هوا سرد است و من، شالی به خود پیچیده در کنار بخاری نفتی مسجد (که جز شعاع یک متری اش، جایی را گرم نکرده) کز کرده ام. ورود جوانی که می شناسمش و مدتهاست در مسجد ندیده امش ، توجهم را به خود جلب می کند. لب به کلام نمی گشایم. نگاهم، همه چیز را […]

هوا سرد است و من، شالی به خود پیچیده در کنار بخاری نفتی مسجد (که جز شعاع یک متری اش، جایی را گرم نکرده) کز کرده ام.

ورود جوانی که می شناسمش و مدتهاست در مسجد ندیده امش ، توجهم را به خود جلب می کند. لب به کلام نمی گشایم. نگاهم، همه چیز را به جوان گفته است، اینکه چرا مدتهاست در مسجد دیده نمی شود و با خانه خدا قهر کرده است.

هنوز ده دقیقه ای به نماز مانده است ،این را جوان از نگاه به ساعتش می فهمد، پس فرصت کافی برای توضیح هست، می خواهد تا تنور داغ است، نان را بچسباند و جواب نگاه معنادارم را بدهد. سلامی می کند،علیکش می گویم ، دستان را از جیب کاپشن چرمی اش در می آورد، مصافحه ای کرده در کنارم می نشیند.

همانطور که هردویمان دستان خود را به طرف بخاری دراز کرده، به جنگ سرما رفته ایم ، بدون مقدمه شروع می کند: جناب مولوی! دوسال قبل فلانی (فلانی را هم می شناسم، اهل نماز و طاعت است) در کنار همین بخاری مسجد، با دوکلام، چنان من را رنجاند که مدتی زیاد از نماز قهر کردم و پا به مسجد ننهادم!.

جوان، اطرافش را می پاید و ادامه می دهد: دوسال قبل در یک روز سرد زمستانی، وقتی بعد از مدتی گرفتاری( که نتوانسته بودم به مسجد و نماز جماعت شرکت کنم) وارد مسجد شدم، دقیقا همین جا و کنار همین بخاری، فلانی نگاهِ عاقل اندر سفیهی به من انداخت و با خنده ای تمسخر آمیز گفت: تو و مسجد!؟ . جناب مولوی! بخدا چنان حالم خراب شد که می خواستم از راهی که آمده ام برگردم، ولی صبر کردم و نماز را خواندم. و از آن زمان تا به امروز که یکی از رفقا من را با اصرار به مسجد آورد، پا به هیچ مسجدی نگذاشته ام.!!

من که از سخنان جوان متأثر و متعجب شده ام، دلداری اش می دهم و می گویم: کار فلانی بد بود که با چنان برخوردی باعث رنجش تو، و دوری ات از نماز شد ، ولی رفتار و قهر تو از مسجد، دست کمی از رفتار او ندارد. مگر تو برای فلان شخص نماز می خوانی که اگر او تو را رنجاند، با نماز و طاعت قهر کنی و… وقت نماز فرا می رسد و فرصت صحبت بیشتر با جوان نیست.

بعد از نماز، در حالی که از پلکان مسجد آرام آرام پایین می آیم، از رفتار آقای فلانی که به ظاهر اهل مسجد و نماز است در شگفتم، با خود می اندیشم: ما چقدر زود، به دو رکعت نماز خود مغرور می شویم، آخر چرا فکر می کنیم با دوگانه ای که از روی ریا گذارده ایم و خدا داند که از گردن ما بالاتر رفته است یا نه؟ ، خود را از ملائکه مقربین و دیگران را شیطان رجیم می پنداریم!

خدا رحمتش کند، آنکه سرود:

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پا بستی

گفتا، شیخا هر آنچه گویی هستم

آیا تو چنان که می نمایی هستی؟

 

 

حسین سلیمان پور