دکتر زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت مینویسد: «این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود، سقوط دستگاهی فاسد و تباه بود، زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بیسرانجامی در همۀ کارها فساد و تباهی راه داشت. جور و استبداد خسروان آسایش و امنیت مردم را عرضۀ خطر میکرد و کژخویی و سسترایی موبدان اختلاف دینی را میافزود. وحدت دینی درین روزگار تنزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود، هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخورده بودند و آیین تازه میجستند که جنبۀ اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قویتر باشد. مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان بهستوه بودند، آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و ازاینرو بسا که به پیشواز آن میشتافتند.»
دعوت اسلامی و ایرانیان در عهد نبوی
دعوت اسلامی در ایران، سالها قبل از ورود سپاه اسلام به این سرزمین، و در زمان حیات پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوسلّم و توسط خود ایشان آغاز شد. آنحضرت در سال ششم هجری و بعد از صلح حدیبیه، با ارسال نامههایی به سران ممالک اطراف جزیرةالعرب، آنان را به پذیرفتن اسلام دعوت نمود. طرف خطاب یکی از آن نامهها خسرو پرویز، پادشاه امپراتوری فارس و بیستوچهارمین شاه دولت ساسانی، بود. نامهای که با بیاحترامی خسرو پرویز مواجه شد. متن نامه این است: «بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم. مِن مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ إِلَی کِسری عَظِیمِ فَارس. سَلامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی وَ آمَنَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ، وَ شَهِدَ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ أَدعُوکَ بِدِعَایَةِ اللهِ، فَإِنِّی أَنَا رَسُولُ اللهِ إِلَی النَّاسِ کَآفَّةً، «لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیَّاً وَ یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرین» (یس: 70)، فَأَسلِم تَسلَم، فَإِن أَبَیتَ فَإِنَّ إِثمَ المَجُوسِ عَلَیکَ»؛ «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از محمد فرستادۀ خدا به خسرو بزرگ فارس. درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد، و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و او شریک ندارد و یگانه است، و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستادۀ اوست. تو را به سوی خدا میخوانم، زیرا من فرستادۀ خدا به سوی همۀ مردم هستم، [فرستادهای که] تا همۀ زندگان را بیم دهد و حجت بر کافران تمام شود. پس دعوت اسلام را بپذیر تا در امان و سلامت باشی، و اگر از اسلام رویگردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن تو است.» (طبری، تاریخ الامم و الملوک: 3 /142. ابنهشام، السیرة النبویة: 2/ 606)
طبق گزارش تاریخنگاران این نامه را یکی از یاران پیامبر به نام عبداللهبن حذافه سهمی قرشی که قبل از آن سفرهای زیادی به ایران داشته، به دربار خسرو پرویز آورده است. خسرو پرویز نه تنها اعتنایی به نامه پیامبر صلّیاللهعلیهوسلّم نکرد، بلکه برخلاف عرف سیاسی و دیپلماتیک آن را پاره کرد و به باذان، حاکم ایرانی یمن، دستور داد که دو نفر از سرداران خود را نزد محمد عربی بفرستد تا دربارۀ این مردِ مدعی پیغمبری که به خود جرئت داده است برای وی نامه بنویسد و نام خود را قبل از نام خسرو بیاورد، تحقیق کنند.
وقتی فرستادگان باذان به مدینه و نزد پیامبر رسیدند، آنحضرت به هر یک از آن دو مأمور هدیهای بخشید و خبر کشته شدن خسرو پرویز و بر تخت نشستن پسر وی «شیرویه» را به آنان داد و فرمود: به باذان بگویید که به دین اسلام درآید تا او را بر قلمرو حکومتش ابقا کنیم. (شیرازیان، «باذام/ باذان»: 1/ 132)
پس از بازگشت مأموران، باذان منتظر نامه شیرویه ماند و چندی بعد که صدق خبر برایش مسلم شد، مسلمان شد. (مبارکپوری، الرحیق المختوم: ۳۲۵) باذان از آن پس از دربار ساسانی قطع علاقه کرد و خبر مسلمان شدنش را به مدینه نوشت و به فرمان پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوسلّم به حکومت یمن ابقا شد. (شیرازیان، «باذام/ باذان»: 1/ 132)
در البدایه و النهایه آمده است: «قال الزهري: فلما بلغ ذالک باذان بعث بإسلامه و إسلام من معه من الفرس إلی رسول الله، فقالت الرسل: إلی من نحن یا رسول الله؟ قال: أنتم منا و إلینا أهل البیت.» (ابنکثیر، البدایة و النهایة: 2 / 226) « زهری گوید: و چون راستی سخن پیامبر به باذان رسید، خبر اسلام خود و ایرانیانی را که تحت فرمان وی بودند به پیامبر رساند. فرستادگان باذان گفتند: ما به چه قبیلهای تعلق داریم؟ فرمود: شما از ما و جزو خانوادۀ ما هستید.»
علاوهبر پادشاه یمن، عدۀ زیادی از ایرانیان مقیم یمن نیز اسلام اختیار کردند. (مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران: 78) جالب اینکه همین ایرانیانی که مسلمان شدند، اولین کسانی بودند که در زمان حیات رسولخدا صلّیاللهعلیهوسلّم علیه مرتدین (علیه اسود عنسی و پیروانش، که طبق گفتۀ ابناثیر اولین ارتدادی بود که در اسلام و در زمان رسولخدا اتفاق افتاد (ابناثیر، الکامل فی التاریخ: 2/ 228)) جنگیدند. شهربن باذان، فرزند و جانشین باذان، نیز در این نبردها به شهادت رسید: «عنسی با قبایلی از عرب که پیرامون وی را گرفته بودند به طرف صنعا حمله آورد. شهربن باذان ایرانی که حاکم حضرت نبی بود و در مرکز صنعا حکومت میراند، خود را برای دفع اسود کذّاب که بر ضد اسلام قیام کرده بود آماده ساخت. اسود با هفتصد سوار به جنگ شهربن باذان آمد و بین این دو جنگ سختی درگرفت. شهربن باذان در این جنگ کشته شد و این نخستین فرد ایرانی است که در راه اسلام به شهادت رسید.» (مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران: 85)
نیز در زمان حیات پیامبر اسلام در اثر تبلیغات اسلامی، عدۀ زیادی از مردم بحرین که در آن روز محل سکونت ایرانیان مجوس و غیرمجوس بود به آیین مسلمانی درآمدند و حتی حاکم آنجا که از طرف پادشاه ایران تعیین شده بود مسلمان شد. (همان: 79)
البته ایرانیان ساکن یمن و بحرین اولین مسلمانان ایرانی نبودند، سالها قبل از همۀ این اتفاقات،ایرانیانِ دیگری در کانون و خاستگاه اسلام، یعنی مکه و مدینه، اسلام را پذیرفته بودند. مورخین قریب به 70 تن ایرانی را که ایمان آورده و با پیامبر اسلام صلّیاللهعلیهوسلّم ملاقات کردهاند، برشمردهاند (تریز، اصحاب ایرانی رسولالله: 25) که معروفترین آنان روزبه ایرانی[1] معروف به سلمان فارسی است که بعد از جستجوی بسیار، گمشدهاش را یافت و اسلام را پذیرفت و پیامبر نیز او را گرامی داشته به شرف «سَلمانُ مِنَّا أَهلَ البَیت» (نیشابوری، المستدرك علی الصحیحین: 3/ 598. طبرانی، المعجم الکبیر: 6/ 261) مفتخر ساخت.
غیر از سلمان میتوان از «سالم، وابستۀ ابوحذیفه»[2]، «أَمةُ الفارسية»[3]، «سفینه، خدمتکار پیامبر»[4]، «رُشَید فارسی»[5]، «آشپز ایرانی»[6]، «سعدبن خوله»[7] و… به عنوان ایرانیانی که شرف همصحبتی با رسول مکرّم اسلام داشتهاند، نام برد.[8]
در عهد خلافت راشده و پس از آن
در زمان خلافت حضرت ابوبکر صدیق رضیاللهعنه و پس از جنگهای رِدَّه[9]، اولین مواجهههای لشکر اسلام با ایرانیان اتفاق افتاد. زد و خوردهایی که با پیروزی مسلمانان همراه بود.
این درگیریها در زمان حضرت عمر فاروق رضیاللهعنه به اوج خود رسید و باعث سقوط شاهنشاهی بیش از چهارصد سالۀ ساسانیان (226ـ 651م.) گردید. رسالت مسلمانانِ مهاجم کاملاً واضح و روشن بود. آنها تنها هدف خود از این مبارزات را رساندن رسالت اسلام به جهانیان میدانستند. این را میتوان به وضوح از سخنان نمایندۀ مسلمانان در مذاکره با نمایندۀ ساسانیان دانست. رِبعیبن عامر، فرستادۀ سعدبن ابیوقّاص فرمانده سپاه اسلام، وقتی به نزد رستم فرخزاد فرمانده لشکر دولت ساسانی آمد، رسالت خود و همراهانش را به روشنی اینگونه بیان داشت: «اللهُ ابْتَعَثنَا لِنُخْرِجَ مَنْ شَاءَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللهِ، وَمِنْ ضِيْقِ الْدُّنْيَا إِلى سعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الْأَدْيَانِ إِلى عَدْلِ الْإِسْلَامِ»؛ خداوند به ما رسالت و مسئولیت داده است تا کسانی را که او بخواهد از عبادت بندگان، به سوی عبادت الله رهنمون شویم، و از سختی و تنگی فضاهای مادی و دنیوی به فراخنای آن، و از ظلم و جور ادیان [ساختگی و تحریفشده] به عدالت اسلام فرابخوانیم. (طبری، تاریخ الامم و الملوک: ۳/ ۳۴)
بعد از ورود لشکر اسلام به ایران، اسلامپذیری ایرانیان از همان میدان جنگ آغاز شد. به این دو نمونه توجه فرمایید:
- «در آغاز نبرد قادسیه، چهار هزار سوار دیلمی با سپاه رستم همراه شدند؛ اما هیچکدام از آنان در نبرد شرکت نکردند. آنان [قبلاً] سپاه مخصوص خسرو پرویز بودند و توسط خود او انتخاب شده بودند. هنگامی که خسرو پرویز کشته شد، غم و ناراحتی بر آنها چیره شد و حس بیگانگی در آنها جریان یافت. هنگامی که رستم روانۀ قادسیه شد، با او همراه شدند. اما در حین نبرد ایرانیان را یاری نکردند و تنها به تماشای جنگ ایستادند. این عمل دیلمیان موجب تعجب سعد و دیگر مسلمانان شد. پس مغیرهبن شعبه که با زبان پارسی آشنا بود به سوی آنها رفت و علت شرکت نکردن آنها را در جنگ جویا شد و در جواب، آنان خود را بیپناهانی خواندند که خواستار اسلام هستند و خود را از دیگر ایرانیان متفاوت دانستند. آنها بر این باور بودند که در بین ایرانیان دیگر نیکنام نیستند. هنگامی که سعد این سخنان را از مغیره شنید، آنان را پذیرفت و پس از آنکه دیلمیان مسلمان شدند، با انتخاب خود به قبیلۀ تَمِیم پیوستند و پس از آن در جنگهای دیگر بین مسلمانان و ایرانیان در سپاه اسلام جنگیدند که از جمله این نبردها میتوان به فتح مدائن و جلولا اشاره کرد.» (مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان: 2/ 1336)
- «مدائنی گوید: چون یزجرد (یزدگرد) به اصبهان رفت، «سیاه» را بخواند و او را با سیصد مرد که هفتاد تن آنان از بزرگان بودند به اصطخر فرستاد و او را بفرمود تا هر که را خواهد از مردم و جنگجویان بلاد برگزیند. آنگاه یزدجرد از پی او برفت و چون به اصطخر رسید وی را به سوس (شوش) فرستاد که در محاصرۀ ابوموسی ]اشعری[ بود و هرمزان را به تستر (شوشتر) گسیل داشت. سیاه در کلبانیه فرود آمد و مردم سوس از کار یزدجرد و گریز او باخبر شدند و از ابوموسی طلب صلح کردند و او با ایشان صلح کرد… آن زمان سیاه رؤسایی را که به همراه وی از اصبهان آمده بودند گرد آورد و گفت: به یاد دارید که میگفتیم این قوم بر این کشور غلبه خواهند کرد و ستورانشان در ایوان اصطخر سرگین خواهد انداخت! هماکنون چنانکه بینید کار ایشان رو به اعتلا است. پس در اندیشۀ خود باشید و به دین ایشان درآیید. آنان خواستۀ وی را اجابت کردند و او شیرویه را با ده تن نزد ابوموسی فرستاد و میثاقی بر پایۀ شرایطی ببستند و اسلام آوردند… گویند که جمعی از جنگجویان پارسی بیزمین پس از خاتمۀ جنگ در آن نواحی به اساوره پیوستند و با ایشان همراه شدند و اسلام آوردند.» (بلاذری، فتوحالبلدان: 258)
این فقط مشت نمونۀ خروار از اسلامپذیری ایرانیان در میادین نبرد است. صفحات تاریخ انباشته از این دست واقعات است، اما این بدین معنی نیست که به مجرد گشوده شدن یک شهر توسط مجاهدان اسلام، مردم آن مسلمان میشدهاند. نه، هرگز چنین نبوده است. علتاش هم مشخص است، مسلمانان هیچ کس را مجبور به پذیرش اسلام نمیکردهاند، بلکه به مجرد فتح یک شهر آنانی که مسلمان میشدند از حقوق برابر مسلمانی برخوردار بودند و آنان که علاقهای به اسلام نشان نمیدادند، ملزم به دادن جزیهای میشدند که به مراتب کمتر از خراج حکام ساسانی بود. (لوبون، تمدن اسلام و عرب: ۱۷۷ـ ۴۸۳ـ ۵۳۷) به همین خاطر روند اسلامپذیری ایرانیان بسیار آرام و طی قرنها صورت گرفته است.
تاریخنویسان اسلامی خاندانهای چندی را از ایرانیان نام میبرند که تا قرنهای دوم و سوم بلکه قرن چهارم هجری همچنان بر دین زرتشت باقی بودهاند و در اجتماع مسلمانان محترم میزیستهاند و سپس آن دین را ترک کرده مسلمان شدهاند.
سامان، جد اعلای سامانیان که از احفاد سلاطین ساسانی است و خود از بزرگان بلخ بوده است، در حدود قرن دوم، و جد اعلای خاندان قابوس که آنها نیز حکومت و فرمانروایی یافتند، در قرن سوم به دین اسلام گرویدند. مردم طبرستان و قسمتهای شمالی ایران تا سیصد سال بعد از هجرت هنوز دین اسلام را نشناخته بودند. بیشتر مردم کرمان در تمام مدت خلافت امویها زرتشتی ماندند و در روزگار استخری، صاحب کتاب المسالک و الممالک، زرتشتیان فارس اکثریت را تشکیل میدادهاند. مقدسی، صاحب کتاب أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم که از مورخان و جغرافیدانان بزرگ جهان اسلام در قرن چهارم هجری است و خود به ایران سفر کرده است، در صفحۀ 323 أحسن التقاسیم راجع به مذهب اهل خراسان میگوید: «در آنجا یهودی بسیار است و مسیحی کم و اصنافی از مجوس در آنجا هستند.» (مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران: 106)
جریانهای مؤثر در اسلامپذیری ایرانیان
ایرانیان به طور عمده در سه جریان سراسری به اسلام گرویدند:
- نظامیان و بزرگان: ما به چند مورد آن اشاره کردیم ازجمله: باذان فرمانده یمن و اطرافیانش؛ کسانی که در جریان نبردهای اسلام و ایرانیان به اسلام گرویدند همچون دیلمیها که در جنگ قادسیه مسلمان شدند؛ سیاه اسواری و همرزمانش که در نبرد شوش مسلمان شدند. علاوهبر اینها هرمزان، حاکم شوشتر که با حضور در دارالخلافۀ اسلام یعنی مدینۀ منوره و نزد امیرالمومنین فاروق اعظم رضیاللهعنه مسلمان شد و در فتح ایران مشاورههایی نیز به حضرت عمر داد. همچنین سپاه پارسِ قزوین نیز در مواجهه با لشکر اسلام مسلمان شدند و شهر قزوین با صلح به دست مسلمانان افتاد، (مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان: 2/ 1440) و افرادی از این قبیل.
- شهرنشینان: عموماً مردم شهر به علت مدنیّتی که دارند از روستاییان تغییرپذیرتر هستند و بر سنن دیرینه خود مثل روستاییان پافشاری نمیکنند. شهرنشینان ایرانی از آنجا که اهل حرفه و صنعت بودند و باز به اقتضای شغل خود در احترام به آتش، خاک و آب که در دین زرتشت مقدس بودند کوتاهی داشتند، در نتیجه نگاه مردم به آنان تحقیرآمیز بود؛ اینها وقتی با دینی روبهرو شدند که به آنان آزادی و برابری میداد راحتتر تن به آن دادند و به دامن امنش پناه بردند. برتولد اشپولر (Bertold Spuler) شرقشناس بزرگ آلمانی مینویسد: «شهرها به علل سیاسی به نیروی حکومت تمایل پیدا مینمودند. کارگران زردشتی نیز که (با آتش و آب و خاک سروکار داشتند) به عنوان نجس مورد تحقیر واقع میگشتند، آزادی خود را از این فشار روحی در اسلام میدیدند.» (اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی: 249)
البته اسلام شهرنشینان هم خیلی سریع اتفاق نیفتاد، بلکه چنانکه قبلاً گذشت، سالها زمان برد تا شهرنشینان ایرانی به مرور زمان ایمان بیاورند. در این میان مردم شهرهای قزوین، اصفهان، زرنگ (زرنج) و… زودتر از مردم سایر شهرها اسلام را پذیرفتند. (مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان: 2/ 1444)
مثلاً فتح آذربایجان در سال 22 هجری صورت گرفت. در زمان خلافت حضرت علی رضیاللهعنه، اشعثبن قیس از طرف ایشان به ولایت آذربایجان گماشته شد. اشعث وقتی به آذربایجان رفت، دید که بیشتر اهالی آنجا اسلام آوردهاند. ازاینرو گروهی از عربها را در اردبیل منزل داد و آنجا را یکپارچه و متحد ساخت و مسجدی نیز در آنجا بنا نهاد. از آنجا که گرایش مردم آذربایجان به اسلام زیاد بود، لذا در سال 54 مسجد جامع بزرگی برای برگزاری نماز جمعه در اردبیل ساخته شد. در سایر شهرهای آذربایجان نیز مساجدی ساخته شد. (اسلامنیا، تاریخ گسترش اسلام در جهان: 226 و 227)
از دیگر علل اسلامپذیری شهریان میتوان مهاجرت خیل عظیم عربهای مسلمان به شهرهای فارس، خراسان، کرمان، قم، ماوارءالنهر و… را برشمرد. (همان: 246)
- ایمان روستاییان: مرحله نهایی گرویدن ایرانیان به اسلام توسط روستاییان صورت گرفت. روستاییان معمولاً افرادی متعصب و نسبت به آیین آبا و اجدادی خود پایبندتراند. برخلاف شهرنشینان ایران که در مدت دو قرن اکثر آنان اسلام را پذیرفتند، اسلام روستاییان چندین قرن طول کشید.آنان در برخی مناطق چنان قدرت داشتند که از ساخت مسجد در محلات خود جلوگیری میکردند. (همان: 248) اما اندک اندک و بر اثر تبلیغ مبلغین مسلمان آنان نیز به اسلام گرویدند. بیمناسبت نیست در اینجا داستان شیخ ابواسحاق کازرونی و تلاشهای او برای انتشار اسلام را نقل کنیم. اهمیت این داستان از آنجاست که نشان میدهد با گذشت حدود چهار قرن از ورود اسلام به ایران هنوز زرتشتیان نه تنها آزادانه زندگی میکردهاند، بلکه قدرت آنان به حدی بوده است که جلو بنای مساجد را در محلات خود میگرفتهاند.
شیخ ابواسحاق کازرونی که جد او از زرتشتیان فارس بوده است و پدرش به اسلام گرویده بود و خود از بزرگان صوفیه و مبلغان دین اسلام بود و هزاران نفر زرتشتی را در کازرون و روستاهای اطرافش مسلمان کرد، گوشهای از تلاشهای خود برای نشر اسلام و بنای مسجد را اینگونه نقل میکند: «سبب بنای مسجد آن بود که اول سنگ جمع کردم و شکل محرابی ساختم و بانگ نماز میگفتم و در آن موضع نماز میکردم. یک روز مهتر گبران بفرمود تا آن محراب برکندند و خراب کردند. روز دیگر محرابی بهتر از آن بنا کردم و بساختم. امیر گبران کس فرستاد که باز بکندند. سوم بار بهتر از آن ساختم. امیر گبران ملول شد و گفت: از این مقدار در کار ما خللی نیست، اگر مسجد بنا کند خراب کنم و دمار از روزگار او برآرم. همچنان در آن موضع نماز میگذاردم و بانگ نماز میگفتم و گبران میآمدند و سنگ میانداختند و دشنام میدادند. چون دو سه روز بگذشت دیوار مسجد بنیاد نهادن کردم. گبران خبر یافتند. بیامدند و آن دیوار را بکندند. چون دو سه روز دیگر بگذشت باز دیوار مسجد بنا کردم و دیگر بار گبران بیامدند و آن را خراب کردند… از بس که گبران مرا منع کرده بودند و هیچ فایده نمیداشت ملول شدند و من بانگ نماز میگفتم و غالب میشدم بر ایشان و گبران در غم و رنج بودند و تیمار میکشیدند و هیچ نمیتوانستند کردن.» (ابنعثمان، فردوس المرشدیه فی أسرار الصمدیه: 26 ـ 28)
دلایل اسلامپذیری ایرانیان
تقریباً همۀ محققین بر این باور هستند که اسلام به زور بر ایرانیان و دیگر کشورهای مفتوحه تحمیل نشده است. دکتر عبدالحسین زرینکوب در کتاب «کارنامۀ اسلام» مینویسد: «کارنامۀ اسلام یک فصل درخشان تاریخ انسانی است. فتح اسلام البته با جنگ حاصل شد، اما نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتحشده به زور جنگ نبود.» (زرینکوب، کارنامۀ اسلام: 11)
دکتر محمدجواد مشکور در کتاب «تاریخ سیاسی ساسانیان» بعد از اینکه مفصلاً در مورد علل و چگونگی اسلامپذیری ایرانیان سخن میگوید، مینویسد: «منظور از اطالۀ سخن این بود که ثابت کنیم که برخلاف تصور بعضی، ایرانیان به زور شمشیر مسلمان نشدند، بلکه بهتدریج و طوع و رغبت قبول اسلام کردند. زیرا ایمان را به قهر و جبر بر کسی نمیتوان تحمیل کرد.» (مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان: 2/ 1442)
اسلامپذیری ایرانیان دلایل بسیاری دارد که در این مجال به برخی از این دلایل اشاره میشود:
- تحقق وعدۀ الهی: خداوند در قرآن میفرماید: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا» (فتح: 28)؛ «او خدایی است که رسول خود را با هدایت (قرآن) و دین حق فرستاد تا آن را بر همۀ ادیان و آیینها غالب گرداند و [بر حقیقت این سخن] گواهی خدا کافی است.»
- پیشگویی پیامبر صلّیاللهعلیهوسلّم: «لو کان الدین [فی روایة الإیمان، و فی روایة العلم] بالثریا لذهب به رجل من فارس ـ أو قال من أبناء فارس ـ حتی یتناوله»؛ «اگر دین [یا علم، یا ایمان] در ثریا باشد مردانی از سرزمین فارس خود را بدان خواهند رساند تا آن را به دست آورند.» (صحیح مسلم: 4596)
- فتوحات برقآسایی که باعث شده بود مردم به دید اعجاب و تقدّس به اسلام بنگرند و مدد غیبی را پیشتیبان آن بدانند. در داستان سیاه اسواری خواندیم که به یارانش گفت: «به یاد دارید که میگفتیم این قوم بر این کشور غلبه خواهند کرد و ستورانشان در ایوان اصطخر سرگین خواهند انداخت. هماکنون چنانکه بینید کار ایشان رو به اعتلا است. پس در اندیشۀ خود باشید و به دین ایشان درآیید.»
- آسایش و آرامشی که اسلام برای اهل ذمه قائل بود، به گونهای که به ندرت ممکن بود بدون نقض عهدی مورد تعقیب باشند. پیغمبر صلّیاللهعلیه وآله وسلّم در مورد آنها توصیه کرده بود به رفق و مدارا (زرینکوب، کارنامۀ اسلام: 23)، این باعث تشویق آنان به اسلام آوردن میشد.
- تسامحجویی و بیتعصبی اسلام: کنت دوگوبینو میگوید: «اگر اعتقاد مذهبی را از ضرورت سیاسی جدا کنند هیچ دیانتی تسامحجویتر و شاید بیتعصب تر از اسلام وجود ندارد.» (همان: 25)
- آسانی اسلام آوردن: مسلمان شدن برای تازهمسلمانان مراسم خاصی نداشت، یک «لا إله إلا الله محمد رسول الله» میگفتند و مسلمان به حساب میآمدند. (مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان: 1441)
البته کسانی که تازهمسلمان میشدند، اگر اسامی آنان معنای زرتشتی داشت، یک نام اسلامی برای خود و در صورت اقتضا برای اجداد خود انتخاب میکردند. مکرر اتفاق میافتاد که تازهمسلمانان نام یکی از سرداران لایق اسلام را مانند «خالد، علی و عمر» بر خود مینهادند.
نَرشَخی در «تاریخ بخارا» نوشته است: «بر اثر حسن رفتار سلمبن زیاد در خراسان، در سال 65 هجری، هزار کودک در آن زمان به اسم این فرماندار محبوب «سلم» نامیده شدند.» (مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان: 1444 ـ 1445)
به موجب اطلاعی که در دسترس است، بیشتر اهالی گرگان کنیههایی از قبیل ابوصادق، ابوالربیع و ابونعیم، و طبرستانیها ابوحمید، و قمیها ابوجعفر، و اصفهانیها ابومسلم، و قزوینیها ابوالحسین برای خود انتخاب میکردند. (اسلامنیا، تاریخ گسترش اسلام در جهان: 247)
- سرخوردگی مردم از ساسانیان و دین زرتشتی: دکتر زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت مینویسد: «این حادثه فقط سقوط دولتی با عظمت نبود، سقوط دستگاهی فاسد و تباه بود، زیرا در پایان کار ساسانیان از پریشانی و بیسرانجامی در همۀ کارها فساد و تباهی راه داشت. جور و استبداد خسروان آسایش و امنیت مردم را عرضۀ خطر میکرد و کژخویی و سسترایی موبدان اختلاف دینی را میافزود. وحدت دینی درین روزگار تنزلی تمام یافته بود و از فسادی که در اخلاق موبدان بود، هوشمندان قوم از آیین زرتشت سرخورده بودند و آیین تازه میجستند که جنبۀ اخلاقی و روحانی آن از دین زرتشت قویتر باشد. مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان بهستوه بودند، آیین تازه را نویدی و بشارتی یافتند و ازاینرو بسا که به پیشواز آن میشتافتند.» (زرینکوب، دو قرن سکوت: 69 ـ 70)
ناصرالدین صاحبالزمانی مینویسد: تودههای مردم نه تنها در خود در برابر جاذبۀ جهانبینی و ایدئولوژی ضد تبعیض طبقاتی اسلام مقاومتی احساس نمیکردند، بلکه درست در آرمان آن، همان چیزی را مییافتند که قرنها به بهای آه و اشک و خون خریدار و جاننثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرنها در خود احساس میکردند. (صاحبالزمانی، دیباچهای بر رهبری: 255)
- از بین رفتن نظام طبقاتی ساسانی: در حالی که دیانت ساسانی مردم را به طبقات مختلفی تقسیم کرده بود (روحانیون = آسروان / جنگیان = ارتیشتاران و بزرگان/ مستخدمین ادارات = دبیران / تودۀ مردم = روستاییان و استریوشان و صنعتگران و شهریان یا هُتُخشان) (اسلامنیا، تاریخ گسترش اسلام در جهان: 196) و برای هر کدام جایگاه خاص خود را تعیین کرده بود که تنزل یا ارتقا از درجهای به درجهای دیگر ممکن نبود، اسلام برای ایرانیان پیام مساوات آورد و آنان را از بند نظام طبقاتی رهانید.
- سادهزیستی مسلمانان: زرینکوب مینویسد: «در واقع فتح نهاوند در آن روزگار پیروزی بزرگی بود. پیروزی قطعی ایمان بر ظلم و ستم، و پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجملپرستی بود. خلیفۀ آنها که در مدینه میزیست از آن همه تجمل و تفنن که شاهان جهان را هست، هیچ نداشت و مثل مردم بود. سلمان فارسی که بعدها از جانب عمر به حکومت مدائن رسید، نان جوین میخورد و جامۀ پشمین میپوشید. در مرض موت میگریست که از عقبۀ آخرت جز سبکباران نگذرند و من با این همه اسباب دنیوی چگونه خواهم گذشت؟ از اسباب دنیوی نیز جز دواتی و لولئینی[10] نداشت.» (زرینکوب، دو قرن سکوت: 73)
- نگهداشتن قدرت و نفوذ بزرگان ایرانی در صورت مسلمان شدن: عادت فاتحان عرب بود که چون کسی از بزرگان و صاحبمنصبان ایرانی مسلمان میشد، او را بر منصباش ابقا میکردند. برتولد اشپولر مینویسد: «همهجا مساجد بود که برپا میشد. و همهجا رهبران اشراف و اعیان بودند که به مذهب فاتحان میگرویدند. در مقابل نیز فاتحان عرب قدرت نفوذ آنان را به حال خود باقی میگذاشتند و حتی از طریق ازدواج، خویشاوندی سببی با آنان برقرار میکردند.» (همان)
- وجود شباهتها بین دین زرتشت و اسلام: ممکن است شبهاتهای موجود بین دین زرتشت و اسلام نیز قبول اسلام را بر زرتشتیان آسان کرده باشد. چه اینکه تصور دو نیروی موجود در دین زرتشت، یعنی نیکی و بدی ]خیر و شر[ را میتوانستند در تحت تصور الله و ابلیس بیابند. افکار مذهبی دیگر مثل خلقت جهان در شش دوره ]روز[ قیامت و جهنم، ملائکه و شیاطین، و عقیده بر اینکه اولین انسان فطرت نیکی داشته است در هر دو مذهب مشترک بود. (همان: 1/ 250 ـ 251) حتی وجود پنج وعده نماز در روز، اعتقاد به پل صراط و… از دیگر مشترکات اعتقادی اسلام و زرتشت بود.
- انگیزۀ اقتصادی: در سال 110 هجری به محض اینکه جزیه از تازهمسلمانان برداشته شد، در سمرقند و سایر شهرهای ماوراءالنهر به طور سیلآسا مردم به اسلام گرویدند. (همان: 253 و 254) این اتفاق در زمان عمر ثانی عمربن عبدالعزیز رحمهالله هم افتاد. عمربن عبدالعزیز خلیفۀ اصلاحگر اموی با اصلاحاتی که به عمل آورد باعث گسترش اسلام بهخصوص در خراسان و ماوراءالنهر شد. وی در حکمی به جراحبن عبدالله عامل خراسان نوشت: بنگر هر که در قلمرو تو سوی قبله نماز میخواند جزیه از او بردار. چنان شد که مردم به اسلام روی آوردند و عدۀ زیادی مسلمان شدند. کسانی که از این وضع ناراضی بودند به جراح گفتند: مردم به سبب نفرت از جزیه مسلمان شدهاند. آنها را امتحان کن که ختنهاند یا نه! جراح ماجرا را برای عمر نوشت. عمر در جواب نوشت: خداوند محمد را به دعوتگری فرستاد نه ختنگری. (اسلامنیا، تاریخ گسترش اسلام در جهان: 248ـ249. به نقل از تاریخ طبری: 9/ 3960 و طبقات ابن سعد: 6/ 81)
- فتوای تاریخی امام ابوحنیفه: ایرانیان در ابتدا که مسلمان میشدند تنها کلمۀ شهادت میگفتند و از آنجا که با زبان عربی آشنا نبودند اعمال اسلامی خصوصاً نماز را به جای نمیآوردند. امام ابوحنیفه رحمهالله وقتی دید هممیهنان ایرانی او از ادای آیات و فهم قرآن و سنت نبوی به زبان عربی عاجر هستند، فتوا داد که ادای نماز و صیغههای شرعی برای ایرانیان با زبان فارسی جایز است. بر اثر این فتوا گروه بسیار ی از زرتشتیان ایرانی ایمان آوردند. آنان حتی با لشکریان عرب به راه افتاده و اسلام را تا سرحدات چین بردند. (مشکور، تاریخ سیاسی ساسانیان: 1441ـ 1442)
ابوبکر نرشخی نمونهای از نماز خواندن اهل بخارا به زبان فارسی را در «تاریخ بخارا» به زیبایی نقل کرده است: «و مردم بخارا به اولِ اسلام قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن. و چون وقت رکوع شدی، مردی بودی در پس ایشان بانگ زدی که: بَکُنیتان کُنیت. و چون سجده خواستندی کردن بانک کردی که: نگونبان کُنیت». (نرشخی، تاریخ بخارا: 61)
- تبلیغ مبلغان اسلامی: در بسیاری از مناطق ایران همچون آذربایجان، خوزستان، سیستان، فارس، خراسان و ماوراءالنهر افراد زیادی بر اثر تبلیغ مبلغین اسلامی مسلمان شدند. چنانکه ربیعبن زیاد حارثی اهالی شهر زرنگ در سیستان را با تبلیغ وارد اسلام کرد. در نیشابور به دست ابویعقوب اسحاقبن مهشاد (متوفای 383ق.) چند هزار تن از زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان مسلمان شدند. شیخ ابوسعید ابوالخیر (وفات 441ق.) در نیشابور و اطراف آن عدۀ زیادی از غیرمسلمانان را به اسلام ارشاد کرد. همچنان که قبلاً نیز گفته شد شیخ ابواسحاق کازرونی نیز در فارس عدۀ زیادی از زرتشتیان را وارد اسلام کرد. (اسلامنیا، تاریخ گسترش اسلام در جهان: 257)
البته علل دیگری نیز در اسلامپذیری ایرانیان موثر بوده است که ما به همین 14 مورد بسنده میکنیم.
منابع: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- قرآن کریم.
- ابنالأثیر، عزالدین علیبن محمد الجزری؛ أُسدُالغابة في معرفة الصحابه؛ بیروت: دارالفکر، 2010
- ابنحجر عسقلانی، شهابالدین احمدبن علی؛ الإصابة فی تمییز الصحابة؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، 1995- 1415
- ابنعبدالبر، یوسفبن عبدالله قرطبی؛ الإستیعاب في معرفة الأصحاب؛ بیروت: دارالجیل، 1412
- ابنعثمان، محمود؛ فردوس المرشدیه فی أسرار الصمدیه (سیرتنامۀ شیخ ابواسحاق کازرونی)؛ به کوشش ایرج افشار؛ تهران: انجمن آثار ملی، 1358.
- ابنکثیر، عمادالدین أبوالفداء اسماعیلبن عمر؛ البدایه و النهایه؛ بیروت: دار إحياء التراث العربي،1988- 1408
- ابنهشام، عبدالملکبن هشام؛ السیرة النبویة؛ تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الابیاری و عبدالحفیظ الشبلی؛ مصر: مکتبة مصطفی البابی الحلبی و اولاده، 1955.
- اسلامنیا، فریدون؛ تاریخ گسترش اسلام در جهان؛ تربتجام: شیخالاسلام احمد جام، 1394.
- اشپولر، برتولد؛ تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی؛ ترجمۀ جواد فلاطوری؛ چاپ هفتم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1386.
- بلاذری، احمدبن یحیی؛ فتوح البلدان؛ ترجمه و مقدمه از دکتر محمد توکل؛ تهران: نشر نقره، 1367.
- تریز، عبدالرشید؛ اصحاب ایرانی رسولالله؛ تهران: نشر احسان، 1398.
- زرینکوب، عبدالحسین؛ کارنامۀ اسلام؛ تهران: انتشارات امیرکبیر، 1369.
- زرینکوب، عبدالحسین؛ دو قرن سکوت؛ تهران: انتشارات امیرکبیر، 1336.
- شیرازیان، جمالالدین؛ «باذام/ باذان» در دانشنامۀ جهان اسلام؛ تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1375.
- صاحبالزمانی، ناصرالدین؛ دیباچهای بر رهبری؛ تهران: عطائی، 1345.
- طبری، ابوجعفر محمدبن جریر؛ تاریخ الرسل و الملوک؛ ترجمۀ ابوالقاسم پاینده؛ تهران: اساطیر، 1375.
- طبرانی، ابوالقاسم سلیمانبن احمد؛ المعجم الکبیر؛ بیروت: دار احیاء التراث العربي، 1983
- عثمانی، محمدتقی؛ تکملة فتح الملهم؛ بیروت، دار احیاء التراث العربي، 2006 – 1426
- لوبون، گوستاو؛ تمدن اسلام و عرب؛ ترجمۀ محمدتقی فخر داعی گیلانی؛ تهران: کتابفروشی و چاپخانۀ علمی، 1318.
- مبارکفوری، صفیالرحمن؛ الرحیق المختوم؛ بیروت: دار احیاء التراث، 1012
- مشکور، محمدجواد؛ تاریخ سیاسی ساسانیان؛ تهران: دنیای کتاب، 1397.
- مطهری، مرتضی؛ خدمات متقابل اسلام و ایران؛ تهران: انتشارات صدرا، 1362.
- نرشخی، ابوبکر؛ تاریخ بخارا؛ ترجمۀ و تلخیص ابونصر احمدبن محمد قباوی؛ تهران: توس، 1387.
- نیشابوری، ابوعبدالله حاکم؛ المستدرک علی الصحیحین؛ بیروت: دارالمعرفة، 2018
- نیشابوری، مسلمبن حجاج؛ صحیح مسلم. بيروت، دار الكتب العلمية ، 2010
[1]. برای سلمان فارسی پیش از مسلمان شدن نامهای مختلفی را نوشتهاند. طبری و ابونعیم اصفهانی نام وی را «مابه» و «ماهویه» نوشتهاند، ابنبابویه «روزبه» و بلعمی «فیروزان» نوشته است. طبری و ابنعساکر نام پدر سلمان را «بوذخشان» و ابونعیم اصفهانی «بدخشان» و ابنبابویه «خشبوذان» نوشته است. (به نقل از دانشنامۀ جهان اسلام، مدخل «سلمان فارسی»)
[2]. سالمبن معقل یا سالم مولی ابیحذیفه، از بزرگان اصحاب رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم و از پیشکسوتان ایرانی است که مسلمان شد. او ایرانیالاصل و از اهالی اصطخر بود. صوت خوشی داشت و قرآن را بسیار زیبا تلاوت میکرد. او امامت مهاجرین را در مدینه بر عهده داشت. او که در شجاعت زبانزد بود، در جنگ یمامه در حالی که پرچم اسلام را به دست داشت به شهادت رسید. حضرت عمر رضیاللهعنه سالم را بسیار مورد ستایش قرار میداد تا جایی که فرمود: «لو کان سالم حیّاً ما جعلته شوری» (الإستیعاب: 1/ 340)، «اگر سالم زنده میبود، انتخاب خلیفه را در شورا قرار نمیدادم.» (تریز، اصحاب ایرانی رسولالله: 191ـ 198)
[3]. کنیز فارسی، علامه ابنحجر در کتاب «الإصابه» به نقل از سلمان فاسی مینویسد: زمانی که وارد مدینه منوره شدم یک زن اصفهانی را دیدم که قبل از من به اسلام مشرف شده است. احوال رسولالله صلّیاللهعلیهوسلّم را از او جویا شدم. او من را به آنحضرت رهنمون ساخت. (الإصابه: 5/ 239. اسدالغابه: 6/ 24، شمارۀ 6726)
[4]. برخی نام او را «مهران» گفتهاند.
[5]. ابنحجر او را با پسوند فارسی ذکر کرده است. (تریز، اصحاب ایرانی رسولالله: 204)
[6]. حضرت انس روایت میکند که یک مرد فارسی که در جوار پیامبر صلّیاللهعلیهوسلّم در مدینه سکونت داشت، آشپز ماهری بود و غذاهای خوشعطر و خوشطعمی درست میکرد. در روایت آمده است که پیامبر صلّیاللهعلیهوسلّم را دعوت کرد و آنحضرت و عایشه رضیاللهعنها غذایش را خوردند. علامه مفتی محمدتقی عثمانی میفرماید: اسمش را نیافتم. (عثمانی، تکملۀ فتحالملهم: 4/ 30)
[7]. ابنهشام مینویسد که او از فارسیان اهل یمن و همپیمان آنهاست، و او از پیشکسوتان مسلمان است و در دومین سفر هجرت به حبشه با مسلمانان هجرت کرد.
[8]. برای اطلاع بیشتر از یاران ایرانی پیامبر صلی الله علیه و سلم به کتاب «اصحاب ایرانی رسول الله» نوشته «عبدالرشید تریز» مراجعه کنید.
[9]. نبردهایی که مسلمانان با مرتدین داشتند.
[10]ظرف سفالی لولهدار شبیه آفتابه.
- نویسنده : حسین سلیمان پور
- منبع خبر : «فصلنامه ندای اسلام ـ شماره ۸۲-۸۳ ـ ۱۴۰۰»
Sunday, 13 July , 2025