جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند که همه از زهد و تقوی او می گفتند. وقتی وارد دهکده شد، دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. جهانگرد پرسید: لوازم تان کجاست؟ زاهد […]
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند که همه از زهد و تقوی او می گفتند. وقتی وارد دهکده شد، دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم تان کجاست؟
زاهد گفت: مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم مسافرم.