اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.اما بعد: «ودخل معه السجن فتيان قال أحدهما إني أراني أعصر خمرا وقال الآخر إني أراني أحمل فوق رأسي خبزا تأكل الطير منه نبئنا بتأويله إنا نراك من المحسنين قال لا يأتيكما طعام ترزقانه إلا نبأتكما بتأويله قبل أن يأتيكما ذلكما مما علمني ربي إني تركت ملة قوم […]
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.
اما بعد: «ودخل معه السجن فتيان قال أحدهما إني أراني أعصر خمرا وقال الآخر إني أراني أحمل فوق رأسي خبزا تأكل الطير منه نبئنا بتأويله إنا نراك من المحسنين
قال لا يأتيكما طعام ترزقانه إلا نبأتكما بتأويله قبل أن يأتيكما ذلكما مما علمني ربي إني تركت ملة قوم لا يؤمنون بالله وهم بالآخرة هم كافرون واتبعت ملة آبائي إبراهيم وإسحاق ويعقوب ما كان لنا أن نشرك بالله من شيء ذلك من فضل الله علينا وعلى الناس ولكن أكثر الناس لا يشكرون» صدق الله العظيم (يوسف)
خصوصيات حضرت يوسف
يوسف عليه السلام از پيامبراني است كه خداوند وی را از ويژگي هاي خاصي برخوردار نمودهاست كه نخستين آن نسب اعلاي ايشان ميباشد آنهم پشت سر هم، يعني خودش پيامبر، پدر بزرگوارش «حضرت يعقوب »، و پدر حضرت يعقوب « حضرت اسحاق »، و پدر حضرت اسحاق « حضرت ابراهيم » عليهم السلام همه پيامبر بودند، پر واضح است كه اين خود يك بركت عظيمي است.
پيامبر صلي الله عليه و سلم در حديثي فرمودند: «وقتي بنده كار نيكي را پايه ريزي ميكند اثرات نيكي او تا چندين نسل نمودار شده و تا هفت پشت افراد نيكي به دنيا خواهند آمد» پس وقتي كه در بين امتان اينچنين نيكي تا هفت نسل مؤثر واقع گردد پس در رابطه با انبيا عليهم السلام چه جاي گفتگو باقي خواهد ماند.
اين را نيز فرمودند: «اگر مسلماني عمل زشتي را پايه ريزي نمايد نحوست آن تا نسل هفتم ادامه خواهد داشت» بنا بر اين بر هر فرد مسلمان مسئوليت بسيار خطيري است كه اگر خداي ناخواسته مرتكب چنين عملي گرديد هفت نسل را تباه ميكند اگر خودش تباه گردد يك نفر خواهد بود اما اينچنين بر بادي كه باعث تباهي هفت پشت گردد چقدر خطرناك خواهد بود، لهذا هيچ كس را از انبياي كرام ـ عليهمالسلام ـ صالح و پارساتر سراغ نداريم بنابراين اثر گذاشتن نيكي تا نسل هفتم امر فطري خواهد بود كسي كه خودش پيامبر و تا چهار پشت پيامبر باشد اين خود ريشه و اساس نيكيها خواهد بود به همين سبب آن حضرت صلي الله عليه و سلم در فضيلت حضرت يوسف بيان ميفرمايد:«الكريم ابن الكريم ابن الكريم ابن الكريم»او خود كريم، پدرش كريم، پدر بزرگش كريم، و پدر جدش نيز كريم است.
پس یوسف علیه السلام كسي است كه از كرامت و شرافت نسبي و آبايي برخوردار است و چندين نسل ادامه داشته است.
سپس اينكه نه تنها از نظر نسبي و نسبتي بزرگ است ـ كه وابسته به بزرگان و چند پشت پيغمبر هستند ـ بلكه از نظر سيرت نيز از جايگاه عالي برخوردار ميباشد براستي در رابطه با سيرت و اخلاق پيامبران چه ميتوان گفت؟ انبيا كسانياند كه هيچ نوع تخلفي از آنها سر نميزند اين عقيدة اجماعي اهلسنت والجماعت است كه انبيا از گناهان صغيره و كبيره معصوم ميباشند و در طبيعت پيامبران صلاح و رشد و بزرگي هويداست لذا در انبيا ـ عليهم السلام ـ سه مورد اتفاقي وجود دارد، نسب، نسبت اعلي و طبيعت پاك، و همين سبب است كه قول و فعل و عمل انبيا از نظر شريعت ملاك ميباشد لذا هر چه به زبان مبارك راندند و هر چه انجام دادند شريعت است.
زيبايي و اخلاق حضرت يوسف
بايد ياد آور شويم كه يوسف عليه السلام از زيبايي بسيار والايي بر خوردار بودند و در اين رابطه پيامبر صلي الله عليه و سلم مي فرمايند: وقتي كه خداوند حسن و زيبايي جهان را تقسيم نمود نصف آنرا به تمام جهانيان و نصف ديگر را به حضرت يوسف بخشيد بطوري كه مردم با ديدن چهرة وي مبهوت ميشدند.
باید اين واقعة مشهور كه قرآن كريم نيز آنرا ياد آور شدهاست شنيده باشيد كه زليخا بر حضرت يوسف عليه السلام عاشق شده بود با آنكه او غلامي بيش نبود كه از بازار مصر خريده بودند ولي در حسن و جمال بي نظير بود، بزرگي و تقدس بر نورانيت چهرهاش رونق ديگري بخشيده بود از يك طرف زيبايي و حسن خلقت، و از طرفي حسن سيرت.
بهر حال! يوسف هزاران عاشق داشت ولي زليخا بطور كامل فنا شده بود تمام زنان وزرا و امراي مصر بر زليخا حسد ميورزيدند آنها بدنبال اين بودند كه بهر طريقي كه شده زليخا يوسف را رها كند و آنها او را در اختيار بگيرند ولي از اظهار آن عاجز بودند.
از جايي كه اين را خلاف شان خود ميدانستند لذا زبان طعنه را بر زليخا گشودند باين طريق كه از زليخا بسيار بعيد است كه بر غلام خود عاشق شود و با اين شيوه ميخواستند محبت يوسف را از قلب او بيرون كنند تا آنها او را در اختيار بگيرند به ظاهر او را ملامت ميكردند ولي در حقيقت خودشان در عشق او فنا شده بودند.
زليخا كه از طعنههاي پي درپي آنان به تنگ آمده بود تصميم گرفت كه روزي اين موضوع را حل کند تا آنها از طعنه زدن باز آيند لذا براي حل اين موضوع، روزي تمام زنان مصر را بصرف عصرانهاي دعوت نمود كه از انواع شيرينيها و ميوهجات و غيره آراسته بود او كه زن پادشاه بود سفرهاي مناسب شأن شاهي آراسته بود وقتي سفرههاي ما اينچنين باشد او كه ملكه پادشاه بود بايد چطور سفرهاي چيده باشد.
دعوتي زليخا
از جايي كه در فطرت انسان جمال و زيبا پسندي نهاده شدهاست كه هر چيز خوب و زيبا را دوست داشته باشد اين موضوع در آن زمان نيز وجود داشت، بهر حال سفره چيده و آراسته شد و در آن انواع و اقسام ميوههاي رنگا رنگ نهاده شد و تمام زنان و دختران وزرا و وكلا و امراء اطراف آن گرد آمدهبودند آنها كه خود را با لباسهاي فاخر و زيبا و پر زرق و برق آراسته بودند بدين مقصد آمده بودند كه يوسف ما را پسند نموده و زليخا را رها كند.
القصه! زمان خوردن و استفاده از ميوهها فرا رسيد آنها در حال ميوه خوردن بودند كه زليخا بطرف يوسف اشاره نمود تا (از پشت پرده) بيرون آيد، زنان و دختران با آمدن حضرت يوسف، چنان غرق در جمال و زيبايي او شدند كه هوش و حواس از سرشان پرید و ندانستند كه ميوهها را خورد ميكنند يا انگشتان خود را، آنان كه هر يك، نوعي زخم را برداشته بود اقرار نمودند:«ما هذا بشرا، ان هذا الا ملك كريم» بخدا قسم! هرگز اين بشر نيست بلكه فرشتهاي است كه از آسمان فرود آمدهاست.
علت اين بود كه نورانيت ملَكي، ملاحت و شيريني، حسن و زيبايي، همه و همه در يك چهره جمع شده بودند، لذا آنها گفتند والله اين انساني نيست بلكه فرشته ايست، زليخا وقتي ديد آنها با ديدن جمال حضرت يوسف حواس باخته شده و بجاي ميوهها انگشتان خود را قطع نموده و لباسهايشان از خون رنگين شده (فرصت را غنيمت شمرد و) گفت:«فذالكن الذي لمتنني فيه» اين همان كسي است كه مرا در بارة او ملامت ميكرديد.
چرا شما دستهاي تان را زخمي كرده و انگشتان تان را قطع نموديد، من تا كنون حتي يك انگشت خود را زخمي نكردم، اين همان غلامي است كه در رابطه با او زبان طعنه را بر من گشوده بوديد آيا خجالت نميكشيد؟
پس یوسف که از نسب اعلي، نسبت اعلي، سيرت و صورتی اعلي برخوردار بود اگر سخنراني او تقديم گردد سخنرانياش نيز اعلي و برگزيده خواهد بود و سخناني كه از زبان چنين شخصيتي بيرون آيد و مورد پسند خدا قرار گرفته و آنرا حكايت كند سخنراني بهتري از آن وجود نخواهد داشت .
آخرين تدبير زليخا
واقعه از اينجا شروع شد كه پادشاه (عزيز) مصر دو خادم داشت يكي مسئول شراب و ديگري مسئول غذاي او بودند آنها متهم به اين شده بودند كه جهت قتل پادشاه در غذاي او زهر ريختند حضرت يوسف عليه السلام در اين هنگام در زندان بود و علت زندان افتادن يوسف نيز اين بود كه وقتي زليخا عاشق شده بود هر چقدر زليخا كوشش نمود كه يوسف به او تمايلي نشان دهد از جايي كه او پيغمبر و پيغمبر زاده بود جواب مثبت نداد لذا زليخا بفكر افتاد كه منزل بسيار زيبايي را همراه با مبلمانهاي گرانقيمت و … آراسته نمايد و خودش نيز لباسهاي فاخر و زيبا و گرانقيمت بپوشد و به آخرين اتاق ساختمان كه تقريبا اتاق هفتم بود نشسته و حضرت يوسف را صدا زند هدفش اين بود كه گر چه يوسف پيغمبر زاده است ولي از جايي كه انسان است و در انسان جذبات جنسي و شهواني وجود دارد وقتي كه حسن و جمال و زيبايي و خلوت ميسر شود طبعا متمايل خواهد شد تمام تدابير ديگر زليخا بر باد گرديده بود و اين آخرين تدبير او بود تا شايد بتواند در اين مرحله يوسف را بچنگ آورد.
زلیخا يوسف را به داخل فرا خواند و به خدمتكاران دستور داده بود كه وارد هر اتاقي شد درب آن را با قفل ببندند تا اينكه خادمين درب آخرين خانهاي را كه زليخا در آن بود قفل زدند خلاصه اينكه زليخا كه خود را بدين منظور آراسته بود و از طرفي تنهايي و خلوت و طبيعت بشري و …، و اينها چنان تدابيري بودند كه اگر عصمت پيامبري به كمك یوسف نميشتافت ظاهرا هيچ راه نجاتي بچشم نميخورد وقتي كه حضرت يوسف عليه السلام به اتاقي كه زليخا نشسته بود رسيد اوضاع را دگرگون ديد زليخا مطلب و هدفش را بيان نمود كه آنرا قرآن چنين بيان ميكند.«و لقد همت به و هم بها لو لا ان رأي برهان ربه» آن زن آهنگ او كرد و او نيز آهنگ وي كرد اگر برهان پروردگارش را نديده بود.
حفاظت حضرت يوسف از جانب خدا
در بعضي روايات آمدهاست كه وقتي حضرت يوسف سرش را بالا گرفت چهرة حضرت يعقوب عليه السلام را بالاي سرش مشاهده نمود كه انگشت بدندان گرفته و همين باعث حفاظت حضرت يوسف گرديد گر چه طبيعت پيامبران پاك و از جانب خدا حفاظت ميشوند ولي با ديدن اين صحنه حضرت يوسف پا به فرار گذاشت اما با دربهاي مقفل مواجه شد لذا از جايي كه پيامبر و داراي معجزه بود به هر قفلي كه دست ميانداختند فورا باز ميشد در اين لحظه زليخا بفكر افتاد كه او بيرون رفته و تمام واقعه را بيان خواهد نمود و من كه همسر پادشايم رسوا خواهم شد ولي از جايي كه زنان در چنين مواردي از زيركي زيادي برخوردارند و قرآن نيز اين مورد را تاييد مي فرمايد:«ان كيدكن عظيم»، و در بارة شيطان مي فرمايد:«ان كيدالشيطان كان ضعيفا»، مكر زنان بسيار زياد، ولي مكر شيطان ضعيف است.
زيرا شيطان مخفيانه كارش را انجام ميدهد ولي زن در حضور، چنان با شدت و با آب و تاب صحبت مي كند كه بسياري از عقلمندان در مقابل گفتار او سپر مياندازند چنانچه در حديثي آمدهاست:«ما رأيت اذهب للب الرجل الحازم من إحداكن».زنان گر چه ناقص العقلاند ولي عقل بسياري از دانشمندان را ميربايند.
زليخا وقتي آبرويش را در خطر ديد و مردم با در نظر داشتن اصالت يوسف حرف او را باور خواهند كرد لذا خود را از خانه بيرون انداخت و با شور و غوغاي زيادي اين سخنان را بزبان آورد:«يوسف با ارادة زشتي وارد خانه شد و اگر خداوند مرا حفاظت نمينمود او به ارادة بد خود دست پيدا ميكرد».(معاذالله).[بقول يكي از دانشمندان اروپايي كه ميگويد: دروغ را چنان با شدت بيان كن كه جهانيان او را راست بپندارند]
پادشاه مصر وقتي ديد زنش غوغاي زيادي براه انداخته است با اينكه سخنان زليخا به دلش نمينشست ولي او چنان با لفاظي و شدت بيان مينمود كه در پادشاه اين احساس بوجود آمد كه شايد گفتههاي او راست است.
ولي از جايي كه خداوند ميخواست برائت پيامبرش را ثابت نمايد پسر بچة كوچكي كه از عقل و خرد بي بهره بود گفت براي صداقت طرفين فقط يك راه وجود دارد «و شهد شاهد من اهلها» و آن اينكه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره است تقصير يوسف است و اگر از عقب پاره است تقصير زليخا است.
يوسف وقتي كه فرار كرده بود زليخا از پشت سر پيراهنش را گرفته پاره شده بود وقتي كه نگاه كردند پيراهن از پشت پاره بود حقيقت واضح گرديد كه تقصير از زليخا است و تمام شور و ولولة زليخا فقط براي عوام فريبي است.
«ان كان قميصه قد من قبل فصدقت و هو من الكاذبين و ان كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو من الصادقين فلما راي قميصه قد من دبر قال انه من كيدكن». [يوسف 26و27]
حقيقت براي همه واضح گرديد كه زليخا مقصر و يوسف بري است. سپس عزيز مصر از يوسف معذرت خواهي نمود. «يوسف اعرض عن هذا، واستغفري لذنبك انك كنت من الخاطئين» .يوسف صرفنظر كن، اي زليخا بر گناهت استغفار كن خطا از توست.
پس چرا يوسف به زندان افتاد
عزيز مصر بفكر افتاد كه با اين شيوه همسرم بد نام گرديده و آبرويم در خطر ميافتد لذا براي فرار از بدنامي يوسف را به زندان انداخت تا ثابت كند كه تقصير از يوسف است گر چه در منزل به نزد يوسف اعتراف نمود كه تقصير از زليخا است و يوسف گناهي ندارد .
از اين طرف يوسف به زندان وارد شد ديري نگذشت كه دو نوجوان به زندان افتادند كه ذكرشان نيز در قرآن آمده است: يكي ساقي و ديگري آشپز پادشاه بود اتهام آنها اين بود كه به زهر دادن پادشاه متهم شده بودند.
اين دو، يك شب خوابي ديدند. كه قرآن خواب آنها را چنين به تصوير ميكشد.«قال احدهما اني اراني اعصر خمرا».[يوسف 36]
يكي گفت در خواب ديدم كه شراب ميفشارم «و قال الآخر اني اراني احمل فوق راسي خبزا تاكل الطير منه» ديگري گفت در خواب ديدم سبدي از نان روي سرم گذاشته و كلاغها از آنها بر داشته و ميخورند.
ادامه دارد…
عبدالغني شيخ جامي
Monday, 14 July , 2025