لقد کنت اعرف بابن الحسن فلقبنی العشق بإبن الحزنو لولا الهوی مالقیت الهوان و لولا الدمی لم أقف بالدمن(1) ابوالحسن(2)علی بن حسن بن علی بن ابی طیب باخرزی سَنخی (3) در نیمه اول دهه دوم قرن پنجم، حدود سالهای (417-413 هـ.ق) در روستای «مالین یا مالان»(4) در خانوادای مرفه زاده شد. برخی از منابع عنوان «تاج الرؤساء» […]

لقد کنت اعرف بابن الحسن
 فلقبنی العشق بإبن الحزن
و لولا الهوی مالقیت الهوان
 و لولا الدمی لم أقف بالدمن(1)
ابوالحسن(2)علی بن حسن بن علی بن ابی طیب باخرزی سَنخی (3) در نیمه اول دهه دوم قرن پنجم، حدود سالهای (417-413 هـ.ق) در روستای «مالین یا مالان»(4) در خانوادای مرفه زاده شد.
برخی از منابع عنوان «تاج الرؤساء» و «الرئیس الشهید» را برای او به کار برده‌اند. (5)

منابعی که در شرح احوال او می شناسیم، چندان متعدد نیست و کهن ترین آنها کتاب خود او، دمیة القصر فی عصرة اهل العصر (6) است که در جای جای کتاب، به ویژه در مقدمه پرتصنع آن به مراحل زندگی خود اشاره نموده است، هرچند که شیفتگی به آرایه پردازی، گاه این اطلاعات را گنگ ساخته است.(7)
باخرزی در خانواده ای مرفه زاده شد. ثعالبی،(8) پدر او حسن بن ابی طیب را مردی خوش سیما ، صاحب دولت و نعمت ، ادیب ، نثر پرداز و شعر سرا معرفی کرده است.(9) خود ابوالحسن در دمیة القصر اشعاری از پدرش نقل کرده است.
ابوالحسن هنوز کودکی بیش نبود که پدرش به دلایلی که دقیقا معلوم نیست باخرز را ترک کرده در نیشابور که معدن علماء و فضلاء بود، سکونت گزید. خانه او در نیشابور، در همسایگی خانه ثعالبی قرار داشت و باخرزی به دوستی وی افتخار می کرد.
پدرش با بهترین ادبای آن زمان در ارتباط بود و بسیار اتفاق می افتاد که پسر، حلقه وصل بین آنها می شد،او نوشته های شعری و برادرانه را حمل می نمود و یا در مجالس ادبی آنان شرکت می کرد. بنابراین، می بینیم که باخرزی ادبیات را نزد همنشینان پدرش مانند ثعالبی فرا می گرفت، لذا این جوّ ادبیات بر روح باخرزی اثر می گذاشت. داستان «دمیة القصر» نیز سرشار از تاثیر پذیری او از رفت و آمدهای مکرر به کتابخانه ثعالبی و اطلاع از چک نویس های او بوده است.
پدر، چون آثار استعداد را در پسر مشاهده کرد، بهترین معلمان شهر را برای آموزش او فراخواند. البته اولین کتابی که آموخت قرآن کریم بود. خود به این نکته اشاره می کند« ولمّا  فرغت من حفظ كتاب الله عزّ وجلّ، وهو الحلي الّذي يتزيّن بلبسه العاطل، والحقّ الذي لا يأتيه من بين يديه ولا من خلفه الباطل، وغنيت قرير ناظر العين بصوره المجلوّة، قرين ناضر العيش بسوره المتلوّة »(10)
و سپس صرف و نحو ، فقه ، حدیث و ادب را نزد استادانی چون امام موفق نیشابوری(11) ابو محمد عبدالله جوینی(12) ابوعثمان صابونی ملقب به شیخ الاسلام(13) ابوالفضل میکالی، ادیب مشهور نیشابور (14) و عمید ابوبکر قهستانی(15) فرا گرفت.  ثعالبی، ابن فارس(16)، عبد القاهـر جرجانی(17)، ابن برهان(18) دیگر اساتید او می باشند.
وی نخست، شاگرد شیخ ابی محمد جوینی، پدر امام الحرمین جوینی بود و با تبحر در علم دین و فقه شافعی، به زودی از آن منصرف شد و به علوم ادبی پرداخت و در شعر و کتابت عربی و فارسی شهرت بسزایی حاصل کرد.(19)
باخرزی دیر زمانی در کار تحصیل بود تا بی شکیب شد و در ۴۳۴ ق، تصمیم گرفت با وجود کمی سن، در طلب دانش یا شغل، بار سفر ببندد. وی در مقدمة دمیه به بزرگانی که در شهرهای گوناگون دیده اشاره کرده است، مهم ترین شهرهایی که وی درنوردیده است عبارتند از: نیشابور، هرات، جرجان، مرورود، بلخ، ری، اصفهان، همدان، بغداد، بصره، واسط و …
اگر اسامی شهرهایی که به آنها سفر کرده و انسان فاضل و یا راوی را در آنها ملاقات کرده و یا به یکی از کتابخانه های دیوان آن مراجعه نموده را جمع آوری کنیم می بینیم که تعداد آنها نوزده شهر و روستا خواهد بود. راویان زیادی بوده اندکه اشعار این مناطق را بر او عرضه داشتند، برخی از این شهرها را چندین بار مسافرت کرده مانند نیشابور، زوزن، خراسان و ری. گویی که باخرزی به بلاد شام، مصر، الجزیره و حجاز نرفته است، چون حتی یک نام از آنها برده نشده است.
بر کسی پوشیده نیست که باخرزی مدتی از عمرخود را درکار دیوانی سپری کرده است، اما درست پیدا نیست که باخرزی کار دیوانی را از کجا آغاز کرد، اگرچه خدمت  او در دیوان رسائل عمید الملک کندری(20) اندکی روشن تر است. کندری که از دوستان و هم کلاسی های وی بود در نیشابور به خدمت طغرل(21)- که در کشاکش جنگ با غزنویان(22) بود- درآمد و سال ۴۴۷ ق همراه او به بغداد رفت. در روایات دقیقاً روشن نیست که باخرزی کجا به او پیوسته است؛ اما آنچه مسلم است اینکه باخرزی و کندری در جوانی(۴۳۴ ق)  نزد امام موفق نیشابوری درس می خواندند. با خرزیِ جوان که شعر سرایی آموخته بود، سه بیت هجای شوخی آمیز برای کندری سرود که آن را بیشترین منابع نقل کرده اند(23).باخرزی خود می نویسد که وی تازه در دیوان رسائل به کار مشغول شده بود که روزی وزیر آمد و پرسید که آیا او همان گویندة «اَقبلَ» (نخستین کلمه از سه بیتی با خرزی که حدود سیزده سال پیش در هجو او سروده بود) است؟ در هر حال وزیر به نیکی از او استقبال می کند . «اَقبل» را به فال نیک می گیرد. بنا بر روایت یاقوت، فردای آن روز بود که باخرزی دالیة بزرگ خود را در مدح وزیر خواند. این قصیده که مجموعاً چهل بیت از آن باقی است باعث شد که وزیر، نزد امیران عرب به این شاعر عجم بنازد و او را صله ای هزار دیناری ببخشد.
با این همه و به رغم آنکه وی انتظار داشت به لطف وزیر، مراتب عالی یابد، هیچ گاه از دبیری دیوان پا فراتر ننهاد. باخرزی که در اواخر کار کندری یعنی در ۴۵۵ ق، در بغداد بود، کوشید به درگاه خلیفه نفوذ کند و سرانجام توانست «بائیه ای» را که بیست و نه بیتش در دیوان گردآمده است، به او تقدیم کند.
بنابراین روایت، مردم بغداد شعر او را سست خواندند، زیرا درآن «برودت عجمی» احساس می کردند. باخرزی نیز ناچار چندی در کرخ بغداد زیست تا زبان و ذوقش قوام یافت و مورد قبول بغدادیان قرار گرفت. ظاهراً بخت با شاعر عجم یار نبود و مدح خلیفه در به روی او نگشود، زیرا اندکی بعد، او را در نیشابور می یابیم.
از آن پس تا زمان گوشه گیری، از زندگی او اطلاع روشنی نداریم. بعید نیست که در دستگاه طغرل و نظام الملک(24) به کاردبیری مشغول شده باشد، زیرا می بینیم که طغرل را در یک قصیدۀ بزرگ و یک قطعۀ کوچک، و نظام الملک را در سه قصیده مدح گفته است و در دمیه بارها در بزرگداشت این وزیر سخن گفته و اساساً دمیه را به او تقدیم داشته است. باخرزی را در بسیاری شهرهای دیگر همراه با بزرگان ادب می یابیم؛ و نیز می دانیم که وی با ادیب یعقوب بن احمد نیشابوری(25) صاحب نخستین فرهنگ عربی- فارسی همنشینی داشته است. اما به آسانی نمی توان برای این سفرها ترتیب زمانی روشنی یافت. در (۴۶۴ ق) باخرزی به دلیلی که بر ما پوشیده مانده از هر کار کناره جست و از آن پس در شهر خود باخرز کاری جزتألیف و همنشینی با دوستان نداشت.
باخرزی دارای مذهب تسنن بود و از غزنویان و سلجوقیان معاصر خود پیروی می کرد. در لابه لای دمیة او چیزهایی در حمایت از مذهب تسنن می بینیم.(26)
سرانجام در ذیقعده ۴۶۷ ق در مجلس انس به دست غلامی ‌ترک کشته شد.عوفی تاریخ قتل او را ۴۶۸ ضبط کرده است.
زکریای قزوینی در سبب قتلش افسانه‌ای پرداخته است،  ولی علت واقعی محققاً معلوم نیست. احتمال می‌رود که به سبب نزدیکی باخرزی به نظام الملک، اسماعیلیان در قتل او دست داشته‌اند.(27) باخرزی چنان که نویسنده و محققی چیره دست است، شاعری بلند آوازه و ذولسانین است . هم به عربی شعر گفته است و هم به فارسی ، اما در شعر عربی خوش ذوق تر و پخته تر است. (28)
پس از نگاه به دمیه متوجه می شویم که باخرزی یک ادیب سرشناس و خبره می باشد و با صنعت شعری آشنائی داشته و به نیازهای ادبی عصر خود آگاه بوده است. همچنین نتیجه می گیریم که باخرزی قدرت نگارش علوم خود را به خوبی داشته که آنها را  بطور مستقیم ارائه نموده و گاهی بصورت نثر غیر مستقیم به رشته تحریر در آورده است. او به آیات قرآنی یا ابیات شعری یا اخبار استناده می کند و مواردی را به عنوان شاهد ذکر می کند و یا به آنها اشاره می نماید، زیاده روی او در این زمینه نشان دهنده قدرت درخشان یا تعهد و یا تظاهر او می باشد.
باخرزی طی سفر های علمی خود توانست کتابهایی را پیدا کند که روزگار آنها را فراموش کرده بود و دیوانهایی را یافت که زمانه آنها را مفقود کرده بود. قضا و قدر چنین خواسته بود که باخرزی و مانند او را به ماهدیه کند تا کتابها و دیوانها را به ما معرفی نماید و کتابخانه های بزرگی که اغلب آنها فعلاً از بین رفته اند را به ما بشناساند. از مهمترین کتابهای مورد استناد باخرزی دو کتاب هستند که شامل نمونه های بیشماری از شعر و شعرا می باشند، لذا شایسته است که این دو کتاب را در زمره کتابهای ادبیات و شرح حال دسته بندی کنیم:  کتاب اول«جونة النّد» تالیف یعقوب بن احمد نیشابوری و دوم «قلائدالشرف» تالیف ابوعامرالفضل بن اسماعیل جرجانی(29) است. هر دو مؤلف و هر دو کتاب از نخستین راویان مورد اعتماد باخرزی بوده اند، او کتاب «طراز الذهب علی و شاح الادب» تالیف ابو المطهر را نیز مورد مطالعه قرار داده است. هر سه کتاب متاسفانه مفقود شده اند.
باخزری از کتابخانه هایی نام می برد که دیوانهای شاعران  را درآنها مطالعه کرده است. این امر ، میزان توجه او را به تحقیق و همینطور توجه و عنایت به ادیبان را در مورد تأسیس کتابخانه های خصوصی و توجه امیران به تأسیس کتابخانه های عمومی را نشان می دهد. از مهمترین کتابخانه هایی که به آنها رجوع کرده ودر آنها مشغول شده است بیت الحکمه، دارالعلم ، خزانۀ عمید الملک ، خزانۀ نظامی در نیشابور و کتابخانۀ ناصح الدوله فندورجی می باشند. بنابراین می توان گفت نخستین منابع باخرزی در تحقیق عبارتند از: کتابخانه ها، نوشته ها و ارتباط مستقیم با ادیبان یا راویان آنها.
عوفی (31)باخرزی را اینگونه می ستاید: الرئیس الشهید ابوالقسم علی بن الحسن بن ابی طیب الباخرزی . حَسَن خلق و عالی سخن بود، آسمان مجد وبزرگی و آفتاب فضل و بزرگواری ، عرصه ٔ فصاحت او با فساحت و شیوه ٔ دست راد او بذل و سماحت ، نظم او از مقام ایام جوانی خوشتر و نثر او از طراوت عهد شباب دلکش تر، در میدان بیان سابق و بر فضلاء جهان فایق ، در هر دو قلم در عالم علم گشته و بهر دو زبان از فضلاء زمان قصب سبق در ربود و برهان فضل و شاهد بزرگی او کتاب «دمیةالقصر» است که جمع آورده است بلغت عربی و در معنی این تألیف داد سخن داده است و از رگ اندیشه خون چکانیده هر خاطری که سکندروار در سواد حروف آن بیاض جولان کند همه پر درر و جواهر گردد و هر ناقد که آن نقود رایج را بر محک سواد قلب زند همه عیار آب زر یابد و در اقبال سن ّ شباب کاتب حضرت سلطان رکن الدین طغرل بک بود و در آن خدمت محلی عالی و رتبتی سامی داشت ، اسبابی مهیا و عیشی مهنا و چون ببصر ثاقب و بصیرت ناقد بدید که همه ٔ سعادتها در عزلتست که تمامت عزّ و تتمه ٔ دولتست انزوا اختیار کرد و عزلت گزید و دست از کار بکشید و روز و شب با حریفان اهل و ظریفان بافضل بمعاقرت عقار و معاشقت دلدار مشغول شد … و اشعار تازی او بسیار است در غایت سلاست و نهایت لطافت و درین وقت در خدمت صدر اجل کبیر تاج الملک شرف الدولة والدین عمدةالوزرا محمدبن حسن رفع اﷲ قدره بودم که دیوان شعر تازی او که موسومست بـ«الاحسن فی شعر علی بن الحسن» مطالعه افتاده بود و از آن لطایف اقتباس میرفت که ناگاه آفتاب جلال صدر کبیر ملک النواب نصیرالملک طلوع کرد آن نسخه بخدمت او پیش کشید و از آنجا بیتی چند تازی به خاطر مانده بود. در قصیده ای می گوید در مدح طغرل بک :
سرنا و مرآةُ الزمان بحالها
فالاَّن قد محقت و صارت منحلا
 
تخدالرکاب فلا تعوج ُ بنا علی
 طلل الحبیب و لا تحیی المنزلا
و تحرک الاعطاف تشمیراً بنا
 تتیمم الملک المظفر طغرلا

و در قطعه ای می گوید:
و لقد جذبت الی عقرب صدغها
فوجدتها جرارةً مجرورة
و کشفت لیلة وصلها عن ساقها
 فرأیتها مکارة ممکورة.
و از عربی بپارسی میگوید:
چون تو یارا گزیده یار که دید
 همبرِروی تو نگار که دید
مشک بر برگ تازه گل که شنید
ماه بر سرو جویبار که دید
صدفی خردک از عقیق یمن
سر بسر دُرّ شاهوار که دید
واوفتاده نگون بر آتش تیز
زنگی سست و بیقرار که دید
نرگسی ناچشیده هرگز خمر
 روز و شب مانده درخمار که دید؟
و له ایضاً:
خال ماشوره ٔ سیمین تو دیدم صنما
 بزدم از طرب و شادی صد نعره برو
ظن چنان بردم کز غالیه ٔ سنبل خویش
 بچکانید سرزلف تو یک قطره برو
و او راطرب نامه ایست رباعیات بر حروف معجم و معروفست ، وقتی در بخارا در کتابخانه ٔ سرندیبی این نسخت در نظر آمده است و بیتی چند از آن یادبود نوشته آمد:
پیرامن روز قیرگون شب دارد
زیر دو شکر سی ودو کوکب دارد
بر سرخ گل از غالیه عقرب دارد
 وز نوش دو تریاک مجرب دارد
همو راست رباعی :
بر گردن خویش بسته ای عقد گهر
وز گوش بیاویخته ای حلقه ٔ زر
گوئی غم عشق جلوه کرد ای دلبر
زاشک و رخ من بگردن و گوش تو در

و در آن وقت که حیات مستعار را وداع میکرد و نفس بازپسین در مهب حلق او تردد میکرد در آن حالت بی حیلت این رباعی بسوز دل و درد جان گفته است . رباعی :
من می بروم بیا مرا سیر ببین
 وین حال بصدهزار تشویر ببین
سنگی زبر و دست من از زیر ببین
 وز یار بریدنی بشمشیر ببین
و چون از این بناء فنا رخت بعالم بقا برد عیاضی(31) در مرثیت آن کان مرتبت این ابیات پرداخت :
مسکین علی حسن که از آن شوم کارزار
بی جرم چون حسین علی کشته گشت زار
شیری بُد او که بود ادب مرغزار
گر کشته شد عجب نبود شیر مرغزار(32)

آثار باخرزی
1ـ دیوان، این اثر باخرزی شهرت گسترده ای داشته و غالب نویسندگان آن را به شهرت و نیکویی وصف کرده اند. باخرزی خود این دیوان را گرد آورده بود و شاعری به نام ابو العلاءبن غانم هروی در نیشابور آن را نگاشته بود. این دیوان گزیده هایی نیز داشته است:
یکی از آنها الملتقطات (گزیده ها)  نام دارد که به یکی از نسخه های دمیه منضم، و همراه با آن توسط طباخ(33) چاپ شده است؛ دیگر «الاحسن فی شعر علی بن الحسن» برگزیده ابو الوفاء اخسیکتی(34) است که در موزه بریتانیا نگهداری می شود. قزوینی اشاره می کند که الاحسن هزار بیت است و باخرزی خود آن را برگزیده است. عوفی نیز چگونگی جا به جا شدن آن را در خزاین وزیران نقل کرده است.
۲- در کتابخانه توپقاپی سرای، مجموعه منحصر به فردی موجود است که ظاهراً دیوان کامل باخرزی را دربر دارد. در آن دو «الروزنامجه» نقل شده که بیشتر ذکر مجالسی است که در زمان عبدالحمید بن یحیی (۴۴۱-۴۴۳ هـ) در زوزن(34) تشکیل می شده است.
۳- همچنین در مجموعه موجود در توپقاپی سرای رساله ای منثور در نخجیرگانی به نام «رسالة الطرد» نقل شده که در ۱۹۷۵ م به کوشش محمد قاسم مصطفی در مجله معهد المخطوطات العربیه به چاپ رسیده است.
۴- دمیة القصرو عصرة اهل العصر. این کتاب بارها به چاپ رسیده است،  از آن جمله در حلب(۱۹۳۰م)، به کوشش محمدطباخ که بسیار ناقص، و بیش از نیمی از آن ساقط گشته است؛ چاپ عبدالفتاح در قاهره(۱۹۶۸-۱۹۷۱م، در ۲ مجلد)؛چاپ سامی مکی عانی در بغداد۱۹۷۱-۱۹۷۳م،در۲مجلد)؛چاپ تونجی(در۳ مجلد).
اهمیت دمیه، به خصوص برای ادبیات عرب در ایران، در آن است که مجموعه پربهای ثعالبی را به مجموعه های پس از خود و بویژه خریده القصر عمادالدین کاتب پیوند می دهد. دیدیم که باخرزی رابطه ای سخت استوار با ثعالبی داشت، چندان که او را پدر دوم خود خوانده است؛ بی گمان تاثیر یتیمه ثعالبی بود که وی را به تدوین دمیه برانگیخت. او خود شرح داده که نسبت به یتیمه و شرح حال آن چه موضعی اتخاذ کرده است. عمادالدین نیز خود گفته است که دمیه را در کتابخانه تاج الملک  در اصفهان دیده، و مطالعه کرده و به نوشتن دنباله آن تشویق شده است. دمیه با آنکه به اندازه یتیمه یا خریده مورد توجه نویسندگان بعد از باخرزی قرار نگرفته، سخت مورد علاقه باخرزی بوده است وگروهی دیگر نیز به شعر یا به نثر آن را ستوده اند.
چند کتاب بعنوان ذیل بردمیه نگاشته شده است: نخست و شاح الدمیه است که ابو الحسن علی بیهقی(-۵۶۵- قـ) فراهم آورد. سپس تکلمه ای به نام دره الوشاح بر آن افزود و بخشی از این کتاب به صورت خطی موجود است. دیگر کتاب زینه الدهر است.
آثار یافت نشده: ۱- شعراء باخرز، می تواند نام کتابی باشد که او در نوجوانی تدوین کرده است.
5- غالیة السکاری، کتابی بوده در احوال نیشابور که باز او خود در دمیه، در آغاز بخش شعرای نیشابور به آن اشاره کرده است.
6- باخرزی خود در دمیه به رساله ای در تفضیل البرد اشاره می کند که در معارضه با وزیر ابو العلا محمد بن علی ابن حسول نگاشته است.
7- الاربعون فی الحدیث.
8- طرب نامه، که مجموعه رباعیات او بوده است عوفی این کتاب را در کتابخانه سرندیبی دیده و چند رباعی از آن را که به یادش مانده بود، آورده است.ونیز خوب است اشاره کنیم که یک نسخه از الامثال السائره صاحب ابن عباد به خط باخرزی موجود است.

 

 

حسین سلیمان پور

پی نوشت ها ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ فاضلي، محمود، معرفي ابوالحسن باخرزي از خلال اشعارش، ص 20 به نقل از ديوان باخرزي
2ـ در بعضي کتب از وي با کنيه «ابوالقاسم» ياد شده است. بارع زوزني، باخرزي را با اين کنيه مخاطب قرار داده است: أبا قاسم لازلت فينا عطية/ من الله لا أمست يد الدهر مجذوذه
3ـ فاضلي، محمود، معرفي ابوالحسن باخرزي از خلال اشعارش ص 20
4ـ روستاي مالين را زادگاه اوليه او دانسته اند، جايي که آثار به جا مانده از آن به صورت تپه هايي مشرف بر شهر باخرز با پستي و بلنديهاي بسيار ، حکايت از شهري بزرگ، آباد و پررونق در صدر اسلام دارد. اين شهر روزگاري کرسي باخرز قديم بوده و در سده چهارم هجري شهري آباد بوده است.(معرفي ابوالحسن باخرزي از خلال اشعارش ، محمود فاضلي 21)
5ـ ويکي فقه ، دانشنامه حوزوي
6ـ ر.ک آثار باخرزی(پایان همین مقاله)
7ـ نمونه اي از نثر باخرزي در مقدمه دمية القصر: «وأقول بعد: إني منذ ناست على الشّطاط عذبة ذؤابتي، وأومضت للمتفرّس المتصوّب المحتاط مخيلة نجابتي، وآنس مني والدي، رضي الله عنه، في متصرّفات أحوالي رشدا. وكشف عن وجوه الحقائق أغطية من الظنون ربدا ، ….. . فلم يحفل بحمارّة  قيظ جوّها محموم، ورشحها يحموم  ، يتوسّد وحشها ظلّ الأرطاة  ، وتسجر رمضاؤها وطيس  الأفحوص  على القطاة، واعتنق على التهاب الضّرام أمرها، والتقط النقاط النعام جمرها، ولا صبارّة  شتوة؛ ريحها صرّ، وشرّها شمر، ونحسها- حاشا المجلس العالي- مستمرّ، يرسي قرّها القطب، ويندف صنبرها العطب، وتجمد سواقيها كالأحجار ، وتنكفت أفاعيها إلى الأجحار.»
8ـ ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعيل ثَعالِبي نيشابوري شاعر، زبان شناس، نويسنده و تاريخنگار اهل نيشابور. تمام تأليفات ثعالبي به زبان عربي است. ثعالبي معروف به ابومنصور نيشابوري و جاحظِ نيشابور است. ثعالبي در طول دوران خود بيش از 160 اثر در حوزههاي مختلف ادبي به نگارش درآورد، اما از آن جا که همه ی آثار وي به زبان عربي است، در بین فارسی زبانان کمتر شناخته شده است. مشهورترين کتاب او، «يتيمة الدهر في محاسن اهل العصر» است که «دمية القصر» باخرزي تکمله ايست بر آن.
9ـ دايرة المعارف برگ اسلامي /ج 11 ص54 / باخرزي
10ـ دمية القصر وعُصرة أهل العصر/ علي بن الحسن بن علي بن أبي الطيب الباخرزي/ تحقيق ودراسة: د. محمد ألتونجي/ص15
11ـ امام موفق نيشابوري فاضل، عالم و استاد خواجه نظام الملک، حسن صباح و خيام بود. وي جزء بزرگاني بود که در نيشابور به هنگام هجوم سلجوقيان مقيم بود و تسليم شهر را به ابراهيم ينال برادر طغرل تصويب کرد و ظاهراً قبلاً با او مکاتبه هم داشته است . وي کسي است که «عميدالملک کندري» را به طغرل معرفي کرد و عميدالملک به خدمت طغرل درآمد و به وزارت او رسيد. به گفته تاريخ بيهقي وي امام صاحب حديثان بوده است . ناصرخسرو در سفرنامه گويد که:«در سفر به مکه از نيشابور در صحبت خواجه موفق که خواجه سلطان بود به راه کوان به قومس رسيدم ».
12ـ ابو عبدالله محمد بن حمويه جوينى (530 – 449 هجري قمري) از صوفيان اهل خراسان بود. در قرن پنجم هجرى و در زمان حيات او، تصوف در خراسان بزرگ گسترش و رونق بسياري داشت. مانند برادران غزالى، ابوحامد غزالي و احمد غزالي از اصحاب ابوعلى فارمدى بود. وى مؤسس خاندان بزرگ حموى وجد بزرگ صوفى مشهور قرن هفتم سعدالدين حمويه (متوفى 650 هجري قمري) بود. رسالهاى کوتاه به نام «مقامات الصوفيه» از او در دست است که هنوز به چاپ نرسيدهاست.
13ـ صابوني، اسماعيلبن عبدالرحمن، کنيه اش ابوعثمان، عالم و محدّث شافعي قرن پنجم. مهمترين شرح حال زندگي او را عبدالغافر فارسي (ص176ـ181) آورده است. به گفتة عبدالغافر فارسي (ص176)، صابوني در خراسان ، هند ، طبرستان ، شام ، بيت المقدس و حجاز به تحديث پرداخت. صابوني در ميان شافعيان نيشابور جايگاه بسيار برجستهاي داشته است و آنان به او لقب «شيخ الاسلام» ، «امام المسلمين»و «سيف السنة» داده بودند.
14ـ ابوالفضل عبيدالله بن احمد ميکالي (درگذشته 436 ق / 1045 م ) شاعر، محدث، اديب، نويسنده و دانشمند معروف آل ميکال در سده پنجم هجري قمري بود. ابوالفضل به هر دو زبان فارسي و عربي شعر سرود؛ آثارش به زبان عربي است.ابوالفضل اهل نيشابور بود و همانند ديگر کسان آل ميکال، زماني بر اين شهر رياست داشت.ثعالبي در يتميه الدهر، گزيدهاي از آثار او را نقل کرده و در کتابهاي ديگر خود چون «الاعجاز» و «الايجاز» و «سحرالبلاغه» قطعاتي از سرودههاي او را آوردهاست.
15ـ فرخی سیستانی در ودح وی گوید: ای غالیه کشیده ترا دست روزگار/باز این چه غالیه ست که تو برده ای بکار/روی ترا به غالیه کردن چه حاجتست/او را چنانکه هست بدو دست بازدار/گر در جهان به فضل چنو دیگریستی/ما را کنون از آن خبر ستی در این دیار
16ـ ابوالحسن يا ابوالحسين احمد بن فارس بن زکريا بن محمد بن حبيب الرازي اللغوي يا ابن فارس. در علوم گوناگون بهويژه در لغت استاد بود. کتاب مجمل در لغت عرب از آثار اوست. وي از شهر ري بود و در قزوين علم آموخت و نوبتي نيز به زيارت خانه(خدا) شد و در آنجا باز به علمآموزي پرداخت. صاحب بن عباد خود را مرهون دانش ابن فارس ميداند. تاليفات او از تغليط و اشتباه خالي است. وي از مخالفان شعوبيه بود. او به سخا مشهور بودهاست و اشعار رائقه و رسائل بديعه او مطبوع اهل ادب است.
17ـ عبدالقاهر بن عبدالرحمان ابوبکر جرجاني (405-474 ه.ق) زبانشناس و اديب ايراني قرن پنجم هجري و از نخستين پايهگذاران علم معاني و بيان است. او در جرجان به دنيا آمد و خانواده او ايراني بودند. او به عربي شعر ميسرود و به گفته فيروزآبادي اشعار فراواني داشت. او آثاري در زمينه علوم بلاغي براي اثبات اعجاز قرآن تأليف کرد. او همچنين به رابطه ميان علم نحو و معني پرداختهاست.
18ـ ابن برهان، ابوالفتح احمدبن علي . وفات 520 هـ .ق . فقيه . شاگرد غزالي و ابوبکر چاچي و غيرهما.
19ـ زنگنه، ابراهيم، تاريخ و رجال شهرستان تايباد، 108 ، انتشارات حافظ ابرو /1388
20ـ عميدالملک کندري وزير طغرل و آلب ارسلان پادشاهان سلسه سلجوقي.طغرل بيک سلجوقي که در سال 439 ه. ق با جلوس خود، سلطنت آل سلجوقي را آغاز کرد، مدت بيست سال از بيست و شش سال سلطنت خود را بر کفايت و کارداني وزيري دانشمند تکيه داشت که (عميدالملک) خوانده ميشد. عميدالملک در وزارت طغرل همان شهرت و موقعيتي را دارا بود که بعدها نظام الملک در سلطنت بقيه آل سلجوقي مانند آلب ارسلان و ملکشاه. اين دو وزير بزرگ، هر دو از روستا زادگان خراسان بودند. عميدالملک از کندر ترشيز و نظام الملک از توغان.آنها از جهت اعتقادي و سياسي تجانسی با هم نداشتند. عميدالملک در مذهب حنفي تعصب ميورزيد و نظام الملک در مذهب شافعي. ذکر کرده اند که عمیدالملک به توطئه نظام الملک گردن زده شد.آوردهاند که عميدالملک جلاد را گفت:وزير(نظام الملک) را بگو بد رسمي که نهادي و وزير کشتن در سلاطين آموختي، عجب اگر بر خود و نسل خود اين معني باز نبيني(خود نظام الملک بعدها به دست غلامی کشته شد)
21ـ طُغرُل بيک (رکن الدين ابوطالب طغرل بن ميکائيل بن سلجوق) (990 م. – 13 شهريور 442 / 7 رمضان 455 / 4 سپتامبر 1063) پادشاه سلجوقي بود.
در آغاز ، سلطان مسعود غزنوي به مخالفت با او پرداخت اما چون سرگرم جنگ در جاهاي ديگر از جمله هندوستان بود در جنگ دندانقان از طغرل شکست خورد و غزنويان براي هميشه برچيده شدند. در روزگار وي کشاورزي رونق يافت و همچنين ايران به بزرگترين حد خود پس از اسلام رسيد.
22ـ دولت غَزنَوي يا غزنويان (975-1187 م.) (344 ه.ق. – 583 ه.ق.) يک حکومت ترک تبار و مسلمان در بخشي از شرق خاورميانه و جنوب آسياي ميانه بود.اما به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه و تاييد خلافت عباسي بود. شهرت اين حکومت در جهان، بيشتر به خاطر فتوحاتي است که در هندوستان انجام دادهاست.از آنجا که غزنويان نخستين پايههاي شهرياري را در شهر غزنين آغاز نمودند، به غزنويان نامدار شدند. بنيانگذار اين دودمان سلطان محمود غزنوي بود. پدران او از خانات ترک بودند که در خراسان مي زيستند. نامآورترين شهرياران اين دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود بودند.
23ـ أقبل من كندر مسيخرة / للنحس في وجهه علامات
يحضر دار الأمير وهو فتى / موضع أمثاله الخرابات
فهو جحيم ودبره سعة / كجنّة عرضها السّماوات
24ـ ابوعلي حسن پسر علي پسر اسحاق طوسي شناخته شده به خواجه نظامالملک طوسي (396 شمسي – 28 مهر 471 شمسي؛ 408 قمري – 10 رمضان 485 قمري؛ 1018 ميلادي – 14 اکتبر 1092 ميلادي) (متولد طوس، کشته شده در بروجرد و دفن شده در اصفهان) وزير نيرومند دو تن از شاهان دوره سلجوقيان در ايران بود. وي نيرومندترين وزير در دودمان سلجوقي بود و سلجوقيان نيز در زمان وي به اوج نيرومندي رسيدند. او بيست و نه سال به سياست دروني و بيروني سلجوقي سو ميداد.
25ـ یکی دیگر از شاگردانشابوالفضل احمد بن محمد میدانی نیشابوری مشهور به شیخ الادب است.
26ـ مقدمه دمية القصر وعُصرة أهل العصر/ علي بن الحسن بن علي بن أبي الطيب الباخرزي/ تحقيق ودراسة: د. محمد ألتونجي
27ـ همان
28ـ همان
29ـ زین‌الدین ابوالفضائل اسماعیل بن حسین جرجانی معروف به سید اسماعیل، پزشکی ایرانی بود که به عربی و فارسی می‌نوشت. او در ۴۳۴ قمری از جرجان در شرق دریای خزر برخاست و در دربار خوارزم برآمد و در ۱۱۳۵ ـ ۱۱۳۶میلادی مطابق با ۵۳1 قمری، درگذشت.وی رساله ی طبی مفصلی به ‌فارسی نوشت به نام ذخیره خوارزمشاهی‌، که احتمالاً اندکی پس از ۱۱۱۰میلادی ، برای قطب‌الدین محمد (پادشاهی‌اش از ۱۰۹۷ تا ۱۱۲۷میلادی)، تألیف شده است. احتمالاً این نخستین دائرةالمعارف طبی بود که به جای عربی به ‌فارسی نوشته می‌شد و از کتب پایه و جامع در پزشکی سنتی امروز است.
30ـ نورالدین محمد عوفی بخاری، تاریخ‌نگار، زندگی‌نامه نویس، مترجم و ادیب ایرانی که در اواخر سده ششم و اوایل سده هفتم هجری، می‌زیست. او به محمدبن محمد عوفی بخاری و سدیدالدین محمد عوفی نیز مشهور و ملقب است به سدیدالدین یا نورالدین.از اعقاب عبدالرحمان‌بن عوف(رض) از صحابه پیامبر اسلام(ص) بود و بهمین سبب خاندان او به عوفی شهرت دارند.محمد عوفی در نوشتن گلچین قطعات ادبی متبحر بوده است.
31ـ ابوبکر محمدبن احمد انصاری عیاضی که از فضلا و فقهای سمرقند بود به وی منسوب است (از اللباب فی تهذیب الانساب)
32ـ دهخدا
33ـ محمد راغب طباخ ، معروف به طباخ، متولد سال 1877 و متوفی 1951. عالم سوری و ساکن دمشق. وی از اساتید علامه ناصرالدین آلبانی است.
33ـ ابوالوفا حسام الدين محمدبن محمدبن عمر اَخْسيکَتي ، معروف به «ابن ابي المناقب»، فقيه حنفي و اصولي ميباشد. وي به قصبه اَخْسيکَت (يا اَخْسيکَث) در ناحيه فرغانه از ماوراء النهر انتساب داشته است. کنيه وي را ابوعبدالله نيز آورده اند.از زندگاني او اطلاع چنداني در دست نيست.
34ـ روستاي فعلي زوزن از توابع خواف که بر جايگاه شهر تاريخي زوزن بنا شده در59درجه و53دقيقه طول شرقي و34درجه و21دقيقه عرض شمالي قراردارد.وارتفاع آن ازسطح دريا762متر ميباشد. زوزن داراي انديشمندان بزرگي در دورههاي مختلف تاريخ طولاني خود بوده .از دانشمندان قديم زوزن ميتوان ملک عمادزوزني. بوسهل زوزني.خواجه ابونصرمشکان زوزني.اسماعيل زوزني متوفي 158 ه ق و…نام برد. کتب برخي از نديشمندان اين ديار اکنون در دانشگاه هاي معتبر تدريس ميشود که از جمله آنها ميتوان کتاب المصادر را نام برد که در مورد نحو عربي است.