عاشقان حرم دوست، پروانه وار ، واله و شیدا بر گِرد «کعبه گل» ـ که خدایش عزت داده است ـ در طوافند و ندای تلبیه و لبیکشان لحظهای از نفس نمیافتد، نگاه به خانه آزاده شده، قطرات اشک را چون دانههای باران، بر کویر رخسارشان هدیه میدهد و دل ، روح و جان را در […]
عاشقان حرم دوست، پروانه وار ، واله و شیدا بر گِرد «کعبه گل» ـ که خدایش عزت داده است ـ در طوافند و ندای تلبیه و لبیکشان لحظهای از نفس نمیافتد، نگاه به خانه آزاده شده، قطرات اشک را چون دانههای باران، بر کویر رخسارشان هدیه میدهد و دل ، روح و جان را در هوایش به پرواز درمیآورد و کدام زبان و قلم از عهده وصف دیدار عاشق با معشوق برآید؟!
این، حال هزاران عاشقِ به وصال رسیده است. و اما حال شیفتگان دور از یار ،آنان که در خیال و رؤیا، هزار، نه ، صدهزار طواف، کعبه دوست را کردهاند و از زلال زمزمش نوشیدهاند و چون پرده خیال برافتاده، خویشتن را فرسنگها دور از آن یافته، آهی سرد از نهان بر آورندهاند، وصفی دیگر دارد. حالِ میلیونها بازمانده از کاروان حج که نتوانستهاند طعم طواف خانه دوست را بچشند و همچنان در آرزوی گِرد خانه دوست ، لحظه دیدار را به انتظار نشستهاند، حکایتی دیگر دارد.
اگر چه لذت وصال چیز دیگریست، اما میتوان دلی خوش داشت که اگر هفت شوط طواف کعبهگل نصیب نشد ، میتوان یک شوط طواف بر کعبه دل کرد که گفته اند: «دل بدست آور که حج اکبر است»
آری! اگر در کعبه دل ثوابی بیش از کعبهگل نهفته نباشد، کم از آن نهاده نیست.
طواف کعبه دل کن که کعبه گل / اگر چه اجر زیادی در او نمودار است
ولیک کعبه دل را خدا مقامی داد / که صد ثواب و مزیّت در او پدیدار است
همسایهات، آنکه محتاج نان شب است. آشنایت، آنکه گرفتار صد تَعَب است. کودک یتیم محلهات، آن که سایه پدر بر سرش نیست و جور زمانه بس رنجاندهاش. فقیر و مسکین، آنکه دست نیاز به امیدی به سویت دراز کرده است ، دلِ هر یک کعبهایست سزاوار صد شوط طواف.
و تو میتوانی طواف کعبهدل کنی با سلامی و کلامی و چهرهی خندانی که صادق المصدوق گفته است: «تبسمک في وجه أخیک صدقه» لبخندت، طوافیست بر کعبه دلی که خانه خداست.
و مولای روم چه زیبا میسراید:
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری / دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود / که تا به واسطه آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی / قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور / که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری
گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت / شوی تو طالب دلها و کبر بگذاری
برای یک دل موجود گشت هر دو جهان / شنو تو نکته لولاک از لب قاری
خموش، وصف دل اندر بیان نمیگنجد / اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری
حسین سلیمانپور