مقدمه آزادگي و آزادمردي خصيصهاي ست كه انسان را وادار ميكند در راه رسيدن به حق و پياده نمودن عدالت از همه چيز بگذرد و به دنيا و داشتههاي آن به ديده نيستي بنگرد و تاريخ نيز در قبال رشادتهاي آنها هيچ زمان نتوانسته و ياراي آن را ندارد كه آنها را فراموش كند؛ بلكه […]
مقدمه
آزادگي و آزادمردي خصيصهاي ست كه انسان را وادار ميكند در راه رسيدن به حق و پياده نمودن عدالت از همه چيز بگذرد و به دنيا و داشتههاي آن به ديده نيستي بنگرد و تاريخ نيز در قبال رشادتهاي آنها هيچ زمان نتوانسته و ياراي آن را ندارد كه آنها را فراموش كند؛ بلكه نام آنها را به بهترين وجه ممكن بر بلنداي قلههاي افتخار نگه داشته تا انسانها بتوانند به عنوان الگويي كامل به آن ها بنگرند.
امام حسين نيز از آن ناياب آزادمردانيست كه هيچگاه حاضر نشد راه مداهنه و مصلحتجويي را دنبال كند بلكه بعنوان يك انسان وارسته در مقابل باطل و ظلم ايستاد و نگذاشت تا باطل، با ابقاي او خود را مؤيد كند. و او با اين كار خود درس از خودگذشتگي و نجابت را به انسانها ديكته كرد چنانچه درّ ناياب مشرق زمين اقبال ميسرايد:
وان دگر مولاي ابرار جهان قوت بازوي احرار جهان
در نواي زندگي سوز از حسين اهل حق حريت آموز از حسين
و يا حسين را رمزگشاي تفسير و درسهاي قرآن ميداند:
رمز قرآن از حسين آموختيم ز آتش او شعلهها اندوختيم
مهمترين گام سياسي امام حسين
امام حسين با جانشيني يزيد مخالف بود و وي را براي تكيه زدن بر مسند خلافت اسلامي و در دست گرفتن زعامت جهان اسلام شايسته نميديد، بدين سبب به مجرد مطلع شدن از اين ماجرا و در پي اصرار والي مدينه براي بيعت گرفتن از ايشان، مدينه را ترك گفته و با اهل و خانوادهي خود عازم مكه شد؛ در مسير مكه عبداللهبنمطيع را ملاقات نمودند.
عبدالله از ايشان پرسيد: كجا ميرويد: فرمودند: اما الان مكة و اما بعد فاني استخيرالله، قال خارالله لك، و جعلنا فداءك فاذا اتيت مكة فاياك أن تقرب الكوفة فانها بلدة مشؤومة، بها قتل ابوك و طعن اخوك و اعتل بطعنة كادت تاتي علي نفسه، الزم الحرم فانك سيدالعرب لاتعدل بك اهلالحجاز احدا، و يتداعي اليك الناس من كل جانب لاتفارق الحرم فداك عمي و خالي فوالله لئن قتلت لنسترقن بعدك[1] « امام در جواب عبدالله فرمودند: حالا مكه ميروم و بعد استخاره ميكنم، عبدالله گفت: خداوند تو را به خير و خوبي رهنمون سازد و ما را فداي تو كند؛ اما وقتي كه به مكه رسيدي از نزديك شدن به كوفه حذر كن؛ چه كوفه شهري ناميمون است پدرت در كوفه به شهادت رسيد و به برادرت نيز آنجا خيانت كردند و برادرت را بگونهاي زخمي كردند كه نزديك بود شهيد شود، حرم را لازم بگير، تو سرور و آقاي عرب هستي و هيچ يك از اهلحجاز از نظر مقام و منزلت با تو برابري نميكند و مردم از اطراف و اكناف به سوي تو خواهند آمد، پس از حرم جدا نشو، عمو و داييام فداي تو شوند بخدا قسم اگر تو كشته شوي همهي ما بعد از تو به غلامي گرفته خواهيم شد. »
امام در مكه ساكن شدند، ماههاي رمضان و شوال و ذي القعده سپري شدند و در اين حين گروه ها و وفدهايي به نمايندگي از مردم كوفه پيش امام ميآمدند و با خود نامههايي را ميآوردند كه مبني بر عدم بيعت كوفيان با نماينده يزيد بوده و در تمام آن نامهها از ايشان خواسته ميشد تا به كوفه آمده و زعامت آنها را بر عهده بگيرند؛ كثرت نامهها و رفت و آمد زياد كوفيان ايشان را برآن داشت تا تصميم سرنوشت ساز خود را بگيرند.
رايزني بزرگان با امام حسين
بعد از اينكه اهل كوفه نامههاي زيادي براي امام حسين فرستادند براين شدند تا به كوفه بروند و با آنها بيعت نمايند با منتشر شدن اين خبر تعداد زيادي از بزرگان و نامآوران پيش ايشان رفته و با شناختي كه از اهل عراق بالاخص مردم كوفه داشتند سعي ميكردند تا امام را از اين عزم و سفر منصرف كنند كه از اين ميان به نام چند تن از آنها اكتفا ميشود
صحابي مشهور و امام المفسرين عبدالله بن عباس به مجرد مطلع شدن از اين ماجرا چند مرتبه پيش امام حسين رفتند ولي وي توجه چنداني به گفتههاي ابن عباس نمودند تا اينكه ابن عباس فرمود: فان كنت سائرا فلاتسر بنسائك و صبيتك… « اگر ميخواهي بروي خانوادهات را با خود نبر[2]…»
و نيز نقل شده ابن عمر در پي اين بودند تا ايشان را از رفتن به طرف كوفه بازدارند ولي با انكار ايشان مواجه شدند در آخر گفتند: اي شهيد تو را به خدا ميسپارم و در ادامه گفت: اهل عراق قوم خيانت پيشهاي هستند پدرت را به شهادت رساندند و برادرت را زخمي كردند و چه كارهاي ديگري كه انجام دادند[3]
ابوسعيد خدري نيز به محض مطلع شدن نزد امام رفتند وگفتند: من خيرخواه و دلسوز تو هستم و من مطلع شدهام كه گروهي از طرفداران تو برايت نامه نوشتهاند به طرف آنها نرو، من از پدرت شنيدم كه در مورد كوفيان ميگفت: من بر آنان ( بواسطهي نافرماني از من ) خشم گرفتهام و آنها نيز بر من خشم گرفتهاند من در آنها وفايي نديدهام و در مقابل شمشير تيز از آنها ثبات و پايداري مشاهده نكردهام[4]
در روايت ديگري نيز آمده فرزدق ايشان را در راه ملاقات كرد، امام از او پرسيد از كدامين مردم هستي جواب داد: از عراق هستم. فرزدق ميگويد: حالات مردم را از من جويا شدند، گفتم: القلوب معك و السيوف مع بنياميه « قلبها با تو و شمشيرها در ركاب بنياميه هستند[5] » و افراد زيادي نيز با ارسال نامه درصدد اين بودند تا ايشان را منصرف كنند كه از آن ميان ميتوان به مسور بن مخرمه و عبدالله بن جعفر و عمرة بنت عبدالرحمن و عمرو بن سعيد بن العاص اشاره نمود.
حركت امام به طرف كوفه
يكي از موضوعاتي كه در تمام مقالات وگفتارهاي پيرامون قيام امام حسين وجود دارد، چگونگي سفر ايشان تا شهادت ميباشد. بعضي از كتب و سخنرانان بگونهاي اين سفر را تشريح مي كنند كه گويا لحظه به لحظه، براي ثبت تاريخ با ايشان همراه بوده، در حالي كه كتب و مراجع تاريخي چنين چيزي را انكار ميكنند.
امام بعد از اينكه اهل كوفه از ايشان دعوت به عمل آوردند، پسرعموي خود مسلم بن عقيل را براي تحقيق و حصول اطمينان بيشتر به كوفه گسيل داشتند، زماني كه مسلم به كوفه رسيد هجدههزار تن از اهلكوفه با وي بيعت نمودند مسلم نامهاي نوشت و اشتياق كوفيان را براي بيعت با امام حسين را در طي نامه بيان داشت؛ تا اينكه با آمدن ابن زياد به كوفه، و با توطئه و دسيسهي ابنزياد كمكم از هواداران و طرفداران مسلم كاسته شد بگونهاي كه درطي يك روز همهگي از اطراف مسلم پراكنده شدند و تا اينكه با خيانت كوفيان ناجوانمردانه به شهادت رسيد. زماني كه مسلم ديد قطعا به شهادت خواهد رسيد نامهاي به امام نوشت و خيانت كوفيان را يادآور شد و از ايشان خواست تا از نزديك شدن بدين قوم اجتناب كند.
زماني كه امام به قصد كوفه حركت كرد والي مكه وليد بن عقبه به مجرد شنيدن اين خبر نامهاي به ابنزياد نوشت و حرمت و مقام امام حسين را براي وي يادآور شد تا مبادا دست به كاري بزند كه رسوايي ابدي را براي خود رقم زند وي نوشت: اما بعد فان الحسين قد توجه الي العراق و هو ابنفاطمة بنت، و فاطمة بنت رسولالله، فاحذر يا ابنزياد أن تاتي اليه بسوء فتهيج علي نفسك و قومك أمرا في هذه الدنيا لا يسده شئ و لاتنساه الخاصة و العامة أبدا مادامت الدنيا[6] ( حسين به طرف عراق آمده او فرزند فاطمه دختر رسولخداست مبادا كاري ناشايست انجام دهي كه رسوايي براي تو و قومت تا قيامت در پي داشته باشد و تا آخر الزمان عامه و خاصه آن را فراموش نكنند) و طبق روايتي مروانبن حكم نيز نامهاي بدين مضمون براي وي نوشت و بنا بر روايت موجود در تهذيب الكمال عمروبنسعيدبنعاص نيز نامهاي براي ابنزياد نوشت
در طي مسير نامه مسلم به دست امام رسيد و فرمودند: قد خذلتنا شيعتنا[7] « پيروان ما به ما خيانت كردند » در همين حين بعضي از طرفداران امام خواستار بازگشت به مكه شدند ولي با ممانعت از جانب فرزندان عقيل روبرو شدند و امام نيز همهي همراهان خود را براي بازگشت مخير گذاشتند، بجز كساني كه با امام از مكه آمده بودند همه برگشتند.
امام در مسير به سمت كوفه با لشكر حر بن يزيد روبرو شد، حرّ مامور شده بود تا امام و يارانش را به كوفه پيش ابنزياد ببرد، در آنجا امام سخناني خطاب به كوفيان حاضر در لشكر حرّ بيان داشتند و در ضمن آن بيان كردند: اگر هنوز بر همان باور هستيد، كه در نامههايتان نوشتهايد من پيش شما بيايم در غير اينصورت به همان سرزميني كه از آنجا آمدهام باز خواهم گشت، حرّ از شنيدن اين حرفها متعجب شد، ولي كوفيان با كمال وقاحت همه چيز را يا انكار كردند و يا از خجالت بخاطر اين خيانت سر بالا نگرفتند.
در همان مكان اطراق كرده بودند تا اينكه لشكر ديگري متشكل از چهار هزار نفر به فرماندهي عمربنسعد كه فريفته رياست و حكومت ري شده بود، از راه رسيد
عمر بن سعد از جايي كه نميخواست با فرزند رسولخدا درگير شود و از سوي ديگر گرايشهاي مادي پرستي و دروني او را بدين صحرا و معركه كشانيده بود، در صدد آن شد تا از راه صلح درآيد و بدين منظور با امام حسين جلساتي را تشكيل داد و در آخر خطاب به ابنزياد نوشت: حسين به من پيشنهاد كرده است كه به مكه باز گردد و يا به شهر ديگري كه ما بخواهيم برود و يا اينكه پيش يزيد برود و با او بيعت كند[8].
ولي نصوص برجاي مانده تاريخي و نيز گواهي ياران امام شرط بيعت بايزيد را منتفي مي كند چنانچه عقبة بن سمعاني ميگويد: بخدا قسم من در تمام حالات با امام همراه بودم…. بخدا هرگز نشنيدم پيشنهاد كرده باشند كه دست در دست يزيد بگذارند يا هر كجا كه آنان بخواهند، برود بلكه فرمود بگذاريد به جايي بروم كه از آنجا آمدهام يا اينكه مرا در اين سرزمين پهناور واگذاريد تا ببينم سرنوشت مردم به كجا ميآنجامد[9]
خيانت فراموش نشدني شمر
ابنزياد با خواندن نامه عمربنسعد متاثر شد و خواست كار را با صلح و خوبي به پايان برساند ولي شمر ظالم گفت: آيا ميخواهي اين پيشنهاد را از حسينبنعلي بپذيري. با اينكه او در حوزهي حكمراني تو وارد شده سوگند به خدا اگر بدون بيعت با تو از اين منطقه برود بر عزت و بزرگي او افزوده ميشود و تو بيشتر در موضع ضعف و عجز قرار ميگيري.
تا اينكه سرانجام عبيدالله طي نامهاي عمربنسعد را توبيخ نمود و دستور داد در صورت عدم تسليم امام را بكشد و بدو يادآور شد در صورت عدم تمايل به جنگ لشكر را به شمر بسپارد در اينجا بود كه خود بزرگبيني و نخوت عمربنسعد نگذاشت؛ او خود را از شمر كمتر ببيند و فرماندهي را خود بدست گرفت.
بالاخره نبرد بين حق و باطل درگرفت و اولين تير را عمربنسعد رها كرد و گفت: شاهد باشيد كه من اولين كسي بودم كه تيراندازي نمودم.
ياران امام هريكي پس از ديگري به ميدان ميشتافت و جام شهادت را مينوشد
در اين ميان حرّ كه چند روز بود با امام در اين ميدان حضور داشت رفتار و گفتار امام او را سخت مورد تاثير قرار داده بود و با ديدن نامههاي كوفيان و خيانت آنها، در بيگناهي امام شك نكرد و بدين سبب از كردهي خود پشيمان شد؛ تا اينكه در اين ميدان در راستاي دفاع از حقيقت و آزاد مردي جان خود را در طبق اخلاص نهاد و از فرزندان رسول خدا دفاع نمود و جام شهادت را نوشيد.
علل خروج امام حسين
در مورد علل وانگيزهي خروج امام حسين از مكه به سوي كوفه مطالب ونوشتههاي زيادي در دسترس همگان قرار دارد بگونهاي كه هر گردآورنده در صدد آن بوده تا اين موضوع را از منظر و ديد خود بازبيني كند. بنا بر مدارك موجود ميتوان قيام ايشان را زائيدهي اين عناوين دانست.
- امر به معروف ونهي از منكر
از سخنان روايت شده از ايشان در كتب تاريخي موجود ايشان همواره به قيام براي امر به معروف و نهي از منكر در اين حركت تاريخي خود اشاره ميكردند. چنانچه در وصيت نامه خود براي برادر بزرگوارشان محمدبنحنفيه مينويسند: و أني لم أخرج أشرا و لابطرا و لامفسدا ولاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح من امة جدي ( ص ) أريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر و أسير بسيرة جدي و أبي « من نه براي سركشي و طغيان ونه بر بنياد هوي و هوس ونه به انديشه فساد وستمكاري خروج كردهام قيام من منحصرا براي اصلاح امت جدم محمد ( ص ) است من برآنم تا امر به معروف كنم و از منكراجتناب دهم و راه و روش جدم و پدرم را پي گيرم »
و يا در صحبتي كه با مردم داشتند به اوضاع نابسامان ديني و اجتماعي اشاره كرده وميگويند: ألا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهي عنه فليرقب المؤمن في لقاء ربه محقا فاني لااري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما[10] آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل نهي داده نميشود پس در چنين شرايطي زيبنده است كه انسان مؤمن به فكر ملاقات با خدا باشد ومن مرگ را جز سعادت و زندگي با ظالمان را جز خواري نميبينم
و يا در خطبهاي كه در صحراي كربلا در مقابله كوفيان خيانت پيشه بيان داشتند ضمن ياد آوري نامهها وعهد و پيمانهاي آنها ميگويد: هر كس؛ سلطان ظالمي را ببيند كه حرام خداوند را حلال دانسته وبه عهد و پيمانهاي خداوند پايبند نيست و از سنت پيامبر فرمانبرداري نميكند و با مردم با ظلم و جور رفتار ميكند واو با گفتار و كردار خود در صدد تغيير آن برنيايد شايسته است كه خداوند او را هلاك كند… [11]
- تغيير يافتن رويهي حكومتي[12]
چنانچه مبرهن است يكي از امورات مهم در نظام اسلامي تعيين حاكم از طريق شورا ميباشد كه از زمان سيدنا فاروق اعظم برجاي مانده كه با تغيير يافتن اين رويه بعد از سيدنا معاويه رخ داد.
امام اين تغيير روش را برنتابيد و در همين راستا بود كه با يزيد بيعت ننمود تا اينكه كوفيان وي را بسوي خود فراخواندند و آن خيانت عظيم را در حق ايشان روا داشتند.
علامه شهير عرب دكتر صلابي مينويسد: ومن الاسباب: ولكن بعد وفاة معاوية تغييرالموقف فالحسين لميعد في عنقه بيعة توجب عليه السمع و الطاعة
بنا برهمين اصل اين را ميتوان يكي ازدلايل خروج امام دانست
- دستور رسول خدا
بنا بر روايتي موجود در البداية والنهايه علامه ابنكثير رسول خدا وي را بدين قيام امر نموده است. گرچه امام حسين اين خواب را ديده ولي خواب وي نميتواند بنا بر اعتقاد اهلسنت و جماعت حجت و دليل باشد زيرا فقط پيامبران هستند كه خواب آنها درحكم وحي و فرمان الهي تلقي ميشود.
در البدايه آمده است: عبداله بنجعفر نامهاي براي امام حسين نوشت و وي را از نزديك شدن به مردم كوفه بازداشت؛ امام براي عبدالله نوشت: من خواب ديدم كه رسول خدا مرا به كاري امر نموده است و من آن را انجام خواهم داد و تا زماني كه نتيجهي آن را نبينم آنرا براي كسي بازگو نخواهم نمود[13]
محل دفن سر امام حسين
بعد از رويداد آن ماجراي ننگين و با انتقال يافتن اسراء به كوفه و ابنزياد ظالم تكه چوبي را در دهان امام نهاد كه ابوبرزه اسلمي وانس وي را باز داشت، طبق بعضي روايات موجود در متون تاريخي سر امام را به پيش يزيد به شام بردند و يزيد عصاي خود را به دندانهاي پيشين امام ميزد؛ ولي بسياري از نامآوران تاريخ و رجال علمي معروف جهان اين را انكار ميكنند چنانچه شيخالاسلام ابنتيميه ( ره ) در مجموع الفتاوي خود انتقال سر مبارك امام را به شام انكار ميكند و ايشان قائل برايناند كه سر مبارك ايشان از كوفه به شام برده نشد بلكه از همانجا به مدينه انتقال داده شده و در كنار مرقد مطهر مادرشان به خاك سپرده شد؛ ايشان مينويسند: انتقال سر ايشان به شام پيش يزيد پذيرفته نيست بلكه ابنزياد بوده كه عصا را بر دندان هاي مبارك ايشان ميگذاشته چه بنا بر بعضي روايات ابوبرزه اسلمي و طبق بعضي روايات انس بن مالك، وي را از انجام اين كار باز داشتهاند آن زمان در عراق بودهاند نه در شام بعضي از روي تلبيس و غلطاندازي نام يزيد را به جاي نام عبيدالله ذكر كرده اند[14]
و در جلد بيست وهفتم فتاواي خود در صفحه 208 همين مسئله را مطرح كرده و نظريه خود را مجدداً مطرح ميكند. ولي علامه ابنكثير براين باوراند كه سر امام نزد يزيد برده شده است چنانچه مينويسند: فالمشهور عند اهلالتاريخ و اهلالسير انه بعث به ابنزياد الي يزيد بن معاوية و من الناس من انكر ذلك و عندي أن الاول أشهر: نظريهي مشهور نزد مورخين و سيرهنويسان اين است كه ابنزياد سر امام را نزد يزيد فرستاد و گروهي اين نظريه را نپذيرفتهاند ولي من رأي اول را ميپذيرم.
و در مورد محل دفن سر امام در كتب مكانهاي متعددي درج شده بگونهاي كه بعضي قاهره و كربلا و يا رقه و يا عسقلان و و مدينه را ذكر كردهاند.
ولي بنا بر روايات مشهور سر مبارك ايشان در مدينه منوره در قبرستان بقيع پهلوي قبر مادر ايشان به خاك سپرده شد.
امام قرطبي مينويسد: ثم امر عمروبنسعيدبنالعاص برأس الحسين فكفن و دفن بالبقيع عند امه فاطمة[15] « سپس يزيد عمروبنسعيد را دستور داد تا سر امام را كفن كرده و در بقيع پهلوي مادرش به خاك سپرده شود »
علامه ابن عماد مينويسد: والصحيح أن الرأس المكرم دفن بالبقيع الي جنب امه فاطمة[16] « طبق رأي صحيح سر مبارك در بقيع كنار قبر مادرش فاطمه به خاك سپرده شد »
ابن سعد نيز مي نويسد: فبعث إليه برأس الحسين, فكفّنه و دفنه بالبقيع إلى جنب قبر أُمه فاطمة بنت رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم[17]
يزيد سر امام را نزد والي مدينه فرستاد و او نيز آن را كفن كرد و پهلوي مرقد مادرش دفن نمود
اسامي شهداي هاشمي كربلا
در بحارالانوارجلد 45 ص 62 آمده: در مورد كساني كه از اهل بيت در اين روز به شهادت رسيدهاند اختلاف است و اكثريت قائل برايناند كه بيست و هفت نفر از اهل بيت به شهادت رسيدهاند
هفت نفر از فرزندان عقيل به نامهاي مسلمبنعقيل در كوفه وجعفر و عبدالرحمن فرزندان عقيل و محمد وعبدالله فرزندان مسلم وجعفر فرزند محمد بن عقيل و محمد پسر ابيسعيد بن عقيل و ابنشهرآشوب جعفر بن محمد بن عقيل را نيز بر آنها افزوده است.
سه نفر از فرزندان جعفربن ابيطالب به نامهاي محمدبنعبدالله بنجعفر وعونالاكبربنعبدالله و عبيداللهبنعبدالله
نه نفر از تبار حضرت علي به نامهاي امام حسين و حضرت عباس؛ و فرزندش محمد بن عباس نيز ذكر شده است، عمربنعلي، عثمانبن علي، وجعفربنعلي، و ابراهيمبنعلي، و عبداللهبنعليالاصغر، و محمدبنعلي الاصغر و در شهادت ابوبكربنعلي شك وجود دارد.
و از فرزندان امام حسن چهار نفر به نامهاي ابوبكر و عبدالله و قاسم و بشر نيز ذكر شده و عمر فرزند خردسال امام حسن نيز ذكر شده است.
و از فرزندان امامحسين شش نفر با وجود اختلاف ذكر شده كه عبارتاند از: علي اكبر، ابراهيم، عبدالله، محمد، حمزه، علي و جعفر وعمر وزيد
وصيت نامه امام حسين
چنانچه مبرهن است امام حسين يكي از افراديست كه در صدر اسلام زيسته وفرمايشات رسوخدا را يا بدون واسطه و يا با وجود واسطههايي عادل و صالح شنيده و از آنها شنيده كه رسولخدا فرموده: لَيْسَ مِنَّا مَنْ ضَرَبَ الْخُدُودَ وَشَقَّ الْجُيُوبَ وَدَعَا بِدَعْوَى الْجَاهِلِيَّةِ[18] « ترجمه شود »
او نيز بسان ديگراهلبيت سعي براين داشته تا در تمام مراحل زندگي خود به دستورات پيامبر جامهي عمل بپوشاند كه نمونهي آن را ميتوان در وصيتنامهي ايشان يافت. ايشان در عاشورا خواهر خود زينب را وصيتي نمودند در اين زمينه آمده:
فرزند ايشان حضرت علي ميگويد: من مريض بودم وعمهام زينب از من پرستاري مينمود، پدر به خيمهاي رفت وغلام ابوذر غفاري آنجا بود …. شنيدم كه پدرم اشعاري را با خود زمزمه ميكند من با شنيدن آنها گريه كردم عمهام نيز با شنيدن آنها به گريه افتاد و از حال رفت؛ امام بسوي او رفت و بر چهرهاش آب ريخت و گفت: يا أخيّة إتقيالله و تعزي بعزاءالله و إعلمي أن أهلالارض يموتون و أن أهلالسماء لايبقون و أن كلشئ هالك إلا وجهالله الذي خلق الارض بقدرته ويبعث الخلق فيعودون و هو فرد وحدة، أبي خير مني و أخي خير مني و لي و لهم و لكل مسلم برسولالله(ص) اسوة قال فعزاها بهذا او نحوه و قال لها يا أخيّة أن أقسم عليك فابرّي قسمي لا تشقي عليّ جيباً و لاتخمشي عليّ وجهاً و لاتدعي عليّ بالويل والثبور« اي خواهرم از خدا بترس و آنگونه (بر شهادتم) عزا بگير كه خدا دستور داده و اي خواهرم، بدان! ساكنان زمين خواهند مرد و اهل آسمان نيز فنا خواهند شد هر چيز ازبين خواهد رفت و فقط آن خداوندي باقي ميماند كه زمين را به قدرت خود آفريد، و مخلوقات را بوجود آورد همهي آنها( از دنيا) رخت سفر بر ميبندند و تنها اوست كه باقي ميماند، و( بدان) كه پدرم از من بهتر بود وهمچنين برادرم نيز از من بهتر بود، پيامبر(ص)براي من و آنها و هر مسلمان الگوييست كامل، … و گفت: اي خواهرم! من تو را سوگند ميدهم و از تو ميخواهم به آن عمل كني، بر(شهادتم) يقهات را چاك نكني، و صورت خودت را نخراشي و برمن واويلا نكشي و غصه نخوري( نگويي! اين چه بلايي بود كه بر سر ما آمد)[19] »
آري! حسین می رود تا به دنیایی که خواستار عقل نیست، بگوید: آهای ای همه آدمیان همه عصرها، عقل زیباست. و به کساني که عاشقی نمی دانند، عشق ورزی بیاموزد. و به کساني که بلد نیستند انسان باشند، آداب انسان بودن بیاموزد. و به کساني که از انسان بودن دیگران رنج میبرند، بیاموزد که عاقبت، انسانیت پیروز است[20]
عصمت الله پورمحمد تیموری
[1] . مجلسي، محمدبنباقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتبالاسلامية ج44 ص 368
[2]. ابناثير، علي بن محمد، الكامل في التاريخ، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415، ج3ص401
[3] . ذهبي، محمدبن احمد، سير اعلام النبلاء، اشرف علي تحقيق و خرج احاديثه شعيب الارناووط، بيروت، مؤسسه الرسالة، 1419، ج3ص296
[4] . همان ص 294
[5] . ابن كثير، اسماعيلبنعمر، البدايه و النهايه، حققه وخرج احاديثه و علق عليه دكتر محي الدين ديب مستو و علي ابوزيد ابوزيد، دمشق؛ بيروت، الطبعة الاولي 1428 ج7ص239
[6] . بحار الانوار ج44 ص368
[7] . الكامل في التاريخ ج3ص404
[8] . همان ص 413
[9] ، برفي، محمد، سيماي حسنين از منظر اهلسنت، تهران، محراب فكر، 1383، ص 180، الكامل في التاريخ ج 3 ص 413
[10] . تاريخ طبري ج5ص 404
[11]. الكامل ج3ص409
[12]. صلابي، علي محمد، الدوله الامويه عوامل الازدهار و تداعيات الانهيار، بيروت، دارابنكثير، الطبعة الاولي 1427، ج1 ص574
[13] . البدايه و النهايه ج7ص290، تاريخ طبري ج5 ص387 به نقل از البدايه ج 8 ص240
[14] . ابنتيمية، احمدبنعبدالحليم، مجموع الفتاوي تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية، 1426ق، ج4 ص261
[15] . قرطبي، محمدبناحمد، التذكره في احوال الموتي و الاخرة، بيروت دارالكتب العلمية، 1416 ص 648
.[16] ابنعماد، عبدالحي بن احمد، شذرات الذهب، خرج احاديثه عبدالقادر الارناووط، بيروت، دارابن كثير ج1 ص 275
.[17] الطبقات الكبري ج 5 ص 238
[18] . بخاري حديث 1297، كتاب الجنائز، باب ليس منا…
[19] . طبري، محمدبنجرير، استشهادالحسين و يليه رأس الحسين لابنتيمية، التحقيق و الدراسه السيدالجميلي، بيروت، دارالكتب العلميه112ـ113 و نيز بحار الانوار ج45 ص3
[20]. از يادداشتهاي گردآورنده
- نویسنده: عصمت الله پورمحمد تیموری