اگر فراز و نشيبها و چالشهايي را كه اديان الهي و نهضتها و حركتهاي بزرگ اصلاحي در گذر تاريخ با آنها مواجه بودهاند، با نگرشي آسيبشناسانه بررسي كنيم، بهوضوح درمييابيم كه بارزترين چالش براي تداوم يك دين و حركت اصلاحي، و يا آغاز سير نزولي و قهقرايي آن، از دست رفتن پيامبر آن دين يا […]
اگر فراز و نشيبها و چالشهايي را كه اديان الهي و نهضتها و حركتهاي بزرگ اصلاحي در گذر تاريخ با آنها مواجه بودهاند، با نگرشي آسيبشناسانه بررسي كنيم، بهوضوح درمييابيم كه بارزترين چالش براي تداوم يك دين و حركت اصلاحي، و يا آغاز سير نزولي و قهقرايي آن، از دست رفتن پيامبر آن دين يا بنيانگذار آن حركت اصلاحي بوده است. در مورد اديان آسماني اين امر را بهوضوح ميتوان مشاهده كرد كه تا وقتي پيامبر در كنار پيروان خود بوده و به ارشاد و اصلاح آنان ميپرداخته، آن دين در مسير درست در حركت بوده است، اما وفات پيامبر اغلب روند تداوم درست آن را با خطر مواجه كرده است و نبود مديريت و رهبريت خوب در غياب پيامبر، آن دين را به بيراهه كشانده و از اهداف اصلياش دور كرده است؛ از اينرو مهمترين اقدام عملي در هر دين و نهضتي براي مصون ماندن از انحراف و انقراض، تربيت شاگردان و جانشينان همفكر و همسو با اهداف پيامبر بوده تا پس از وفات پيامبر، دين خدا را در مسير اهداف درست رهبري و هدايت كنند.
راز موفقيت و بقاي اسلام كه آخرين دين خدا و نهاييترين پيام آسماني براي بشر است، در همين نكته نهفته است كه خداوند متعال طرح حفظ و بقاي دين اسلام و نشر و تمكين و تداوم آن را بهوسيلة شاگرداني تربيت يافته در مكتب اسلام و تأييد شده از جانب خداوند و پيامبرش، عملي ساخت. آناني كه وجودشان تجسمي زيبا از هدف و رسالت پيامبر بود و ساختمان آرماني انسانيت بر خشتهاي تلاش و مجاهدات آنان بنا شد. آنانيكه در اثر تربيت عالي پيامبر خدا توانستند دورة گذار پس از پيامبر را بهخوبي مديريت و رهبري كنند و با پشتسرگذاشتن خطرها و بحرانها بناي اسلام را مستحكم نگه دارند و راه تداوم و گسترش آن را براي هميشه هموار سازند. در يك بررسي اجمالي ميتوان گفت كه آنان به اسلام در دو حوزه خدمت كردند: 1. حفاظت از كيان و حقيقت آن؛ 2 نشر اسلام. با آنكه گسترة انتشار اسلام بسيار وسيع بود، صحابه توانستند از سويي آن را به اقصي نقاط جهان برسانند و از ديگرسو بهخوبي از اصل و حقيقت آن پاسداري كنند. اديان بزرگي مانند مسيحيت و يهوديت به دليل نداشتن چنين شاگرداني نتوانستند خود را از تحريف و دستبرد مصون نگهدارند؛ بنايراين يهوديت به نژاد خاصي منحصر شد، و مسيحيت به مسيري رفت كه گسترش آن مساوي شد با از بين رفتن روح و حقيقت آن.
اگر به مراحلي كه اسلام پشت سر گذاشته نگاهي بيندازيم، دورة پس از وفات پيامبر اسلام حساسترين مرحلهاي بود كه مسلمانان با موفقيت آن را پشت سر گذاشتند. مرحلهاي كه در كنار اخلاص و دلسوزي، شجاعت، درايت و مديريت دقيق و نيرومندي را ميطلبيد؛ صفاتي كه خداوند آنها را در وجود شاگرد ارشد مكتب اسلام يعني حضرت ابوبكر صديق رضياللهعنه بهخوبي جمع كرده بود تا بتواند كشتي اسلام را كه در معرض طوفانهاي سنگين انحراف و ارتداد و مدعيان دروغين نبوّت و طمع دشمنان اسلام از يهود و نصارا و … قرار گرفت، بهساحل امن و امان و استقرار برساند.
در اين نوشتار قصد داريم گوشههايي از ويژگيهاي حضرت ابوبكر صديق رضياللهعنه را در رهبري و مديريت درست امت اسلامي پس از وفات پيامبر اكرم صلّياللهعليهوسلّم بررسي كنيم.
وفات پيامبر اكرم و وضعيت مسلمانان در آن روزها
رحلت پيامبر خدا صلّياللهعليهوسلّم براي مسلمانان مصيبتي بيسابقه و كمرشكن بود. غروب خورشيد نبوّت و رسالت بهخصوص براي ياران با وفاي آنحضرت صلّياللهعليهوسلّم، چنان سخت بود كه روزي سختتر از آن را هرگز نديده بودند. انس رضياللهعنه ميگويد: روزي كه پيامبر صلّياللهعليهوسلّم به مدينه آمد، همه چيز از وجود وي روشن و منوّر گرديد و وقتي ايشان از دنيا رحلت كرد، همه چيز در مدينه تاريك شد.(ترمذي:3818) وقتي دليل گريه كردن امّايمن را هنگام رحلت رسول اكرم از او پرسيدند، گفت: ميدانستم كه پيامبر خدا صلّياللهعليهوسلّم وفات خواهد كرد، اما گريهام بر اين است كه وحي براي هميشه از ما قطع شد.(مسلم:4/1907)
ابنرجب ميگويد: وقتي پيامبر اكرم وفات كرد، مسلمانان چنان مضطرب و پريشان شدند كه بعضيها مدهوش گشتند و قوة عقلي خود را از دست دادند. عدهاي توان سخن گفتن را از دست دادند و زبانشان بند آمد، عدهاي [از فرط سردرگمي] وفات پيامبر را به كلي انكار كردند.(لطائفالمعارف:114) غم از دست دادن پيامبر از يك طرف و تهديد دشمنان داخلي و خارجي كه سالها منتظر چنين روز و چنين فرصتي بودند از طرفي ديگر، عرصه را بر مسلمانان بسيار تنگ كرد. سخنان عايشه صديقه رضياللهعنها تا حدي ميتواند در درك وضعيت آن روز مسلمانان كمك كند. ايشان اوضاع آن روزها را چنين توصيف ميكند: «لمّا توفي النبي صلّياللهعليهوسلّم ارتدّت العرب، و اشرأبّت اليهوديّة و النصرانية و نجم النفاق و صار المسلمون كالغنم المطيرة في الليلة الشاتية لفقد نبيّهم»؛ وقتي پيامبر صلّياللهعليهوسلّم وفات كرد، عدهاي از قبايل عرب مرتد شدند، يهود و نصاري (براي نابودي اسلام) گردن افراشتند، نفاق سربرآورد و در اين اوضاع، مسلمانان با از دست دادن پيامبرشان به گلّة گوسفندي ميماندند كه بدون شبان در شبي سرد و زمستاني زير باران رها شده باشند.(ابنهشام:4/323)
اين اوضاع حساس و پرمخاطره كه دشمنان را براي ريشهكن كردن نهال نوظهور اسلام به طمع انداخته بود، تدبير و رهبري ابرمردي را ميطلبيد كه در نبود پيامبر خاتم به اوضاع سروسامان دهد و مسلمانان را از اين وضعيت برهاند. اگرچه غم و اندوه از دست دادن پيامبر صلّياللهعليهوسلّم طبيعي بود؛ چون صحابه، پيامبر را از جان، مال و فرزندان خويش بيشتر دوست ميداشتند؛ اما نكتة مهم اين بود كه تداوم اين وضعيت براي جامعة نوپاي اسلامي خالي از خطر نبود. تقدير خداوند كه بقا و حفظ اين دين را تا ابد تضمين كرده بود، براي تحقق اين وعده، صدّيق اكبر و يار غار پيامبر را برگزيد تا در آن لحظة بسيار حساس رهبري امت اسلامي را بهعهده گيرد و اجتماع و اتحاد صحابه را كه بر محور پيامبر خدا صلّياللهعليهوسلّم و در اثر تلاش و تربيت آنحضرت شكل گرفته بود، حفظ كند. گرچه تك تك صحابه هدفي جز نشر و ترويج دين خدا نداشتند و در آينده هم در همين راستا كوشيدند، اما رمز بقا و استحكام جامعة اسلامي در اين بود كه زير چتر رهبري واحدي در آيند و با شيوهاي هماهنگ و منسجم براي پاسداري از كيان دين و امت اسلامي و انتشار دعوت اسلامي پس از پيامبر بكوشند و اين امر مستلزم انتخاب جانشيني مناسب براي پيامبر خاتم صلّياللهعليهوسلّم بود.
چه كسي براي جانشيني پيامبر اسلام مناسب بود؟
كار رهبري امت اسلامي در آن اوضاع سخت، كار سادهاي نبود. كمالات و صفات ويژهاي ميخواست و تنها ميدان عمل مشخص ميكرد كه چه كسي و با چه صفاتي مناسب و شايسته اين مقام است. اگر شخص توانمند و شايستهاي در آن روزها و در آن شرايط پيدا نميشد كه جان تازهاي در پيكر مسلمانان پريشان حال آن روز بدمد، بيم آن ميرفت كه نهال تازهجانگرفته و نحيف اسلام پژمرده شود و به درختي تنومند تبديل نگردد؛ اما خواست خداوند چنين بود كه درخت اسلام رشد كند و به درختي تناور و سايهگستر تبديل گردد كه ريشههايش در زمين و شاخههايش در آسمان باشد و تا قيام قيامت باقي بماند و جهانيان را در ساية رحمت خود بنوازد. انديشمند فقيد علامه سيد ابوالحسن ندوي در كتاب المرتضي با بيان اين مطلب كه رحلت پيامبر اكرم لحظهاي حساس و سرنوشتساز براي امت اسلامي بود مينويسد: اديان بزرگ جهان، پس از رحلت پشوايانشان طعمة انحراف و تحريف شدند، به علت اينكه جانشيني آنها بهدست افراد ضعيفي كه صفات لازم براي جانشيني را نداشتند افتاد. ايشان در ادامة اين مطلب، برخي از ويژگىهايى را كه خليفه و جانشين پيامبر بايد دارا باشد، چنين برميشمارد: 1. در طول زندگى، بعد از گرويدن به اسلام، همواره مورد اعتماد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده و شخص رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم در حق او گواهى دهد و او را در اقامة بعضى از اركان اساسي دين و انجام كارهاى مهم، جانشين و نمايندة خود قرار داده باشد و در مراحل خطرناك و حساس كه انسان جز فردي را كه به او اطمينان و اعتماد كامل داشته باشد، به همراهى برنمىگزيند، او را به همراهي خويش انتخاب كند. 2. داراى روحيهاي قوي باشد كه در برابر طوفانهاي سهمگين كه اصل و روح دين را در خطر مياندازند، مانند كوه ثابت و استوار باشد و غبار از چهرة جوهر دين و عقيدة صحيح بزدايد. 3. در زمان حيات پيامبر با اسلام زيسته و از شناخت دقيق اسلام و درك موقعيت آن برخوردار باشد. و در تمام احوال، جنگ يا صلح، خوف يا امنيّت، تنهايي يا اجتماع، تنگدستى يا رفاه، عمل و شيوة پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را الگو و نمونه قرار دهد. 4. داراي غيرت شديد دينى باشد. 5. در اجراى خواستهها و آرزوهاي بهجاماندة پيامبر اكرم عزم آهنين و شكستناپذيرى داشته باشد و به هيچ قيمتي به اندازة يك سر مو از راه و آرزوي پيامبر منحرف نشود. 6. از دل بستن به دنيا و مظاهر فريبندة آن بهقدرى گريزان باشد كه نظيرش جز در امام و پيشواي او محمّد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يافت نشود.(المرتضي:85-83)
ابوبكر صديق واجد شرايط جانشيني و رهبري
علامه ندوي در پرتو سيرت و تاريخ، اين شرايط را در شخصيت ابوبكر صديق جستجو و بررسي كرده و به ترتيب وقايعي را كه اين صفات در ابوبكر صديق رضىاللهعنه متجلي گشته، چنين ذكر كرده است:
1. اعتماد كامل رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم بر ابوبكر هنگامى آشكار گرديد كه در سفر تاريخى، خطير و پر مشقت هجرت از مكه بهسوي مدينه به شرف مصاحبت و همراهي رسول خدا و افتخار عنوان «يار غار» نايل آمد. سفرى كه دشمن در كمين بود و ترس و وحشت مكه را فراگرفته بود و هر سو كه مينگريستي دشمنان قسم خورده آمادة دستگيرى و قتل ايشان بودند، مسلّم است كه هيچ انسان عاقلي در چنين مراحلي، فردى را كه مورد اعتماد او نباشد و به صداقت و خلوص و جانبازي و فداكارى او اطمينان نداشته باشد، به همراهى و رازدارى خويش انتخاب نميكند. خداوند اين سفر و همراهي تاريخي را با بيان آن در قرآن مجيد براي هميشه جاودان كرده است. آنجاكه مىفرمايد: «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِى اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِه لاتَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا؛» هنگامىكه كفار او (پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم) را از مكّه اخراج كردند، درحالىكه او يكنفر بود از دو نفرى كه در غار بودند، آنگاه كه بهرفيقش (ابوبكر) مىگفت: غممخور! همانا خدا با ماست.» همانا اين فضيلت و منقبت ويژة شخص ابوبكر است و كسى با او شريك نيست.
اما جانشيني در اقامة بعضي از اركان اساسى دين؛ در مورد دو ركن از اركان اساسي دين، يعني فريضة روزه و زكات نمىتوان جانشين گرفت؛ زيرا اين دو از فرايضي هستند كه هر فرد آنها را بهطور انفرادي انجام مىدهد، ولى در مورد امامت نماز و سرپرستي اقامة حج ميتوان جانشين انتخاب كرد و اين شرف و افتخار براي ابوبكر رضىاللهعنه حاصل آمد. رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم او را جانشين خود در امامت مردم در نماز قرار داد و كسى را با او برابر نكرد.
2. استواري و پايداري و توان تحمل سختيها و قدرت روحي سيدنا ابوبكر در نخستين فاجعة جانگداز يعني وفات پيامبر صلّياللهعليهوسلّم كه مسلمين با آن مواجه شدند، متجلي گشت. خبر وفات رسول خدا كه براي اهل مدينه خلاف انتظار بود، همانند صاعقهاي فرود آمد و آنان را مبهوت ساخت تا جايىكه نخست بعضي آن را باور نكردند. حتى شخصيتي مانند عمربن خطاب رضىاللهعنه كه به قوّت قلب و هوشمندي معروف بود، از انديشة فقدان پيامبر سخت پريشان و نگران بود، وفات پيامبر چنان او را منقلب و دگرگون ساخت كه به مسجد رفت و خطاب به مردم گفت: رسول خدا تا زمانى كه منافقان ريشهكن و سركوب نشوند، از دنيا نخواهد رفت.
در آن روز ابوبكر رضياللهعنه چون كوه ثابت و استوار بود و غير از او كسي ديگر چنين توان و آمادگياي نداشت. او پس از اطلاع از وقوع اين مصيبت جانگداز به مسجد آمد و ديد كه مردم آشفته و پريشان به سخنان عمر گوش فراميدهند. فوراً به اطاق عايشه وارد شد و چادري را كه روي چهرة رسول اكرم كشيده بودند، برداشت و بر پيشانياش بوسه زد و گريهكنان گفت: پدر و مادرم فدايت باد اي رسول خدا! همانا مرگى را كه خداوند بر تو مقرر كرده بود، چشيدى و براي بار دوم مرگ سراغت نخواهد آمد. سپس چادر را بر روي وي كشيد و نزد مردم رفت و به عمر رضياللهعنه كه مشغول سخن بود، گفت كه بهجاي خود بنشيند، ولي عمر همچنان به سخنان خود ادامه داد. چون ديد او ساكت نميشود رو به مردم كرد و به ايراد سخن پرداخت. همينكه مردم صداي او را شنيدند به او روى آوردند. وي بعد از حمد و ثناي پروردگار گفت: اى مردم! هر كه محمّد را ميپرستد بداند كه او از دنيا رفت و هر كه خدا را ميپرستد همانا او زنده است و هرگز نميميرد. سپس اين آيه را خواند: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرِينَ» محمّد جز فرستادهاى نيست كه پيش از او فرستادگان درگذشتهاند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود به دين جاهليت خود بازمىگرديد؟ و هركس چنين كند به الله زيانى نمىرساند و به زودى خداوند شكرگزاران را پاداش خواهد داد.(آلعمران:144)
3. شناخت دقيق اسلام و درك صحيح اسلامي و غيرت ديني او براي حفظ اصالت دين از جملهاي متجلي ميشود كه با منكرين زكات به بيتالمال يا منكرين فرضيت زكات گفته بود، حقا كه اين جمله با خطبهاي طولاني و كتابى قطور، برابري ميكند و آن اين گفتة تاريخي اوست: «قَدِ انْقَطَعَ الْوَحْىُ وَ تَمَّ الدّينُ، أَيَنْقُصُ الدّينُ وَ أَنَا حَىٌّ؟»؛ وحى منقطع و دين كامل گرديده است، آيا امكان دارد كه در دين نقصى وارد شود و من زنده باشم؟
در واقع خودداري از پرداخت زكات شكاف بزرگى در اسلام و دروازة گشادهاي براي شورش و تمرّد محسوب ميشد، اگر خداي ناخواسته سيدنا ابوبكر رضىاللهعنه سهلانگاري مىنمود و براي سدّ باب اين فتنه، قاطعانه مقاومت نمىكرد، كسي ديگر بعد از وي نمىتوانست آن را مسدود كند و اين فتنه، رفته رفته ديگر فرايض را نيز فرا ميگرفت و در مورد نماز گروهى مىگفتند: لزومى ندارد كه براي نماز جمعه و جماعات در مسجد حضور يافت، كافي است كه در منزل يا به تنهايي نماز خواند، و در مورد روزه مىگفتند: نيازي به تخصيص روزه در ماه رمضان و مراعات آغاز و پايان آن نيست. همچنين نسبت به حج كه فريضة اجتماعي است و داراي مناسك معيّن و اوقات محدود است، نيز چنين چيزي گفته مىشد و نيز ساير فرايض و عبادات و احكام دين دچار چنين سرنوشتي مىشدند و در نتيجه خلافت نبوي و نظام اسلامي كه حدود و احكام و عزّت اسلام مربوط به آن است، به اسمى بىمسمّى و كالبد بىروحي تبديل ميشد و بعد از وفات رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم نظام اسلام از هم مىپاشيد.
بنابراين، موضع سرسختانة سيدنا ابوبكر رضىاللهعنه كه هيچ گونه ضعف و نرمشي در آن راه نداشت، موضعى موفق و الهام شده از جانب خداوند بود. سالم ماندن دين از تغيير و تحريف و باقى ماندن آن بر اصالت خويش مرهون همين موضع و رشادتهاي ايشان ميباشد.
4. همگان به اين حقيقت تاريخي اعتراف دارند و تاريخ شاهد است كه سيدنا ابوبكر رضىاللهعنه در مورد سركوبي فتنة ارتداد و مبارزه با توطئة فروپاشى پايههاي اسلام، همان شيوهاي را انتخاب كرد كه انبيا و رسولان در زمان خويش اختيار نمودهاند و همين بود خلافت نبوّت كه ابوبكر رضىاللهعنه حق آن را ادا نمود و تا قيامت مستحق تقدير و تشكر و دعاهاي امت اسلامي گرديد. سيدنا ابوبكر رضىاللهعنه فتنة ردة برخي از قبايل عرب، و نيز فتنة مدعيان دروغين نبوت را سركوب نمود؛ فتنهاي كه اگر استمرار و گسترش مىيافت، نشاني از اسلام باقي نمىگذاشت. حضرت ابوبكر رضىاللهعنه مسيلمة كذّاب را به كيفر اعمالش رسانيد و براى مبارزه با اهل ردّه و مانعان زكات، مجاهدان را بين يازده نفر از فرماندهان ورزيده تقسيم نمود كه آنان فتنة سجاح، بنىتميم و «الفجأة» را ريشهكن ساختند و بدينترتيب اهل بحرين، عمّان، مهره و يمن دوباره به آغوش اسلام بازگشتند. ابنكثير مىگويد: ابوبكر رضياللهعنه اقوام عصيانگر و فراريان دين را دوباره برگردانيد، حق را به اصل و مسيرش عودت داد و بار ديگر صلح و وحدت در سراسر جزيرة العرب استقرار يافت.(البدايةوالنهاية:6/332. به نقل از المرتضي)
محمّدبن اسحاق مىگويد: بعد از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم برخى از عربهاي تازهمسلمان از اسلام برگشتند، يهود و نصاري قد علم كردند، نفاق و دوگانگي آشكار گشت و مسلمانان از شدّت غم فقدان پيامبر و رهبر خويش به كنجي خزيدند تا آنكه خداوند بهوسيلة رهبري ابوبكر آنها را از آن سراسيمگى رهانيد.(البدايةوالنهاية:5/279. به نقل از المرتضي)
5. اما دقت كامل ابوبكر رضياللهعنه به اجراي خواستههاي پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بعد از رحلت وي در ماجراي اعزام سپاه اسامه كه پيامبر به اعزام آن تمايل شديدي داشت، كاملاً هويدا گشت. رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم در ساعات آخر عمر خويش، لشكرى به فرماندهى اسامهبن زيد فراهم ساخته بود تا به بيزانس اعزام نمايند. اين لشكر در يك فرسخي مدينه در مقام «جرف» اردو زده بود كه پيامبر به ملكوت اعلا شتافت. در نتيجه لشكر از حركت بازماند و توقف نمود. در آن حالات نابهسامان و بحراني كه بعد از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم حكمفرما بود و صاحبنظران شورش قبايل داخلي را خطرناكتر از حملة سپاه بيزانس مىدانستند و مدينه از همهسو در معرض تجاوز و غارت دشمنان داخلي و خارجي قرار گرفته بود و كسي از صحابه اعزام سپاه اسامه را مصلحت نمىديد، ولي ابوبكر رضىاللهعنه بدون ترديد و تزلزل، اسامه را بهسوي مقصدي كه خواستِ رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم بود، روانه كرد.
هنگامي كه اسامه از كنار قبايلي كه ارادة پيوستن به اهل ردّه را داشتند مىگذشت، آنان حساب كار خود را ميكردند و با يكديگر مىگفتند: اگر مسلمانان نيروي قوي و ارتشي مجهز نمىداشتند، هرگز چنين سپاهي را به خارج اعزام نمىكردند، لذا خود را با آنان درگير نكنيد و بگذاريد تا با روميان بجنگند. بدينترتيب، سپاه اسامه با لشكر بيزانس روم روياروي گرديد و آنها را شكست داد و سالم به مدينه مراجعت نمود، بدينسان آنان كه بر سر دو راهي كفر و اسلام قرار داشتند، بر اسلام ثابت قدم شدند.
6. اما براي اثبات بىرغبتي وي به متاع دنيا و دوري از راحتطلبى و پرهيزگاري در استفاده از اموال بيتالمال، دو مثال از سيرة ابوبكر رضىاللهعنه كافي است: الف. روزي اهل بيت ابوبكر رضىاللهعنه آرزوي شيريني نمود. ابوبكر رضياللهعنه گفت: پولي نداريم كه بتوانيم با آن شيريني تهيه كنيم. همسرش گفت: از خرج روزانة هر روز مبلغي پسانداز ميكنيم تا با آن بتوانيم مقداري شيريني خريداري كنيم، حضرت ابوبكر رضىاللهعنه به او اجازه داد. پس از چندين روز مبلغ بسيار كمى گرد آمد. آنها را به ابوبكر تقديم نمود تا شيرينى بخرد، اما ايشان آن پول را گرفت و به بيتالمال بازگرداند و گفت: تجربه ثابت كرد كه اين اندازه از خوراك ما اضافه بوده است. لذا فرمان داد تا همان اندازه كه هر روز پسانداز مىكرده است، از نفقة او بكاهند و غرامت روزهاي گذشته را از ملك شخصي خويش (كه قبل از خلافت بهدست آورده بود) پرداخت كرد.
ب: نمونة دوم از حسنبن على رضىاللهعنه روايت شده است: ابوبكر هنگام وفات خود به عايشه وصيت كرد شتري را كه از شير آن مصرف مينمايد و كاسهاي را كه در آن غذا مىخورد و پارچهاي را كه مىپوشيد، بعد از وفات وي به خليفهاي كه پس از او به خلافت مينشيند بدهد، و اضافه كرد كه استفاده از اين اموال تا زماني برايم جايز بود كه والي امور مسلمانان بودم. بعد از رحلت وي آنها را به حضرت عمر رضىاللهعنه سپردند. وقتى اينها را نزد وي بردند گريست و گفت: اي ابوبكر خدا تو را رحمت كند! كسى را كه بعد از تو آمد، در زحمت انداختي.(همان: 85-97)
ماجراي سقيفه بنيساعده
پيش از ورود به بحث سقيفه، دانستن اين نكته ضروري است كه طبق نظر اهلسنّت، رهبري امت اسلامي را كسي بايد بهدستگيرد كه منتخب آراي مردم باشد و مسئلة بيعت، اصلي از اصول انتخاب است كه قانوني بودن رهبري را تأييد ميكند و نيز كسي شايسته است سكاندار جامعة اسلامي شود كه از همه ديندارتر و قدرت مديريتش از همه بيشتر باشد. خليفه مطابق معيارهاي اسلامي و صفات شخصي و اخلاقياش انتخاب ميشود و نسب، قبيله و از اين قبيل چيزها جزء معيارهاي اصلي انتخاب نيست و قريشي بودن خليفه كه در حديث «الأئمة من قريش»(ائمه از قريش انتخاب ميشوند) آمده است و در آن زمان مطرح شده است، واقعيتي بوده كه در آن زمان قابل لحاظ بوده است و در زمانهاي ديگر نيز ميتوان در كنار معيارهاي اصلي، خصوصياتي را كه با اصول اسلام تضادي ندارند، براي رهبر شدن لحاظ كرد.
گفتوگويي كه در ميان صحابه هنگام انتخاب جانشين براي پيامبر اكرم در مكاني به نام سقيفة بنيساعده انجام شد، در فضايي آرام صورت گرفت و هيچ كشمكش، آشفتگي، توطئه و عهدشكني در آن نبود، تنها رايزني و گفتوگويي ميان بزرگان صحابه بود كه مرجع همة آن گفتوگوها نصوص شرعي بود.(الشجاع، دراسات في عهد النبوة والخلافة الراشدة:256. به نقل از صلابي) دكتر توفيق شاوي در اينباره ميگويد: اولين چيزي كه در اجتماع سقيفه مقرر شد، اين بود كه نظم حكومتي با شوراي آزاد تصويب ميشود و اين تطبيق اصل شورا بود كه قرآن به آن تصريح كرده است و اجماع صحابه آن را آشكار و بر آن تأكيد كرد. و اين اولين قانوني است كه پس از وفات پيامبر با اجماع مقرر شد.(توفيق الشاوي، فقهالشوري والاستشاره:14. به نقل از صلابي)
نحوه تعيين ابوبكر
از نظر اهلسنّت پيامبر پس از خود فرد معيني را براي جانشينياش تعيين نكرد؛ اما آنان را بهسوي فردي راهنمايي كرد كه خداوند او را خبر داده بود كه مسلمانان او را انتخاب خواهند كرد و دليل مقدم بودن او از ساير صحابه فضايلي است كه در كتاب و سنّت در مورد او آمده است. ابنتيميه رحمهالله ميفرمايد: نظر محقق اين است كه پيامبر صلّياللهعليهوسلّم مردم را به جانشين قرار دادن ابوبكر راهنمايي كرد و آنان را به روشهاي مختلفي با سخنان و افعالش بهسوي او راهنمايي ميكرد و از خلافتش درحاليكه از او خشنود بود و او را ميستود، خبر داد و عزم كرد كه براي اين مسئله عهدنامهاي بنويسد. سپس دانست كه مسلمانان بر خلافت او اجماع خواهند كرد، بههمينخاطر نوشتن را ترك كرد و بر همان اكتفا كرد. اگر تعيين او براي امت مشتبه ميشد، حتماً آن را آشكار ميكرد تا ديگر عذري براي كسي باقي نماند. اما وقتي بهصورتهاي مختلف آنان را راهنمايي كرد كه ابوبكر براي اين كار مناسب است و مسلمانان اين نكته را درك كردند، مقصود حاصل شد.(منهاجالسنة:1/139ـ144،مجموعالفتاوي:35/47 ـ 49 به نقل از صلابي)
خطيب بغدادي رحمهالله ميگويد: مهاجرين و انصار بر خلافت ابوبكر اجماع كردند و به او گفتند: اي خليفة پيامبر خدا، و هيچ كس پس از او خليفه ناميده نشد، و گفته شده است كه در وقت وفات پيامبر مسلمانان سيهزار نفر بودند كه همه به ابوبكر گفتند: اي خليفة پيامبر خدا، و او را پس از پيامبر براي جانشينياش پسنديدند.(عقيدةأهلالسنة والجماعةفيالصحابة:2/550. به نقل از صلابي)
ابوبكر باقلاني در بحث ذكر اجماع صحابه بر خلافت صديق رضياللهعنه ميگويد: فرمانبرداري از ابوبكر لازم است؛ زيرا مسلمانان بر اطاعت و فرمانبرداري از او و امامتش اجماع كردهاند؛ تا جاييكه اميرالمومنين علي رضياللهعنه در جواب اين سخنش كه گفت: مرا بر كنار كنيد من بهترين شما نيستم، ابراز كرد كه نه تو را بر كنار ميكنيم و نه ميخواهيم كه شما چنين كني… .(الإنصاففيمايجباعتقاده ولايجوزالجهلبه:65. به نقل از صلابي)
بيرغبتي ابوبكر به خلافت
ابوبكر در خطبهاي چنين ميگويد: سوگند به خدا هيچگاه براي امارت حريص نبودهام و نه به آن رغبتي داشتهام و نه آن را از خداوند در نهان و آشكار خواستهام؛ تنها (چيزي كه مرا به قبول آن واداشت) ترس از فتنه بود. من در امارت راحت نخواهم شد. كار عظيمي بر عهدة من گذاشته شد كه از حمل آن ناتوانم و قدرتي براي انجام آن ندارم، مگر به توفيق خداوند عزّ وجل، و دوست داشتم فردي تواناتر از من آن را برعهده بگيرد.(المستدرك: 3/66، به نقل از صلابي) سخنرانيهاي وي در عذر خواستن از پذيرش خلافت در كتابهاي تاريخ بهكثرت آمده است. در روايتي آمده است كه فرمود: اي مردم! اين شما و اين خلافت، هر كسي را دوست داريد، والي خود قرار دهيد، من مانند يكي از شما ميشوم. مردم در جواب گفتند: از اينكه شما سهم ما (در جانشيني پيامبر) باشيد، خوشنوديم. تو يار غار پيامبر(ثاني اثنين) هستي.(الانصار في العصر الراشدي: 108 به نقل از صلابي)
او براي اطمينان از اينكه هيچ كسي از خلافتش ناخشنود نيست، چنين ميگفت: اي مردم شما را سوگند ميدهم هر كسي از بيعت با من پشيمان است، بلند شود، در اين وقت علي رضياللهعنه بلند ميشود و چنين ميگويد: «والله لا نقيلك ولا نستقيلك رضيك رسول الله صلى الله عليه و سلم لديننا أفلا نرضاك لدنيانا؟؛ سوگند به خدا نه شما را بر كنار ميكنيم و نه از شما ميخواهيم كه كنارهگيري كنيد. پيامبر خدا شما را براي دين ما پسنديد [يعني شما را پيشنماز ما قرار داد]، آيا ما شما را براي دنياي خودمان نپسنديم؟» (تفسير القرطبي:1/272، فضائل الصحابه لإبنحنبل:1/151. به نقل از صلابي)
و اين تنها ابوبكر رضياللهعنه نبود كه چنين ميانديشيد؛ بلكه فضاي حاكم بر آن عصر همين بود و همه ياران پيامبر چنين سيرتي داشتند و تنها انديشة استمرار دعوت اسلامي و بيم از موانع راه بود كه ياران پيامبر را در سقيفه گرد آورد، نه قدرتطلبي و آنان پس از بيعت با ابوبكر همگي يكپارچه و متحد براي پيشبرد دعوت اسلامي در ركاب او جهاد كردند.
منابع:
1.صلابي، علیمحمد؛ ابوبکر الصدیق شخصیته و عصره؛ بیروت: دارابنکثیر، 1424ق.
2.ندوي، ابوالحسن علی؛ المرتضي؛ ترجمة ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی؛ زاهدان: انتشارات فاروق اعظم، 1385ش.
عبدالرحمن عيدوزهي
منبع: ندای اسلام
Monday, 14 July , 2025