( ای عائشه ….. گفته های مردم حتما به تو رسیده، پس از خدا بترس و اگر مرتکب عمل بدی شده ای از آنچه مردم می گویند به سوی الله برگرد و توبه کن چرا که خداوند توبه ی بندگانش را می پذیرد.)
حضرت عائشه رضی الله عنها می فرماید: قسم بخدا به محض این که رسول الله صلی الله علیه و سلم این سخنان را فرمودند، اشک چشمانم بکلی خشک شد بطوری که قطره ای هم بیرون نیامد و منتظر ماندم تا پدر و مادرم جواب پیامبر صلی الله علیه و سلم را بدهند اما آنان هیچ حرفی نزدند.
قسم بخدا! خودم را خیلی کمتر و حقیرتر از آن می دانستم که خداوند متعال درباره ی من آیاتی از قرآن مجید نازل کند که همیشه تلاوت شود و در نماز خوانده شود، فقط امیدوار بودم پیامبر صلی الله علیه و سلم در خواب چیزی ببینند که که خداوند در آن، اهل افک را تکذیب کند و پاکدامنی مرا به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم اعلام نماید و او را از آن باخبر سازد اما اینکه آیات قرآن درباره ی من نازل شود خودم را خیلی کوچک تر از آن می دانستم.
وقتی دیدم والدینم جوابی ندادند، خطاب به آنان گفتم: چرا جواب رسول الله صلی الله علیه و سلم را نمی دهید؟
گفتند: والله نمی دانیم چه جوابی بدهیم.
قسم بخدا! بر هیچ خانواده ای مثل این سختی و مصیبتی که بر خانواده ی ابوبکر در این روزها آمده بود، نیامده بود.
هنگامی که پدر و مادرم در مورد من اظهار بی خبری کردند، بشدت احساس غربت و تنهایی کردم و گریستم.سپس گفتم:
قسم بخدا! هرگز از آنچه گفتی توبه نمی کنم. اگر به شایعات مردم اقرار کنم – و خدا می داند که من از این عمل پاکم_ حرفی را گفته ام که نکرده ام و اگر گفته هایشان را انکار کنم شما حرفم را قبول نمی کنید.
سپس در ذهنم بدنبال اسم حضرت یعقوب علیه السلام گشتم ولی آن را بیاد نیاوردم بنابراین گفتم: اما حرفی را می گویم که پدر یوسف علیهما السلام گفتند. (فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون) (سوره یوسف/ آیه 18) ترجمه«(و امّا کار من،) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید.) و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوهی رسواگرانهای که میگوئید.» «ترجمه برگرفته از تفسیر نور/مصطفی خرمدل»
قسم بخدا هنوز رسول الله صلی الله علیه و سلم از مجلس بلند نشدند که آثار وحی الهی ایشان را دربرگرفت.
چادری بر ایشان انداخته شد و بالشی از پوست، زیر سرشان گذاشته شد. من با دیدن آثار وحی، نه ترسیدم و نه پروایی کردم چون یقین داشتم که بیگناهم و خداوند به من ظلم نمی کند اما پدر و مادرم قسم بذاتی که جان عائشه در قبضه ی اوست، به محض اینکه آثار وحی برطرف شد احساس کردم که جانشان از کالبدشان پرواز کرد از ترس اینکه مبادا خداوند شایعات مردم را تصدیق نماید.
آثار وحی از رسول الله صلی الله علیه و سلم برداشته شد و در حالی که قطرات عرق همچون دانه های نقره چهره ی مبارک فرومی ریخت، نشستند درحالی که عرق از پیشانی می زدودند، فرمودند:« ابشری یا عائشه! قد انزل الله براءتک»
بشارت باد تورا ای عائشه که خداوند متعال برائت و پاکدامنیت را نازل فرمود.
گفتم: الحمدلله!
سپس از منزل خارج شدند و برای مردم سخنرانی کرده، آیاتی را که الله تعالی در این باره نازل فرموده بود بر آنان تلاوت فرمودند. پس از آن امر کردند که مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت و حمنه بنت جحش رضی الله عنهم (کسانی که به صراحت حضرت عائشه را متهم کرده بودند) آورده شوند و بر آنان حدّ قذف زدند.(متفق علیه)
امام احمد رحمه الله هم این حدیث را در کتابش آورده و از جمله این را هم آورده است:
حضرت عائشه رضی الله عنها فرمود: (پس از نزول آیات) مادرم گفت: بلند شو از رسول الله صلی الله علیه و سلم تشکر کن. گفتم : قسم بخدا! نه بلند می شوم و نه از او تشکر می کنم بلکه فقط از خداوند متعال تشکر می کنم که برائت و پاکدامنی مرا اعلان کرد.
الله تبارک و تعالی این آیات را نازل فرمود: إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُو بِالإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ (.) لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ أَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ (.) لَوْلا جَاؤُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ (.) وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (.) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ (.) وَلَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ (.) يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (.) وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (.) إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ (.) وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِيمٌ (سوره نور/آیات 11 تا 21)
«کسانی که این تهمت بزرگ را (دربارهی عائشه، امّالمؤمنین) پرداخته و سرهم کردهاند، گروهی از خود شما هستند، امّا گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مسأله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است. چرا که: منافقان کوردل از مؤمنان مخلص جدا، و کرامت بیگناهان را پیدا، و عظمت رنجدیدگان را هویدا میکند، برخی از مسلمانان سادهلوح را به خود میآورد. آنانی که دست به چنین گناهی زدهاند، هر یک به اندازهی شرکت در این اتّهام، سهم خود را از مسؤولیّت و مجازات آن خواهد داشت و) هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار میآید، و کسی که (سردستهی آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد. (.) چرا هنگامی که این تهمت را میشنیدید، نمیبایست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نیک بودن (و پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند و نگویند: این تهمت بزرگ آشکار و روشنی است؟ (.) چرا نمیبایست آنان (موظّف شوند) چهار شاهد را حاضر بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمیآوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو (و مستحقّ تازیانه خوردن) بودند. (.) اگر تفضّل و مرحمت خدا در دنیا (با عدم تعجیل عقوبت) و در آخرت (با مغفرت) شامل حال شما نمیشد، هر آینه به سبب خوض و فرو رفتنتان در کار تهمت، عذاب سخت و بزرگی گریبانگیرتان میگردید. (.) (عذاب گریبانگیرتان میشد) در آن زمانی که به استقبال این شایعه میرفتید و آن را از زبان یکدیگر میقاپیدید، و با دهان چیزی پخش میکردید که علم و اطّلاعی از آن نداشتید، و گمان میبردید این، مسألهی ساده و کوچکی است، در حالی که در پیش خدا بزرگ بوده (و مجازات سختی به دنبال دارد). (.) چرا نمیبایستی وقتی که آن را میشنیدید، میگفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشائیم، سبحانالله! این بهتان بزرگی است! (.) خداوند نصیحتتان میکند، این که اگر مؤمنید، نکند هرگز چنین کاری را تکرار کنید (و خویشتن را آلودهی چنین معصیتی سازید. چرا که ایمان راستین با تهمت دروغین سر سازگاری ندارد). (.) خداوند آیات (احکام واضح و روشن خود) را برای شما بیان میدارد، و خدا بس آگاه (است و از نیازهای شما و عوامل بدی و خوبی زندگیتان باخبر است) و حکیم است (و به مقتضای حکمتش احکام و قوانین را برایتان وضع میکند). (.) بیگمان کسانی که دوست میدارند گناهان بزرگی (همچون زنا) در میان مؤمنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت، شکنجه و عذاب دردناکی دارند. خداوند میداند (عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعهی فحشاء را) و شما نمیدانید (ابعاد مختلف پخش گناهان و پلشتیها را). (.) اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نمیشد، و اگر خداوند (نسبت به شما) مهر و محبّت نمیداشت، (آن چنان مجازات بزرگ و کمرشکنی در برابر تهمت زنا به امّالمؤمنین برایتان در دنیا تعیین میکرد که زندگیتان را تباه میکرد). (.)«ترجمه برگرفته از تفسیر نور/مصطفی خرمدل»
واقعه ی افک دامنگیر خاندانی پاک و بزرگوار، آبروی عزیز ترین انسان نزد الله یعنی رسول الله صلی الله علیه و سلم و آبروی شریف ترین انسان نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم و دوستش ابوبکر صدیق و مردی از یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم که به گواهی رسول الله صلی الله علیه و سلم بجز نیکی و خوبی از او چیز دیگری مشاهده نشده بود یعنی صفوان ابن معطل رضی الله عنه شده بود…
این پیش آمد …. پاک ترین شخصیتهای تاریخ بشریت را بیش از توان و طاقت شان دردمند کرد، و بر امت اسلامی یکی از پر مشقت ترین تجربات را تحمیل کرد، قلب مبارک رسول الله صلی الله علیه و سلم و همسرش عائشه که دوستش داشت و قلب ابوبکر صدیق و همسرش و قلب صفوان را یک ماه کامل بخود مشغول کرد. مشغول به رشته های شک و پریشانی و دردی غیر قابل تحمل.( في ظلال القرآن 4: 2495.)
این واقعه پر از نکات عبرت آموز است…. کسی که خواسته باشد مختصراً بر آن تعلیقی بنویسید نیاز به کتابی کامل دارد…..
کسانی که قصد داشتند مسلمانان را متزلزل کنند و به اسلام و صاحب رسالت صلی الله علیه و سلم ضربه بزنند برای رسیدن به هدف شومشان شخصیت حضرت عائشه بنت صدیق را انتخاب کردند و مورد تهاجم قرار دادند.
و عائشه بنابه هر تقدیر و از هر جانب شخصیتی برتر و بزرگوار بود: نزدیک ترین فرد به قلب رسول الله صلی الله علیه و سلم و از خاندان صدیق نزدیک ترین مومنان به رسول الله صلی الله علیه و سلم،حامی اجتماعی زنان، دارای فکر و صاحب نظر…. بنا به این دلایل هدف قرار دادن چنین شخصیتی دارای اثرات شدیدی بر اسلام و صاحب رسالت خواهد بود.
تاج برائت
عائشه ی پاکدامن می دانست که حتما خداوند او را تبرئه خواهد کرد …. اما انتظار نداشت که خداوند درباره اش آیات قرآنی نازل کند که همواره تلاوت شود…. (ولشأني في نفسي كان أحقر من أن يتكلم الله فيّ بأمر يتلى. ولكن كنت أرجو أن يرى رسول الله في النوم رؤيا يبرئني الله تعالى بها)..( خودم را خیلی کمتر و حقیرتر از آن می دانستم که خداوند متعال درباره ی من آیاتی از قرآن مجید نازل کند که همیشه تلاوت شود و در نماز خوانده شود، فقط امیدوار بودم پیامبر صلی الله علیه و سلم در خواب چیزی ببینند که که خداوند در آن، اهل افک را تکذیب کند و پاکدامنی مرا به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم اعلام نماید و او را از آن باخبر سازد)
و اینگونه خداوند متعال منزلت و مقام این بانوی اسلام را بلند کرد و رب العزة به موضوع و قضیه اش اهمیت داد… و آیاتی نازل کرد که تا هر زمانی خداوند بخواهد مسلمانان با تلاوت آن آیات عبادت می کنند. (یعنی تلاوت آن واقعه و آیات برایشان عبادت محسوب می شود)
پس از آن که زن در گوشه و کنار عالم در جاهلیت عرب و خارج از آن انسانی حاشیه ای و بی ارزش شده بود و هیچ کس برایش حسابی باز نمی کرد و او را چیزی بحساب نمی آورد…. ناگهان آسمان مشغول به دادخواهی و فریاد رسی از او شد … و قرآن نازل شد …..و پاکی و برائت صاحب این مظلومیت را اعلان کرد.
عائشه با این تاج و زینت قرآنی برتری و علو یافت… و همواره با افتخار می فرمود: (من کسی هستم که حکم برائت و پاکدامنی من از آسمان نازل شد.)
و این تنها زینت و افتخاری برای ام المومنین عائشه رضی الله عنها نبود بلکه تاج افتخاری بود برای همه ی دختران مسلمان دعوتگرش در هر شهر و زمانی …
ادامه دارد
برگرفته از كتاب «أمهات المؤمنين في مدرسة النبوة»
مصطفي طحان
مترجم: نوراحمد پاک نیت