بسیاری از اوقات قدر داشته هایمان را نمیدانیم و ارزش کنار هم بودن ها را درک نمیکنیم. سحرگاهان، شامگاهان و بامدادانی که یکی یکی میگذرند و ما آنقدر خودمان را مشغول کرده‌ایم که زمان را متوجه نمی‌شویم که چقدر بی سر و صدا و تند میگذرد و آنگاه که به خودمان می آییم و سرمان […]

بسیاری از اوقات قدر داشته هایمان را نمیدانیم و ارزش کنار هم بودن ها را درک نمیکنیم.

سحرگاهان، شامگاهان و بامدادانی که یکی یکی میگذرند و ما آنقدر خودمان را مشغول کرده‌ایم که زمان را متوجه نمی‌شویم که چقدر بی سر و صدا و تند میگذرد و آنگاه که به خودمان می آییم و سرمان را بالا میگیریم تازه متوجه می‌شویم که چقدر دیر شده است و بسیاری از کسانی که کنارمان بوده اند را از دست داده ایم و از این پس می بایست طعم تلخ جدایی و تنهایی را بچشیم و حسرت گذشته ها را بخوریم، اما درست در همین لحظه که افسوس رفته ها را میخوریم باز نیز یکی دیگر از روزهای زندگی سپری می شود.

وقتی ابرها را می‌بینم که با ظاهری آرام،فریبانه و به تندی حرکت میکنند؛به یاد همه ی فرصت های زندگی می افتم که از آن میان جوانی نقش پررنگی دارد و عاقل ترین، آن است که این فرصت را به سود خود تمام کند و از آن توشه ای برگیرد که رفیق راه او در مسیر آخرت باشد.

گویند:«جوانی دست بر پشت پیرمردی نهاد و از روی تمسخر گفت:این کمان را چند می‌فروشی؟ پیرمرد در جواب گفت:زمانه این را به تو نیز رایگان میدهد، ولی به گرانترین قیمت. یعنی به بهای جوانی»

موی سپید را فلکم رایگان نداد / این رشته را به نقد جوانی خریده ام

جوانی راز بزرگ زندگی و سرمایه ارزشمند،سرنوشت ساز و زودگذری است که عاقلانه است آن را به بهای کم نفروشیم که همانا فقدانش اندوه و بی مایگی است. رسول مهربانی (ص) با یاد آوری نعمت جوانی و حادثه عظیم قیامت یاد آور می‌شود که در این روز و در صحنه حضور در دادگاه خداوندی هیچ بنده ای قدم از قدم بر نخواهد داشت مگر آنکه از جوانی‌اش از او سوال شود.اگر کسی در این دوران قدم در راه راست نهاد و جغرافیای جانش را با طاعت و بندگی خدا وسعت دهد مسلما سعادتمند خواهد شد و اما اگر خشت جوانی را کج نهاد و تیر غفلت را در کمان نافرمانی قرار داد در حقیقت خود را از سعادت و آینده ی درخشان محروم ساخته و آخرتش محل حسرتها و آرزوها خواهد شد.

اما به قول شریعتی: قدر لحظه های با هم بودن را بدانیم چرا که پس از این سالهای زیادی را به اجبار،کنار هم زیر زمین خواهیم خفت.

باید قدر بدانیم قدر جوانی را، قدر عمر را، نفسی که فرو میرود و بر می آید را، جان را، روح را و. . . و اما ای کاش در پایان کاری نکنیم که روزی فرا برسد که با موهایی سفید بگوییم:«جوانی کجایی که خوابت بخیر»

حرف های ما هنوز ناتمام

تا تو نگاه میکنی وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود

آی….

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود دیر میشود…

 

                                 

وحید حسنی – دانشجوی علوم تربیتی