سعدی علیه الرحمه به صورت هوشمندانه و معنی‌داری باب دوم کتاب خود را در اخلاق درویشان نهاده است. هوشمندانه و معنادار از آن جهت که اولین باب کتاب او «در سیرت پادشاهان» است و این باب را «در اخلاق درویشان» نهاده است تا ابتدا بگوید: «همان‌طور که برای یک پادشاه وظایفی است، درویش هم وظایفی دارد که باید انجام دهد.» و در ثانی به این نکته اشاره دارد که «درویشی درجه و منزلتی‌ست به قدر و حتی فراتر از پادشاهی،» البته اگر درویش، درویش واقعی باشد.

سعدی علیه الرحمه به صورت هوشمندانه و معنی‌داری باب دوم کتاب خود را در اخلاق درویشان نهاده است. هوشمندانه و معنادار از آن جهت که اولین باب کتاب او «در سیرت پادشاهان» است و این باب را «در اخلاق درویشان» نهاده است تا ابتدا بگوید: «همان‌طور که برای یک پادشاه وظایفی است، درویش هم وظایفی دارد که باید انجام دهد.» و در ثانی به این نکته اشاره دارد که «درویشی درجه و منزلتی‌ست به قدر و حتی فراتر از پادشاهی،» البته اگر درویش، درویش واقعی باشد.
سعدی اشاره‌ای ظریف به این نکته در آخرین حکایت باب دوم کتاب خود دارد:
«پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد.
یکی زآن میان به فراست (۱) به جای آورد و گفت: ای ملک! ما در این دنیا به جیش (۲) از تو کمتریم و به عیش خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر.
اگر کشور خدای کامــــران است
وگر درویش حاجتمند نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد
چو رخت از مملکت بربست خواهـی
گدایی بهـــتر است از پادشاهی
حال ببنیم درویش یعنی چه و چه کسی درویش است؟ فرهنگ لغت «عمید» این معانی را برای درویش برگزیده است:۱. صوفی. ۲. [مجاز] کسی که به اندک‌مایه از مال دنیا قناعت می‌کند.۳. [ مجاز] تهیدست؛ بینوا؛ فقیر.
همه این معانی درست است. اما سعدی باز هم در آخرین حکایت همین باب صفاتی برای درویش بر می‌شمارد که ما را به شناختن بهتر درویش ومورد نظرس رهنمون می‌سارند:
«ظاهرِ درویشی جامه ژنده(۳) است و موی سِترده (۴) و حقیقتِ آن دلِ زنده و نفس مرده…
…طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل.
هر که بدین صفتها که گفتم موصوف است به حقیقت درویش است وگر در قباست.
اما هرزه‌گردی بی نماز هواپرست هوسباز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر زبان آید رند (۵) است وگر در عباست.
ای درونت برهنه از تقوی
کز برون جامه ریا داری
پرده هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوریا (۶) داری»
حال که با درویش مورد نظر سعدی آشنا شدیم ببینم که از منظر سعدی درویش واقعی متصف به چه صفات و خصائلی است.
اولین و مهم‌ترین خصلتی که سعدی برای درویش برمی‌شمارد این است که «دیگران را قضاوت نمی‌کند.»
در حکایت اول این باب داستان بزرگی را نقل می‌کند که نظر درویشی را در مورد فلان کس که مردم در مورد او سخن ها می‌گویند، جویا می‌شود. درویش زیرکانه جواب می دهد: «بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.»
از منظر سعدی درویش نه دوستان که حتی دشمنان را نمی‌آزارد. حکایت دزدی را که به خانه پاراسایی زده است و دستش خالی مانده را بیان می‌کند که پارسا، گلیمی را که بر روی آن می‌خوابید جلو دزد می‌اندازد، مبادا محروم از منزلش بیرون رود:
«شنیدم که مردان راه خــدای
دل دشمنان را نکردند تنگ
تو را کی میسر شود این مقام
که با دوستانت خلاف است و جنگ»
همۀ عرفای ما «ریا و تظاهر» را آفتِ طاعت و عبادات می‌دانسته‌اند. سعدی نیز درویشان را برحذر می‌دارد که دورِ ریا و خودنمایی نگردند، از منظر او کسی که در راه ریا و خودنمایی گام زند، سر از ناکجاآباد در می‌آورد.
«ترسم نرسی به کعبه، ای اعــــــــرابی
کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است»
داستان آن زاهد را بیان می‌کند که با فرزندش به مجلس پادشاه رفت. غذای اندکی خورد و نماز مفصلی گزارد. «تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند»
در همین مضمون داستانی از خودش نقل می‌کند که بعد از عبادت شبانه بر دیگران طعنه زده بود که «چنان خواب غفلت برده‌اند که گویی نخفته‌اند که مرده‌اند» و پدرش می‌گوید: «تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.»
در حکایتی دیگر می‌گوید:
«عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت کند. آورده‌اند که داروی قاتل بخورد و بمرد.»
به اعتقاد سعدی، درویش از تعریف و تمجید دیگران خوشحال نمی‌شود: «یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی‌ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می‌کردند. سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم.»
درویشِ مورد نظر سعدی راضی است به مصیبت دچار شود، اما به معصیت هرگز! حکایت درویش زخم خورده‌ای را نقل می‌کند که خدا را شکر می‌گفت. علت را پرسیدند. گفت: «شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.»
درویش، شکم باره نیست. «عابدی را حکایت کنند که شبی ده مَن (۷) طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی. صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار از این فاضل‌تر بودی.
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی
بهترین خصلت درویش این است که جواب بدی را خوبی می‌دهد نه بدی:
«پیش یکی از مشایخ گله کردم که: فلان به فساد من گواهی داده است.گفتا: به صلاحش خجل کن!

تو نیکو روش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال»
دل درویش با خداست، هرجا که باشد:
«چو هر ساعت از تو به جایی رود دل
به تنــــهایی اندر صفایی نبینی
ورت جاه و مال است و زرع و تجارت
چو دل با خدای است خلوت نشینی»
درویش به مال دنیا دل نمی‌بندد. و آنکه دل ببندد درویش نیست. حکایت آن پادشاه را نقل می‌کند که برای وفای به نذر، غلامش را درهمی چند می‌دهد تا بین زاهدان تقسیم کند. غلام بعد از مدتی انبال زر را سر به مهر نزد پادشاه می‌آورد و می‌گوید:
«زهدان را چندان که گردیدم نیافتم! گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است.
گفت: ای خداوند جهان! آن که زاهد است نمی‌ستاند و آن که می‌ستاند زاهد نیست.»
درویش سنگ زیرن آسیاب است. جفا می‌کشد و تحمل می‌کند. چون به قضا راضی است: «طایفهٔ رندان به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانیدند. شکایت از بی‌طاقتی پیش پیر طریقت برد که چنین حالی رفت. گفت: ای فرزند! خرقه‌ٔ درویشان جامهٔ رضاست، هر که در این کسوت تحمّل بی‌‌مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام.
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تنک است آب هنوز
گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی
ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو، پیش از آنکه خاک شوی»

پاورقی

۱٫ زیرکی
۲٫ لشکر ، یاری گر
۳٫ لباس پاره و کهنه
۴٫ تراشیده‌شده
۵٫ حیله گر
۶٫ حصیر
۷٫ واحد وزن

  • نویسنده: حسین سلیمان پور