سال‌ها بعد، وقتی غبار این جنگ فرو نشیند، وقتی حق از باطل جدا شود، وقتی درختی که با دستت نشاندی و با خونت آبش دادی به ثمر نشیند، از رشادت و قهرمانی‌ات فیلم‌ها خواهند ساخت. سخن‌ها خواهند گفت. کتاب‌ها خواهند نوشت. خداوند جاودانه‌ات کرد یحیی، تو اکنون در قلب هزار انسان آزاده جای داری و نام نیکت تا ابد بر تارک تاریخ خواهد درخشید.

حتی در فیلم‌های هالیوودی هم نمی‌شود چنین صحنه‌ای را به تصویر کشید!
ریزپرندۀ دشمن از دیوار ویران شده‌ی ساختمان، در جستجوی جنگجویی وارد می‌شود. مردی چفیه پوشیده، خسته و زخمی بر روی مبل آرام گرفته است. گلولۀ تانک، بدن نحیفش را خرد کرده است و توان راه رفتن را از او گرفته است.
مرد، با گوشۀ چشم، نگاهِ نافذی به این شیء غریبه می‌اندازد. تمام توانش را در آخرین لحظه زندگی در بازوی دست مجروحش جمع می‌کند. او تنها چیزی را که در کنارش می‌بیند ـ یک تکه چوب ـ به طرف پرندۀ دشمن پرتاب می‌کند. حتما زیر لبش زمزمه می‌کند: خدایا! این آخرین کاری بود که می‌توانستم برای تو انجام دهم‌.

ساختمان گلوله باران می‌شود. چه کسی داخلش است؟ کسی نمی‌داند. هر که هست، شجاعتی بی‌مانند دارد.
نبرد پایان می‌یابد. دشمن ترسیده است. باید ببینند این مرد، این مرد دلیر، این جنگجوی افسانه‌ای، این مجاهد شجاع کیست؟

خدای من! یحیاست؛ یحیی سنوار. ما که در تونل‌ها دنبالش می‌گشتیم. ما که گفته بودیم در جایی امن خوابیده و اسیران را سپر جانش کرده است! او که اینجاست. رفح، محله تل السلطان، جایی که ماه‌هاست زیر آتش بمب‌ها و تانک‌های ماست.

به راستی که تو چه کردی یحیی؟ می‌گفتی که شهادت در راه الله مهمترین آرزوی توست، اما نمی‌پنداشتیم اینگونه مرگ را به آغوش می‌کشی. آخر مرد! با چوب به نبرد دشمنِ تا داندان مسلح می‌روند؟ تو با ایمان و شجاعتت، هیمنۀ دشمن بزدلت را در هم شکستی. تو با پرتاب آن چوب در آخرین لحظه حیات به سوی پرندۀ دشمن، یک کتاب سخن گفتی.
حتم دارم دشمن، در خلوت خود، زمانی که بر کنار پیکر قهرمانی به نام یحیی سنوار ایستاده‎است، به این چنین فرماندهی، ادای احترام نظامی می‌کند. به خطر شجاعتش. به خاطر شهامتش، به خاطر پایداری‌اش، به خاطر صداقتش در راهی که در آن قدم نهاد و به آن باور داشت و دست آخر، سر در راه آرمانش گذاشت.

سال‌ها بعد، وقتی غبار این جنگ فرو نشیند، وقتی حق از باطل جدا شود، وقتی درختی که با دستت نشاندی و با خونت آبش دادی به ثمر نشیند، از رشادت و قهرمانی‌ات فیلم‌ها خواهند ساخت. سخن‌ها خواهند گفت. کتاب‌ها خواهند نوشت. خداوند جاودانه‌ات کرد یحیی، تو اکنون در قلب هزار انسان آزاده جای داری و نام نیکت تا ابد بر تارک تاریخ خواهد درخشید.
خدایت بیامرزد یحیی، خدایت رحمت کند فرمانده دلیر، مرد شجاع و اسطوره فراموش ناشدنی.

  • نویسنده: ✍🏻 حسین سلیمان‌پور