خداوند به پیامبرش فرزند پسری عنایت میکند. پیامبر علیه السلام خوشحال میشود و نام او را «ابراهیم» میگذارد تا همنام جدش ابراهیمِ بت شکن شود؛ به امید روزی که بزرگ شود و با تأسی از سیرت جد بزرگوارش بتهای جهل و خرافات را درهمکوبد و بشکند. خداوند به پیامبرش فرزند پسری عنایت میکند. پیامبر علیه […]
خداوند به پیامبرش فرزند پسری عنایت میکند. پیامبر علیه السلام خوشحال میشود و نام او را «ابراهیم» میگذارد تا همنام جدش ابراهیمِ بت شکن شود؛ به امید روزی که بزرگ شود و با تأسی از سیرت جد بزرگوارش بتهای جهل و خرافات را درهمکوبد و بشکند.
خداوند به پیامبرش فرزند پسری عنایت میکند. پیامبر علیه السلام خوشحال میشود و نام او را «ابراهیم» میگذارد تا همنام جدش ابراهیمِ بت شکن شود؛ به امید روزی که بزرگ شود و با تأسی از سیرت جد بزرگوارش بتهای جهل و خرافات را درهمکوبد و بشکند.
اما خداوند تقدیر دیگری رقم زده است. او میخواهد پیامبرش را بیازماید تا باری دیگر او را در آزمایش زندگی سربلند گرداند و نامش را در لیست «صابرینِ شاکر» قرار دهد.
دقیقاً زمانی که فرزند تازه به حرکت درآمده و برای پدر و مادر شیرین شده است، ناگاه دست اجل دامنگیر او میشود و جان به جانآفرین میسپارد.
پیامبر صلی الله علیه سلم در حالی که فرزند دلبندش با مرگ دست و پنجه نرم میکند، بر بالین جگرگوشهاش حاضر میشود. او که سخت متأثر و ناراحت است، عنان اختیار از دست میدهد و قطرات اشک بر چهرۀ مبارکش سرازیر میشود.
عبدالرحمن بن عوف، یار وفادارش با تعجب میپرسد: شما هم بر وفات فرزندتان گریه میکنید ای پیامبر خدا!
پیامبر علیه السلام رو به عبدالرحمن کرده میگوید: ابن عوف! این اشک رحمت است.
آنگاه میفرماید: «إن العين تدمع والقلب يحزن ولا نقول إلا ما يرضى ربنا وإنا بفراقك يا إبراهيم لمحزونون»
چشم میگرید و دل محزون است و تنها، سخنی که خداوند میپسندد میگویم و ما در فراق تو ای ابراهیم ناراحتیم.
جنازۀ ابراهیم را که به خاک میسپارند از قضا کسوف رخ میدهد. خورشید میگیرد و عالمِ نورانی چون شب تاریک و دیجور سیاه و تار میشود.
مردم که داغ فراق فرزند پیامبر، آنان را نیز رنجانده است با خود چنین میگویند: «دیدید، دیدید، داغ فراق فرزند پیامبر را آسمان هم تحمل نکرد و تاریک شد!»
این سخن که خورشید در فراق ابراهیم گرفت است دهان به دهان میگردد و نقل مجالس میشود. بعد از اندکی خبر به پیامبر صلی الله علیه و سلم میرسد.
این شایعه، میتوانست بهترین موقعیت برای ارتقای مقام و درجۀ هر کس باشد، براستی چه مقامی بالاتر از اینکه در فراق فرزند انسان خورشید بگیرد و آسمان تاریک شود! کافی بود پیامبر علیه السلام بر گفتۀ یاران سکوت کند، چیزی نگوید تا اعتماد مردم به او بیشتر شود.
اما او پیامبر خداست، برای ارتقای موقعیتاش منتظر باد موافق نیست. او عزت خود را در جایی دیگر یافته است. اصلاً رسالت او همین است که با خرافات بجنگد. نگذارد از احساسات مردم سوء استفاده شود. نگذارد مردم خداپرستی را فراموش کنند و دوباره انسانپرست شوند. از بتهای سنگی رو بپیچند و به پای بتهای انسانی بیفتد. فوراً از خانه بیرون میشود. مردم را به مسجد میخواند و قضیه را کاملاً شفاف توضیح میدهد و میگوید:[ إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَا يَكْسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلَا لِحَيَاتِهِ، وَلَكِنَّهُمَا مِنْ آيَاتِ اللهِ يُخَوِّفُ اللهُ بِهِمَا عِبَادَهُ ،فَإِذَا رَأَيْتُمْ كُسُوفًا فَاذْكُرُوا اللهَ حَتَّى يَنْجَلِيَا ].
ای مردم! همانا خورشید و ماه بخاطر فوت یا زندگی کسی دچار گرفتگی (کسوف یا خسوف) نمیشوند. آن دو از نشانههای خدا بوده که پروردگار به سبب آنها بندگانش را آگاه میسازد. هرگاه کسوفی [یا خسوفی] را نظارهگر بودید، تا هنگام پایان گرفتگی، خدا را یاد کنید.
آری! او خرافه را در نطفه خفه کرد و نگذاشت خرافات، این زهر قاتل در میان مردم رخنه کند و حیات ایمانی آنان را بگیرد.
صلى عليك الله ياخير الورى
تعداد حبات الرمال واكثرا
حسین سلیمان پور
Monday, 14 July , 2025