شهادت حضرت علی ـ رضي الله عنه ـ  جنگ نهروان داغی بر دل خوارج گذاشت که با گذشت شب‌ها و روزها بر حسرت و درد آنها می‌افزود، به همین خاطر، تعدادی از آنها با هم توافق بستند که حضرت علی را ترور نمایند و انتقام برادران کشته شدهی خود در جنگ نهروان […]

 

 

 

شهادت حضرت علی ـ رضي الله عنه ـ 

جنگ نهروان داغی بر دل خوارج گذاشت که با گذشت شب‌ها و روزها بر حسرت و درد آنها می‌افزود، به همین خاطر، تعدادی از آنها با هم توافق بستند که حضرت علی را ترور نمایند و انتقام برادران کشته شدهی خود در جنگ نهروان را بگیرند.

از سخن ابن ملجم و اصحابش چنین بر می‌آید که ابن ملجم و بُرَک بن عبدالله و عمروبن بکر تیمی ‏در کنار هم جمع شدند، امور مردم را مورد بررسی قرار دادند، نسبت به والیان خود انتقادهايي نمودند، سپس از اهل نهروان یاد کردند، آنگاه دلشان به حال آنها سوخت و گفتند: دیگر بعد از آنها ماندن ما چه فایده‌ای دارد؟! ما برادرانی را از دست داده‌ایم که مردم را به عبادت پروردگارشان دعوت می‌کردند و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسیدند، چه خوب جان خود را فدا کنیم و به سراغ پیشوایان گمراهی (منظورشان علي، معاويه و عمروبن عاص ـ رضي الله عنهم ـ )برویم و آنها را بکشیم و مملکت را از شر آنها پاک سازیم. با این کار انتقام برادرانمان را بگیریم. آنگاه ابن ملجم گفت: من کار علی را تمام می‌کنم و بُرَک بن عبدالله گفت: من هم برای معاویه کافی هستم. عمرو بن بکر گفت: و من هم عمرو بن عاص را از پای درمی‌آورم. آنگاه آنها سوگند خوردند و با هم عهد و پیمان بستند که تا اتمام وظیفهی خود از پای ننشیند، حتی اگر با مرگ روبه‌رو شوند، آنگاه شمشیرهای خود را برگرفتند و آنها را بالا آوردند و پیمان بستند تا هفده روز از رمضان بگذرد، هر یک بر حریف خود هجوم ببرد و او را بکشد و بدین ترتیب هر یک از آنها به شهری رفت که قرار بود حریفش را بکشد.(1)

ابن ملجم مرادی در کنده پرورش و آمادگی یافته بود. از آنجا بیرون رفت و در کوفه با دوستانش دیدار کرد و نیّت شوم خود را از آنها پنهان کرد تا چیزی از کارش برملا نشود. وی یک روز افرادی از قبیلهی تیم الرُّباب را دید که علی ـ رضي الله عنه ـ  در جنگ نهروان ده نفر از آنها را کشته بود. آنها کشته‌های خود را بهیاد آوردند و در همان روز با زنی از همان قبیله به نام قَطام دختر شجنه آشنا شد که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند. آن زن بسیار زیبا بود، لذا ابن ملجم با دیدن او هوش از سرش پرید و فراموش کرد که برای چه کاری آمده است؟! سپس از او خواستگاری کرد. آن زن گفت: با تو ازدواج نمی‌کنم مگر اینکه مرا شفا دهی! گفت: شفای تو چیست؟! گفت: سه هزار درهم، بنده و کنیز و کشتن علی ابن ابی طالب. گفت: این مهریه تو باشد، امّا وقتی که مرا خواستی، کشتن علی را ذکر نکردی؟! گفت: البته در جست‌وجوی قتل او بودم. اگر توانستی او را بکشی که هم خودت و هم مرا شفا داده‌ای و زندگی خوب و شیرینی با من خواهی داشت، و اگر کشته شدی، (بازهم هیچ ضرری نکردی) زیرا آنچه که در نزد خداست از دنیا و زینت اهل دنیا بهتر است.

ابن ملجم گفت: بخدا من فقط برای این کار به كوفه آمده‌ام، و آنچه را که درخواست کردی، برای تو انجام خواهم داد. آن زن گفت: من کسی را برای تو پیدا می‌کنم که در این راه کمکت کند و پشتوانه تو شود. آنگاه دنبال مردی از قومش تیم الرُّباب فرستاد، که به او «وردان» می‌گفتند: قطام با او صحبت کرد، و او را راضی ساخت.

ابن ملجم نزد مردی از قبیلهی اشجع آمد به نام شبیب بن بجره و به او گفت: آیا می‌خواهی شرف دنیا و آخرت را بدست آوری؟! گفت: چگونه؟! گفت: با کشتن علی بن ابی طالب. گفت: مادرت به عزایت بنشیند، می‌خواهی کار بسیار زشتی انجام دهی! ! چگونه بر علی توانایی می‌یابی؟ گفت: در مسجد برای او کمین می‌کنم، همین که برای نماز صبح خارج شد، به او حمله کرده، او را می‌کشیم. گفت: وای بر تو، اگر یک نفر دیگر می‌بود، این کار چندان برایم سخت نمی‌بود، من خدمات و امتحان وی را در اسلام شناخته‌ام، و می‌دانم که چه سابقه‌ای با پیامبرـ صلي الله عليه و سلم داشته است. من حاضر نیستم او را بکشم. ابن ملجم گفت: آیا مگر نمی‌دانی که او در جنگ نهروان آن بندگان صالح را کشت؟! گفت: آری. گفت: پس ما هم در مقابل برادرانمان که کشته شده‏اند او را می‌کشیم. بالاخره آن مرد هم راضی شد، سپس آنها نزد قَطام آمدند که در مسجد اعتکاف کرده بود، به او گفتند: ما بر این توافق کردهایم که علی را بکشیم. گفت: پس هر وقت اراده کردید، پیش من بیایید. سپس ابن ملجم در شب جمعه پیش او بازگشت. – شب جمعه‌ای که در بامداد آن در سال(40 هجری) علی ـ رضي الله عنه ـ  را به شهادت رساند – و گفت: این شبی است که هر یک از ما قول داده است که حریف خود را بکشد، آنگاه پارچه‌ای ابریشمیخواست، و با آن سر همه را بست. و آنها شمشیرهایشان را برگرفتند، و در مقابل دریچه‌ای که علی از آن خارج می‌شد، نشستند. همین که خارج شد، شبیب با شمشیر به او ضربه زد، آنگاه شمشیرش بر روی دستگیره در، بر روی طاق فروافتاد، سپس ابن ملجم هم با شمشیر ضربه‌ای به او زد، و وردان تا منزل خود فرار کرد. مردی از قبیله بنی‌ابیه بر او وارد شد در حالیکه او آن ابریشم را از سینه‌اش در می‌آورد، گفت: این ابریشم و شمشیر چیست؟ ماجرا را برایش تعریف کرد برگشت و شمشیرش را آورد، و آن را روی وردان بلند کرد و او را کشت. شبیب هم به سوی دروازه‌های کنده در تاریکی شب بیرون شد، ومردم فریاد زدنند، آنگاه مردی از قبیلهی حضرموت که او را عویمر می‌گفتند، وی را دنبال کرد، در حالیکه شمشیر شبیب در دستش بود، آن مرد از بیم جان خود او را ترک کرد. شبیب در میان ازدحام جمعیت نجات یافت، آنگاه مردم به جانب ابن ملجم دویدند و او را گرفتند. امّا مردی از قبیلهی همدان که با کنیهی ابا أدماء خوانده می‌شد، شمشیرش را گرفت و به پای ابن ملجم زد و او را بر زمین انداخت.

حضرت علی پا به پا کرد و جا ماند و جعده بن هبیره بن ابی وهب، او را بر روی پشتش بلند کرد. نماز صبح را برای مردم به امامت خواند. بعد علی گفت: آن مرد را برایم بیاورید. ابن ملجم را پیش او آوردند. سپس گفت: ای دشمن خدا! آیا مگر من در حق تو خوبی نکردم؟! گفت: آری، گفت: پس چرا این کار را کردی؟! گفت: شمشیرم را چهل روز تیز کردم. و از خدا خواستم که بوسیلهی آن بدترین خلقش را بکشم، علی گفت: تو را نمی‌بینم مگر آنکه با شمشیر کشته خواهی شد و تو را نمی‌بینم مگر اینکه بدترین خلق خدا هستی! !(2)

ابن حنفیه واقعه شهادت حضرت علي را اينگونه بيان مي كند: بخدا من در آن شبی که حضرت علی زخمیشد، در مسجد اعظم همراه با افراد فراوانی نماز می‌خواندم. آنها در نزدیکی دروازه نماز می‌خواندند. آنها تمام شب در قیام و رکوع و سجده بودند و خسته نمی‌شدند. ناگهان علی برای نماز صبح خارج شد، سپس ندا سر داد که: ای مردم، بشتابید بسوی نماز. بشتابید بسوی نماز…، البته من نمی‌دانم که حضرت علی از آن دریچه خارج شد و آن کلمات را گفت یا نه، آنگاه به درخششی نگاه کردم، و شنیدم: حکم برای خداست ای علی نه برای تو و نه برای یاران تو. آنگاه شمشیری را دیدم، سپس یکی دیگر را دیدم، سپس از علی شنیدم که می‌گفت: آن مرد از دستتان در نرود! و مردم از هر طرف به وی هجوم آوردند.

گوید: تکان نخوردم تا اینکه ابن ملجم دستگیر، و پیش علی ـ رضي الله عنه ـ  آورده شد. عده‌ای از مردم هم وارد شدند. بعد شنیدم که علی می‌گفت: قتل نفس در مقابل قتل نفس، اگر من وفات یافتم او را بکشید، همانگونه که مرا کشته و اگر زنده ماندم خودم درباره‌اش تصمیم می‌گیرم(3) و بیان کرد که مردم با ناراحتی و نزاع نزد حسن رفتند و او را هم با خبر ساختند، در حالیکه آنها در نزد حسن بودند و ابن ملجم هم جلو او دستهایش بسته شده بود، ام کلثوم دختر حضرت علی با گریه و شیون گفت: ای دشمن خدا، هیچ زیانی به پدرم نمی‌رسد و خداوند متعال تو را خوار و ذلیل خواهد ساخت. گفت: برای چه کسی گریه می‌کنی؟ به خدا آن (شمشیر) را با هزار دینار خریدم و با هزار دینار آن را زهرآگین ساختم. و اگر این ضربه بر همه اهل كوفه وارد می‌آمد، کسی از آنها زنده نمی‌ماند.(4)

عبدالله بن مالک می‌گوید: در روزی که حضرت علی زخمیشد، همه پزشکان جمع شدند و ماهرترین آنها اُثیربن عمرو سکونی بود. وی پزشک صاحب کسری بود. ریهی گوسفند گرمی‏را برداشت، و از آن رگی گرفت.و آن رگ را بر زخم علی ـ رضي الله عنه ـ  وارد کرد، سپس آن رگ باد کرد، و آن را بیرون آورد، که در آن سفیدی مغز به چشم می‌خورد، و ضربه تا مرکز سرش پیش رفته بود، سپس گفت: ای علی وصیت کن که تو خواهی مُرد.(5)

 (نیز حسن) بیان کرده که جندب بن عبدالله بر علی ـ رضي الله عنه ـ  وارد شد و از او پرسید و گفت: آیا اگر تو را از دست دادیم – و خدا نکند تو را از دست ‌دهیم – آیا با حسن بیعت کنیم؟! گفت: نه به شما دستور می‌دهم و نه شما را نهی می‌کنم، شما خود بهتر می‌دانید که چه کار کنید؟(6)

حضرت علی ـ رضي الله عنه ـ ، حسن و حسین را فراخواند، سپس گفت: «شما را به تقوای خدا سفارش می‌کنم و اینکه دنیا را نخواهید اگرچه او شما را بخواهد و برای چیزی گریه نکنید که از شما دور افتاده است و حق را بگویید و با یتیمان مهربان باشید، و بهاشخاص اندوهناک و گرفتار کمک کنید و برای آخرت سعی و تلاش کنید. دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید، به محتویات قرآن عمل کنید و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای متأثر نشوید.» سپس به محمّد بن حنیفه نگاه کرد و گفت: آیا آنچه را که دو برادرت را به آن سفارش کردم، حفظ کردی؟!(7)

گفت: آری، گفت: علاوه بر اینکه سفارشات فوق را به تو هم می‌کنم، به تو سفارش می‌کنم که احترام دو برادرت را نگاه داری، چون آنها حق بزرگی بر دوش تو دارند، از فرمان آنها پیروی کن! و بدون آنها دربارهی کاری تصمیم‌گیری مکن! سپس فرمود: به شما دو نفر هم در مورد محمّد سفارش می‌کنم چون او پسر پدرتان است، و می‏دانید که پدرتان او را دوست دارد، و به حسن گفت: «پسرم! تو را به تقوی خداوند متعال و برپایی نماز در وقت خودش و دادن زکات در جایگاه آن و خوب وضو گرفتن، سفارش می‌کنم زیرا نماز بدون وضو و طهارت جایز نیست و کسی که زکات نمی‌دهد، نمازش قبول نیست و به تو سفارش می‌کنم از گناه و خطای (دیگران) درگذری، خشمت را فروخوری، صلهی رحم را بجای آوری، به هنگام جهل و نادانی(دیگران) بردبار باش، در دین آگاهی و تفقه پیدا کن، در کارهایت ثابت قدم باش، به قرآن متعهد و پایبند باش، در همسایگی دیگران خوشرفتار باش، امر به معروف و نهی از منکر نما و از کارهای زشت اجتناب ورز.»(8)

وقتی که علی ـ رضي الله عنه ـ  در شرف مرگ قرار گرفت، چنین وصیت کرد:

«بسم الله الرّحمن الرَّحیم، این وصیّت علی بن ابی طالب است: وصیت می‏کند بهاینکه شهادت می‏دهد که معبود برحقی جز الله تعالی نیست و او یگانه و بی‌شریک است و اینکه محمّد ـ صلي الله عليه و سلم ـ بنده و فرستادهی اوست. او را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه ادیان غالب آید اگرچه مشرکان اکراه داشته باشند، پس نماز و عبادت و قربانی و زيستن و مردن من از آنِ خدا است كه پروردگار جهانيان است، خدا را هيچ شريكي نيست و به همين دستور داده شده‌ام و من اوّلين مسلمان هستم، پس ای حسن به تو و همه فرزندانم سفارش می‌کنم که تقوای خداوند متعال را داشته باشید که پروردگار شماست و فقط با مسلمانی بمیرید و همگی به ریسمان خداوند متعال چنگ بزنید و پراکنده نشوید. زیرا من از ابوالقاسم شنیدم که می‌فرمود: به راه‏انداختن صلح و صفا در میان مسلمانان از عموم نماز و روزه بهتر است، به خویشاوندان خود نظر داشته باشید و ارتباط و پیوند خویشاوندی بر قرار کنید که خداوند متعال حساب را بر شما آسان خواهد ساخت، شما را بخدا مواظب یتیمان باشید، جلوی حرف زدن آنها را نگیرید، و آن را در حضور خود دل شکسته نسازید و شما را به خدا حقوق همسایگی را رعایت کنید! زیرا پیامبر ـ صلي الله عليه و سلم ـ بر شما به آن سفارش کرده است و همواره در مورد همسایه سفارش و توصیه می‌کرد تا جایی که گمان می‌بردیم همسایه از همسایه ارث می‌برد و در ارتباط با قرآن، خدا را در نظر داشته باشید، نکند دیگران قبل از شما عمل نمایند و در این زمینه گوی سبقت را از شما بربایند. در ارتباط با نماز خدا را در نظر داشته باشید، زیرا نماز ستون دین شماست، خدا را در ارتباط با کعبه فراموش نکنید، تا زمانی که زنده هستید همواره به آن رفت و آمد کنید، زیرا اگر ترک شود، به چشم نخواهد آمد و توجهی به آن نخواهد شد. شما را به خدا جهاد را فراموش نکنید، با مال‌ و جانتان جهاد کنید، شما را به خدا زکات را به طاق فراموشی نسپارید، زیرا آتش خشم و غضب خداوند متعال را خاموش می‌سازد، شما را به خدا به کنیزان خود ظلم نکنید، نماز را، نماز را… فراموش نکنید… و در راه خداوند متعال از سرزنش هیچ سرزنش‌کنندهای نترسید، برای شما کافی است کسی که آهنگ شما بکند و بر شما ستم بورزد، آنچنان که خدا به شما دستور داده است، سخن نیکو به مردم بگویید، امر معروف و نهی از منکر را ترک مکنید، که دراینصورت، اشرار و افراد ناباب بر شما حکومت خواهند کرد و آن وقت هرچه داد و فغان کنید، به شما جواب داده نخواهد شد. لازم است که با هم رابطه و پیوند داشته باشید و نسبت به دیگران بذل و بخش نمایید. از پشت کردن به یکدیگر و قطع رابطه و تفرقه خودداری نمایید، در راه نيكي و پرهيزگاري همديگر را ياري و پشتيباني نمائيد، همديگر را در راه تجاوز و ستمكاري ياري و پشتيباني مكنيد. از خدا بترسيد. بيگمان خداوند داراي مجازات شديدي است. خدا شما اهل بیت را حفظ کرده و پیامبر شما را هم در میان شما حفظ کرده است، شما را بخدا می‌سپارم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.» سپس تا وقتی که جان را به جان آفرین تسلیم کرد جز کلمهی لااله الا الله را بر زبان نیاورد و در ماه رمضان سال چهلم هجری جان به جان آفرین تسلیم کرد). 9(

در روایت دیگر آمده است: او در بامداد 21 ماه مبارک رمضان شهید شد.(10)

این روایت بر روزی حمل می‌شود که در آن دار فانی را وداع گفت. زیرا بعد از زخمیشدن تا سه روز در قید حیات باقی ماند .(11)

 

اين مقاله از كتاب: علی مرتضی ـ رضي الله عنه ـ ،(بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه چهارم)مؤلف :دکتر علی صلابی، مترجم: محمدابراهيم كياني گرفته شده است.

رضي الله عنه و ارضاه

1 ـ تاریخ طبری (6/59)

2 ـ تاریخ طبری (6/62)

3 ـ تاریخ طبری (6/62)

4 ـ تاریخ طبری (6/62)

5 ـ استیعاب (3/1128)

6 ـ تاریخ طبری (6/62)

7 ـ همان منبع (6/63)

8 ـ تاریخ طبری (6/63)

9 ـ‌ تاریخ طبری (6/64)

10 ـ تاریخ بزرگ، بخاری (1/199) با سند صحیح.

11ـ خلافت علی بن ابی طالب، عبدالحمید، (439)