در قسمت های قبل از اسلام آوردن قعقاع بن عمرو و رشادت هایش در جنگ با مرتدین و نیز  اهل عراق و شام سخن گفتیم و در این قسمت همراه با قعقاع و لشکر اسلام به قادسیه خواهیم رفت و خواهیم دید چگونه لشکر اسلام با هدایت و راهنمایی امیرالمومنین عمربن خطاب و فرماندهان سلحشوری […]

در قسمت های قبل از اسلام آوردن قعقاع بن عمرو و رشادت هایش در جنگ با مرتدین و نیز  اهل عراق و شام سخن گفتیم و در این قسمت همراه با قعقاع و لشکر اسلام به قادسیه خواهیم رفت و خواهیم دید چگونه لشکر اسلام با هدایت و راهنمایی امیرالمومنین عمربن خطاب و فرماندهان سلحشوری چون قعقاع و سعد و… سیطره ظلم از سر ایرانیان برچیدند.

قعقاع بن عمرو و نبرد قادسیه
قبل از آنکه سعد بن ابی وقاص در جنگ قادسیه اجازه نبرد بدهد،

افراد بانفوذی همچون مغیره بن شعبه ، عاصم بن عمرو تمیمی (برادر قعقاع)،حذیفة بن یمان ، عمروبن معدیکرب، طلیحه و قیس اسدی و…  رضی الله عنهم  را نزد مردم فرستاد. و به آنان دستورداده گفت: بروید به مردم یادآوری کنید که در روزهای سخت جنگ چه مسئولیتی بر آنان و شما نهاده شده است، چرا که شما از بزرگان عربید و نزد آنان داری منزلت و مقام والایی هستید، شما شعرا ، سخندانان و اصحاب رأی هستید، پس به میان مردم رفته آنان را به جهاد و جان فشانی در راه خدا تشویق و تحریک نمایید.
آنان بین لشکر اسلام پراکنده شدند تا روحیه مجاهدان را بالا برده، آتش شوق جهاد را در دلشان شعله ور سازند و مجاهدان را برای جهاد علیه لشکر تا دندان مسلح فارس آماده سازند.
قیس بن هبیره اسدی در میان مردم ایستاد و گفت: خداوند را حمد و سپاس گویید که شما را هدایت کرد و امتحان نمود تا نعمتش را بر شما بیفزاید، پس نعمت ها و احسانات الهی را سپاس گویید و به سوی خداوند بشتابید، چرا که یا شهادت و یا غنیمت در انتظار شماست و غیر از این دو،  بیابانهایی بی آب و علف که راهنمایان هم نمی توانند آن را طی کنند ، جلو روی شماست.
بشربن ابی حزم جهنی هم گفت: خداوند را ستایش گویید و گفتارتان را با کردارتان تصدیق کنید، بدرستی که خداوند را به سبب اینکه شما را هدایت کرد سپاس گفتید و تنها او را پرستش کردید و  اقرار کردید که دیگر معبوی به جز او لایق پرستش نیست، و بزرگی او را قبول کردید و به پیامبرش ایمان آوردید، پس سعی کنید که مسلمان از دنیا بروید و چیزی نزد شما از دنیا پست تر و حقیرتر نباشد، چرا که دنیا به پای کسی می افتد که او را خوار نماید و خداوند را یاری کنید تا شما را یاری کند.
عاصم شروع به صحبت کرد و مردم گوش ها را تیز کرده به سخنانش گوش فرا دادند.
او بعد از حمد وسپاس خداوند گفت: ای گروه های عرب! شما سران عرب هستید که با سران عجم روبرو شده اید. شما جانتان را برای بهشت به خطر می اندازید و آنان برای دنیا، پس آنان بر دنیایشان حفاظت کننده تر از شما بر آخرت تان نباشند. امروز کاری نکنید که فردا ننگی بر عرب باشید، مردم گفتار عاصم و یارانش را که تقریبا مثل هم بود شنیدند و با هم عهد و پیمان محکمی بستند.
در حالی که مردم سکوت کرده بودند و هر یک به جای خود ایستاده بود، نعره ی حضرت سعد بن ابی وقاص از دور آمد که می گفت: سوره ی جهاد ( آل عمران) را بخوانید و موقف خود را ثابت نگهدارید، آنگاه که تکبیر گفتم ، تکبیر گوئید و آماده شوید و بدانید که به کسی قبل از شما تکبیر داده نشده است، و برای تقویت و تایید شما تکبیر به شما عطا شده است، پس زمانی که تکبیر دوم را شنیدید، تکبیر بگویید، و کاملا آماده شوید و وقتی تکبیر سوم را گفتم، شما نیز تکبیر گویید و دلاوران و اسب سواران تان مردم را مشتاق کنند تا به میدان مبارزه بروند و وقتی تکبیر چهارم را گفتم، همگی حرکت کنید و آنگاه که با دشمن درآویختید، لاحول و لاقوه الا بالله، بگویید.
هنوز قاریان خواندن سوره جهاد را به پایان نرسانده بودند که سعد تکبیر گفت، همه تکبیر گفتند، سعد تکبیر دوم را گفت، همه بلند شدند، و با تکبیر سوم سعد، دو لشکر در هم آویختند و جنگ سختی درگرفت، شمشیر زدن و نیزه زدنها شروع شد، و عاصم بن عمرو به لشکر فارس حمله ور شد، و عمرو بن معدیکرب به تشویق و ترغیب لشکر پرداخت، و آنان را به جنگ و حمله بر دشمن فراخواند، بعد از آن سعد تکبیر چهارم را گفت و جنگ به تمام معنا درگرفت، به ناگه شمشیرها دشمنان را درو می کرد و نیزه ها به آنان ضربه می زد و لشکریان سعد بن ابی وقاص پی در پی و پشت سر هم به دشمن حمله ور می شدند.
اما پاسخ لشکر فارس و فیل سواران شان به حمله مسلمین، سخت و سهمگین بود به گونه ای که سپاه مسلمانان متفرق و پراکنده شدند و قلب لشکر مسلمانان متزلزل شد.
سعد، که مریضی او را زمین گیر کرده بود،  از قلعه ای نزدیک به صحنه جنگ، اوضاع را کنترل می کرد. او به اطرافش نظری انداخت، به جز قعقاع و برادرش عاصم، کس دیگری در ذهنش خطور نکرد، وی را صدا زد و گفت: ای گروه بنی تمیم! شما اهل شتر و اسب نیستید؟ آیا نمی توانید برای این فیلها چاره ای بیندیشید؟ عاصم و اطرافیانش گفتند: به خدا سوگند فکری خواهیم کرد. آنگاه عاصم تیراندازان قومش را صدا زد و گفت: ای تیراندازان! افراد سوار بر فیلها را با تیر درو کنید و در ادامه گفت: از پشت سر فیلها رفته و بند زیر شکم هایشان را پاره کنید. یاران عاصم به فیلها حمله کرده و دم آن ها  را گرفتند و بندها را بریدند و سر و صدای فیلها بلند شد. تا جائی که آن روز بند تمام فیل ها بریده شده بود، به همین سبب صندوق هایی که تیراندازان فارس بر پشت فیلها بسته بودند بر زمین افتاد و همه تیراندازها با شمشیرهای بنی تمیم به قتل رسیدند، و مسلمانان، لشکر فارس را مجبور به عقب نشینی کردند. آن روز جنگ چنان گرم شد که تا غروب و حتی تا پاسی از شب طول کشید. پس از آن هر یک از دو لشکر به اردوگاه خود بازگشتند و جمعا 500 نفر از مسلمانان زخمی شده و به شهادت رسیدندو این اولین روز نبرد قادسیه بود که مورخان آن را «روز ارماث» به معنی «تاکتیک» نام نهادند.

روز دوم نبرد:
هنگامی که بین فارس و مسلمانان در قادسیه جنگ در گرفت، و به حضرت عمر خبر آمادگی کامل فارس ها از نظر تجهیزات و نیرو رسید، ایشان به ابوعبیده نامه ای نوشت بدین مضمون که پس از فتح دمشق، لشکری را به همراهی خالد بن ولید به شام بفرستد، و عمر در نامه اش به ابوعبیده تاکید کرد که: لشکر عراق را به عراق برگردان و به آنان دستور بده تا مردم را تشویق و تحریک کنند تا به کمک سعد بن ابی وقاص بروند.( تاریخ طبری 3/542)
این لشکر که شامل شش هزار نفر بود در روز دوم نبرد قادسیه که روز «اغواث» نامیده می شود، قبل از شروع جنگ به لشکر حضرت سعد ملحق شدند، از این شش هزارنفر، پنج هزار نفر از قبیله های «ربیعه» و «مضر» و هزار نفر از «یمن» بودند.
فرمانده لشکر، هاشم بن عتبه بن ابی وقاص را امیر مقدمه لشکر قرار داد و بر کناره آن قیس بن هبیره و هزاز بن عمرو عجلی را متعین نمود.
قعقاع مسیر را به سرعت طی کرد، چرا که نگران برادرانش در قادسیه بود، چنان به سرعت و شتاب تاخت که صبح زود روز دوم، یعنی روز اغواث، قبل از شروع جنگ به لشکر اسلام ملحق شد، و این روز، روز قعقاع بود، کسی که انتقام برادران مجاهدش را در روز جسر بگیرد.( جسر یعنی پل جنگی. گروهی از لشکر اسلام بر روی پل بودند و دشمن حمله ور شد و بسیاری از مسلمانان به دریا افتادند و شهید شدند)
قعقاع با خود اندیشید که روش جدیدی در پیش گیرد تا بر دل لشکریان فارس رعب و وحشت بیندازد، از همین رو به همراهانش فرمان داد که به دسته های ده نفری تقسیم شوند و هر زمان، هر ده نفر که حمله می کنند، پشت سرشان ده نفر دیگر حمله نمایند، و گروه گروه به لشکر اسلام ملحق شوند و خود قعقاع با ده نفر اول پیشرو شد.
وقتی قعقاع نزد سپاه قادسیه رسید، به آنان سلام نموده بشارت و خوشخبری داد که نیروهای کمکی در راه هستند و گفت: ای مردم! من با گروهی نزدتان آمده ام که به خدا قسم اگر بجای شما می بودند سپس وجود شما را احساس می نمودند به مقام و منزلت شما رشک می بردند و کوشش می نمودند که پیش از شما به آن منزلت و ثواب دست یابند، پس هر کاری که من کردم شما نیز انجام دهید(ابن اثیر 2/52)
قعقاعِ جوانمرد و پهلوان جلوتر رفت و با صدای بلند فریاد زد: چه کسی آماده است تا با من مبارزه نماید؟ براستی که قعقاع چه سرداری بوده؟! به محض رسیدن، شادمانی و خوشی را در دل پهلوانان قادسیه پخش کرد. سلحشوران لشکر اسلام بعد از جنگ سختی که در روز قبل انجام داده بودند، همواره نعره می زدند تا در دل دشمنان ترس و رعب بیفکنند و در دل همرزمانشان معنای پیروزی را تاکید نمایند.
قعقاع، فرمانده یکه تاز میدان فریاد زد: چه کسی حاضر است تا با من مبارزه نماید؟
مردی از لشکر فارس که پهلوانی و قهرمانی از قیافه اش هویدا بود، بسوی قعقاع تاخت.
قعقاع با صدایی کوبنده و با صلابت از او پرسید: کیستی؟ گفت: من بهمن جاذَویه هستم.
قعقاع بن عمرو فریاد برآورد که اینک زمان انتقام ابوعبید و سَلیط و شهدای جسر فرا رسیده است.( طبری 3/43)
دو پهلوان به یکدیگر درآویختند که قعقاع، با یک ضربه کشنده بهمن جاذویه را به درک واصل کرد.
لشکر قعقاع دسته دسته و گروه گروه تا شب به لشکر اسلام ملحق شدند، این اقدام اطمینان کاملی در لشکر اسلام ایجاد کرد و آنان را بر نشاط و اصرار بر پیروزی تشویق می نمود، مسلمانان به وجد آمدند، بطوری که گویا اصلا روز قبل مصیبتی ندیده اند.
قعقاع تمیمی تنها از این طریق به پر کردن خلا موجود در لشکر مسلمانان ـ که بر اثر جنگ سخت روز گذشته و شهادت افراد زیاد ـ پیش آمده بود اکتفا ننمود، بلکه باز هم پس از کشتن جاذویه نعره زد: چه کسی آماده مبارزه است؟
دو تن از کفار به نام های بیرزان و بندوان که از پهلوانان برجسته فارس بودند، برای نبرد به میدان آمدند، وقتی دو نفر به میدان آمدند، از لشکر مسلمانان، حارث بن ظبیان به قعقاع پیوست. قعقاع با یک ضربه، سر بیرزان را از تنش جدا نمود و ابن ظبیان، با ضربه ای، سر بندوان را به دور انداخت.
در این هنگام، قعقاع با صدای بلند فریاد زد: ای مسلمانان، با شمشیرهایتان به آنان حمله ور شوید، چرا که انسانها با شمشیر درو می شوند.
قبیله قعقاع در گروه های ده نفر حمله ور شدند، آنان سوار بر شتران در حالی که سر و صورت شان را با پارچه پوشانیده بودند حمله کردند، این باعث شد که اسب های دشمن بترسد و فرار نمایند و همین به پیروزی مسلمین انجامید.
مسلمانان از حمله بنی تمیم خرسند شدند، چرا که با شتران خوش یمن خود، انتقام فیلهای روز اول جنگ را از فارسیان گرفتند، و به اهل فارس مصیبت و مشکلات بزرگتر و بیشتری در «یوم الاغواث» رسید، بیش از آنچه در روز اول یعنی یوم الارماث به مسلمین رسیده بود.
قعقاع پس از یک روز بزرگ و تاریخی که در آن سی بار به دشمن حمله ور شده بود، آرام گرفت( هر دسته از لشکرش که به میدان می آمد، قعقاع همراه آنان حمله می کرد) او به تنهایی سی تن از پهلوانان دشمن را به هلاکت رساند.(الاصابه 3/239 و طبری 3/545) او شب را در حالی به صبح رساند که برای جنگ فردا آماده می شد.

روز سوم:
قعقاع، تمام شب مشغول آمادگی برای جنگ فردا بود، لشکریانش را جمع نموده در طول شب، آنان را به چندین گروه تقسیم نمود و به محل دیروز فرستاد و دستور داد به محض طلوع خورشید، صد نفر صد نفر به لشکر اسلام روی آورید. هرگاه یک دسته از نظرتان پنهان شد صد نفر دیگر به دنبالش بیاید.
درادامه افزود: اگر هاشم بن عتبه همراه با لشکرش به شما رسید، که خوب است و گرنه، کم کم به لشکر اسلام بپیوندید. ( تا باعث تقویت روحیه سپاه اسلام و تضعیف قوای فارس شود).(طبری 3/551 )
روز سوم، مسلمانان در همان جای قبلی شان صف آرایی نمودند و کفار هم در محل دیروزشان جای گرفتند، این در حالی بود که تا کنون از مسلمانان دو هزار نفر به شهادت رسیده و از کفار ده هزار نفر کشته شده بودند.
حضرت سعد بن ابی وقاص فرمود: هر کس می خواهد، شهدا را غسل دهد و هر کس نخواست می تواند آنان را با خون شان دفن نماید ( یعنی هر کس مطابق اجتهاد خودش عمل نماید ) مسلمانان فرمان حضرت سعد را اجرا نموده و زخمی ها را برای مداوا و پرستاری به پشت جنگ پیش زنان بردند.
به مجرد سر برآوردن خورشید، از دور پیشانی اسب های لشکر هاشم بن عتبه ، نمایان شد و قعقاع، تکبیر گفت و دیگر مردم نیز بخاطر شادی رسیدن نیروهای کمکی  و آنچه خداوند از فضلش بدان ها عطا نموده تکبیر گفتند.
لشکریان هاشم بن عتبه هم به همان شیوه ای که قعقاع بن عمرو، یارانش را متوجه کرده بود، دسته دسته شدند. هاشم همرزمانش را دستور داد که صد نفر، صد نفر به لشکر اسلام ملحق شوند، و خودش در رأس گروه اول به لشکر اسلام پیوست. وقتی به میدان قادسیه رسید، زمان آمادگی برای جنگ و درگیری فرارسیده بود. مردم با دیدن او تکبیر گفتند و تیراندازی و نبرد به شدت درگرفت. دو لشکر با نیزه و شمشیر با هم درگیر بودند، که نیروهای کمکی هاشم پی در پی و متصل به هم وارد معرکه گشتند.
اما فارس ها از این تاکتیک و نیروهای کمکی مسلمانان نه متاثر شده و نه از موضع شان تکان خوردند چرا که آنان صندوق های فیلها را تعمیر کرده وفیل ها را دوباره به میدان بازگرداندند. در حالیکه گروه پیاده نظام هم درکنار فیل ها از آنان حفاظت و نگهداری می کردند، تا مسلمانان نتوانند بندهای فیلها را قطع کنند. علاوه بر آن اسب سوارانی هم بودند که از فیلها مواظبت می کردند.
نبرد بسیار سختی درگرفت، تا حدی که مردم گفتند: روز عماس، روز سوم، از اول تا اخر روز، مصیبتی بود بطور یکسان، هم برای عرب هم برای عجم.
فیلها دوباره مثل یوم ارماث شروع به قتل و کشتار مسلمانان کردند و سعد بن ابی وقاص از زیر سایه بانش می دید که چگونه فیلها لشکر مسلمانان را می شکافتند.
حضرت سعد، گروهی از فارس ها را که مسلمان شده بودند، به حضور خواست و از آنان مشوره خواست که چطور می توانند فیلها را از پای درآورند؟ آنان گفتند از طریق خرطوم ها و چشمهای شان.
حضرت سعد به دنبال قعقاع و برادرش عاصم فرستاد و فرمود: مرا از شر فیل سفید که نزدیک شان بود خلاص کنید و فرد دیگری را نزد حمّال اسدی و ربیل اسدی فرستاد و فرمود: مرا از شر فیل اجرب خلاص کنید. این دو فیل حکم فرمانده و راهنمای سایر فیل ها را داشتند و هر کجا این دو می رفتند سایر فیلها بدنبال شان می رفتند.
قعقاع و برادرش عاصم دو نیزه محکم برداشتند و همراه با گروهی سواره و پیاده پیشروی نمودند و دستور دادند: فیلها را از هر طرف محاصره کنید، تا سرگردان و حیران شوند، سپس دو نیزه را با هم در دو چشم فیل فرو بردند، فیل از شدت درد به عقب برگشت و سوارش را بر زمین انداخت و خرطومش را پایین آورد. قعقاع در همین لحظه با شمشیرش ضربه ای به خرطوم فیل زد و آنرا قطع کرد.
حمّال هم حمله کرد و به رفیقش ربیّل اسدی گفت: یکی از این دو کار را انتخاب کن، یا تو قطع کردن خرطوم فیل را انتخاب کن و من با نیزه چشم های فیل را کور می کنم یا اینکه تو چشمانش را کور کن و من خرطومش را قطع می نمایم؟
ربیّل مسئولیت قطع خرطوم فیل را به عهده گرفت و حمّال با نیزه به فیل اجرب حمله کرد و چشمش را کور نمود و ربّیل هم با ضربه ای خرطوم فیل را برید.
این دو فیل با داد و فریاد به عقب برگشتند و بارشان را هم با خود بردند، بقیه فیل ها هم با این دو فیل براه افتادند و صفهای لشکر فارس را در هم شکستند و سواران شان را به زمین انداختند و به دنبال فیل اجرب از عتیق گذشتند و به مدائن رسیدند.
 دو لشکر تا شب جنگیدند و همه جا را گرد و غبار فراگرفته بود، بطوری که نه سعد و نه رستم نمی دانستند جنگ به نفع چه کسی پیش می رود.
این جنگ تا اول شب ادامه داشت و سعد گمان کرد که دو لشکر شب را بدون جنگ سپری خواهند کرد و حتما روز چهارمی هم شروع خواهد شد و ترسید که مبادا دشمن از گذرگاه پشت سر لشکرش به آنان حمله ور شود.
بنابراین طلیحه و عمرو را با گروهی فرستاد و خطاب به آن دو فرمود: اگر دیدید که دشمن پیش از شما به آنجا آمده در اطراف گذرگاه بمانید و اگر دیدید که آنان متوجه گذرگاه نیستند، همانجا بمانید و منتظر دستورم باشید.
آنان کسی را در گذرگاه نیافتند و در دلشان این وسوسه آمد که وارد گذرگاه شوند و از پشت سر به فارسها حمله کنند. همین کار را هم کردند  و لشکر را از پشت غافلگیر نمودند. ایرانیان هم به طرف این گروه شروع به پیشروی نمودند. وقتی قعقاعِ قهرمان پیشروی فارس ها را به سمت لشکر مسلمانان دید، بدون اجازه سعد بن ابی وقاص به قلب لشکر کفار تاخت و شروع به جنگیدن با آنان نمود.
سعد از سایبانش سرک کشید و دید که قعقاع، مردانه با آنها می جنگد. گفت: بار الها! این سرپیچی اش را ببخش و او را یاری کن، من اینک او را اجازه داده ام اگر چه از من اجازه نگرفته است.
 مردم به دنبال قعقاع براه افتادند و جنگ شدت گرفت و هر چه از شب سپری می شد، شدت جنگ بیشتر می گشت. آواز و نعره قعقاع در نیمه های شب طنین انداز شدکه به چپ و راست حمله می کرد و رجز می خواند و آوازش، اولین چیزی بود که دلالت بر فتح و پیروزی می کرد.
پس از یک شب خونبار و مصیبت بار، صبح نزدیک شد و قعقاع همچنان در میان صفوف یارانش فریاد می زد: جنگ به نفع کسی است که حمله را شروع نماید. حمله کنید چرا که پیروزی با صبر است.(طبری3/577-562)
پهلوان به طرف تخت رستم پیشروی را آغاز نمود، تا که خود و یارانش به آن رسیدند، اما رستم را آنجا نیافتند، سپس کناره رودخانه را گرفتند و بدنبالش رفتند، یکی از قهرمانان مسلمان به نام هلال بن علقمه اورا دید، خودش را به دریا زد و پشت سرش را گرفت تا او را کشت، پس از آنکه هلال پای رستم را گرفت و او را از رودخانه بیرون کشید و سرش را با شمشیر بریده زیر پای چهار پایان انداخت، لشکر فارس شکست خورد. آنگاه بر بلندی بالا رفت و صدا زد. قسم به رب کعبه رستم را کشتم.  قسم به رب کعبه رستم را کشتم .
و این شکستی بزرگ بود، قعقاع و همرزمانش خسارات جبران ناپذیری بر لشکر فارس وارد کردند. عمر  رضی الله عنه  پس از آنکه اخبار قادسیه و پیروزیهایش را شنید، طی نامه ای به سعد بن ابی وقاص از وی پرسید: بهترین پهلوان قادسیه چه کسی بود؟ سعد در جواب نوشت: من مثل قعقاع بن عمرو تا به حال ندیده ام، در یک روز سی بار حمله کرد و هر بار یک پهلوان را کشت.

 

ادامه دارد…

 

 

ترجمه: نوراحمد پاک نیت