شمسالدين ابوبكر محمد بن مسعود ملقب به سوزني يكي از شاعران نامدار فارسي زبان است. وي در قريهي «كلاش» سمرقند ديده به جهان گشود. طبق اسناد شعري برجاي مانده از سوزني، پدرش نيز شاعر بوده؛ وي خود را يكي از يكهتازان شعر ميداند چنانچه در مدح تاجالامراء ميگويد:
مداح تو صد هزار کس هست **** هر سوبه یکی زبان دیگر
زيشان چو محمد بن مسعود **** ني كهتر و مدح خوان ديگر(1)
وي در بيت شعري خود را به نام ابوبكر مسمي كرده ميگويد:
سوزني القاب دارم ليك بوبكرم بنام **** خوب نامستم گنه كردم پناه آوردهام
در بيت ديگري خود را با نامور و تاجدار عدالت اميرالمؤمنين عمر همنام دانسته و ميسرايد:
نام من چون صاحب عادل عمر خوانند خلق **** دوردار از جور گردون و ز ستمكاري مرا
از نحوهي زندگي و چگونگي تربيت وي اطلاع كافي در دست نيست، اما تذكرهنويسان براين باورند كه وي مدتي را در پي علمآموزي بوده است. در همين راستا دكتر صفا مينويسد: «در ابتداي جواني براي تحصيل علوم به بخارا رفت و مدتي در مدرسه تعلّم ميكرد و بعد بنا بر قول عوفي بر اثر تعلق خاطر بشاگرد سوزنگري، بتعلّم آن صفت همت گماشت و از غايت عشق زبان به شاعري گشود»(2).
جامي نيز در بهارستان در مورد دانشپژوهي وي مينويسد: «بهر تحصيل به بخارا آمد»(3) سمرقندي نيز مينويسد: «در ابتداي حال تحصيل كردي اما طبع او بر جانب هزل مايل بود»(4)
پرفسور ريپكا در مورد سوزني اينگونه مي نگارد: «وي آشكارا نويسنده با فرهنگي بوده است او شناخت عميقي از زبان عربي داشت. اشارات بيشمار او و نيز آنچه كه امروزه روايات جالب وي بشمار ميآيد اين نتيجه را بدست ميدهد كه او قبل از همه مطالعات عميقي داشت و اطلاعات او در خصوص مسيحيت و مانويت استثنايي بود ضمنا استفاده از واژگان تركي آشنايي زياد او را با اين زبان نشان ميدهد…. ترديدي نيست كه وي قريحه شعري داشته ولي اين قريحه او فاقد احساس و سائقه خوب بوده است»(5)
دكتر ناصرالدين شاهحسيني نيز در در مقدمهاي كه بر ديوان وي نگاشته ادعا مي كند: «در فنون ادب و علوم ديني از قبيل فقه و اخبار و تفسير و حديث و حكمت دستي يافته است»(6).
سوزني نيز مانند ديگر شعراء با مدح حكام و امراء براي خود زندگي مرفهي را دست و پا كرده بود تا اينكه با يك توطئه كه از طرف رقيبان وي صورت گرفته بود، همهي ثروت و دارايي او به غارت رفت و به فقر و فاقه مبتلا شد.
در پايان عمر از همه چيز دست شست و به درگاه خداوند توبه نمود و بنابر قول هدايتي در سال 562 و بقول تقيالدين كاشاني در سال569 رخ در نقاب خاك كشيد.(7)
شعر سوزني و اثر وي
سمرقندي در مورد شعر سوزني اينگونه مينويسد: «خوش طبع و ظريف سخن است»(8). دكتر شفق نيز پيرامون شعر وي و سلالت و روانگي آن مينويسد: «شعر سوزني سرتاسر بصفت سادگي و رواني متصف است ….. در سخن نيز بسا از حد عفت بيرون رفته ولي از لحاظ فن مهارت داشته است»(9)
دهخدا نيز قائل براين است كه قصايد و قطعات وي سهل، صريح و فصيح است(10)و تنها اثر سوزني ديوان وي است كه حاوي قصايدي با مضمون مدح و هجو و غزليات ميباشد.
هجو در انديشه و شعر سوزني
هجو يكي از مضامين و يا موضوعات شعري ميباشد كه ماهيت آن بيشتر بر كلمات ناشايست و يا القاب نامتعارف دور ميزند و نيز هجو را اينطور بيان داشتهاند كه:
«هجو در معناي واقعي خود نه سخنياست كه ركاكت آميز باشد و نه كلامي است طيبت آميز، بلكه هجو راستين آن است كه به گونهاي جدي با معايب فرد و جامعه به ستيز برخيزد و هدف آنها تنها اصلاح و رفع نقص باشد كه از اين گونه است سخنان حافظ و عبيد زاكاني و ناصر خسرو و يك قصيده از سوزني سمرقندي و قطعاتي از اميرخسرو و سنايي(11)
يكي از مسلمات و موارد غير قابل انكار در اثر برجاي مانده از سوزني وجود هجوياتيست كه در ديوان وي جاي گرفته است.
در مورد هجو و ورود آن به حيطهي شعر و ادب علامه شبلي مينويسد: «در آغاز شعر و شاعري از خانوادههاي نجيب و عفيف و پاكيزه خاصه از اهل قري و قصبات كه عموما داراي روحيات و افكار ساده و اخلاق پاكيزه ميباشند. باين شغل ميپرداختند ولي وقتي كه شغل مزبور بطمع صله و انعام عموميت پيدا كرد از هر طبقه و صنفي داخل اين كار شدند و البته خانوادههاي پست ( بيفرهنگ ) هم در ميان آنها بودند و اين طبقه وقتي كه صله و انعام نمييافتند زبانشان باز ميشد و معلوم است بواسطه نبودن اصالت و شرافت خانوادگي چيزي كه از زبان آنها خارج ميشد؛ فحش و ناسزا بوده است(12).
سوزني نيز بنابر اتفاق تمام تذكره نويسان عرصهي ادب يكي از هجوگويان طراز اول بوده است بگونهاي كه دكتر صفا مينويسد: «سوزني شاعري بدزبان و هجا پرداز بود»(13). و يا آمده: «شاعري بد زبان و هجاگوي بود و در هجو معاني بكر و تازه ابداع ميكرد و از به كار بردن ركيكترين كلمات امتناع نمينمود»(14)
نفيسي نيز مينگارد: «سوزني معروفترين و زبردستترين شاعر هزّال زبان فارسيست و در هجا و هزل منتهاي توانايي را داشته است»(15)
گر چه وي عنفوان جواني را در طرب و خوشي و عياشي گذرانده است؛ ولي آنچه كه از ديوان وي و نوشتههاي تذكرهنويسان هويداست، او در آخر عمر از كارهاي خود سخت نادم و پشيمان بوده و توبه كرده است.
سمرقندي آورده: «در آخر عمر توبه نصوح واقع شد و حج گذارد و در توحيد و نصايح و زهديات و معارف قصايد غرّا دارد»(16)
وي در قصيدهاي چنين به گذشته خود اشاره مي كند:
رفتم براه ديو و فتادم بدام او **** وز ديو ديوتر شدم از سيرت تباه
يك روز بيگناه نبودم بعمر خويش **** گويا كه بيگنهي نزد من بود گناه
هرگونه گناه زاعضاي من برست **** چون از زمين نم زند گياه
و در ادامه با چنگ زدن به الطاف الهي توبه كرده و ميسرايد:
يا رب به لطف خويش ببخشاي و رحم كن **** بر من يگانه عاصي و جمله عصاة
مذهب سوزني
چنانچه پيشتر گذشت سوزني اكثرعمر خود را در لهو و لعب و خوشگذراني سپري كرده است. كه اين خود از اثر وي پر واضح است. با وجود اين وي همانند ديگر انسانها اعتقادات و مذهبي داشته- گرچه از آن در جواني اثري نپذيرفته – است. در مورد مذهب سوزني ناصرالدين شاهحسيني كه ديوان وي را تصحيح نموده و بر آن تعليقي نوشته قائل براين است كه وي نان را به نرخ روز ميخورده و اعتقاد صحيح و سالمي نداشته چنانچه مينويسد: «روزي كه اقتضا ميكرده مؤمن متقي ميشد و دگر روز پشت پا به همه چيز زده»(17) و در ديوان وي در ص 274 شعري با عنوان ( امام كيست ) درج شده كه در آن برخي فضايل حضرت علي را برميشمارد و خواننده بر اين باور ميشود كه وي شيعي مذهب بوده ولي با وجود تعليق و حاشيه شاهحسيني اين وهم زدوده ميشود زيرا كه وي در پاورقي يادداشت نموده كه اين قصيده در بعضي نسخ وجود ندارد. كه به حتم ميتواند اين مغلطه كاري را زائيدهي تنگنظري رجالدوستان متعصب باشد كه كوركورانه در هر اثري دخل و تصرف ميكنند.
و يا در ص 273 در مدح افتخارالدين احمدبن علي مينويسد:
سپهر جاه علي افتخار دين كه زفخر **** چو شيعه مذهب خود را بران علي بندم
وي در اين بيت تصريح ميكند كه همانند شيعه؛ يعني اعتقاد و يا تعلق خاطري به شيعه ندارم. و ديگر اينكه گرچه در بيتي نسبت به مالكي مذهبان اسائهي ادب نموده، اين دليلي بر سني نبودن وي نميكند.
در اشعار و اثر برجاي مانده از سوزني ابيات زيادي وجود دارد كه خود دال بر سني بودن وي ميباشد، چنانچه مي گويند: إن آثارنا تدلّ علينا « آثار ما خود نشانهي ( افكار، عقايد و جهانبيني ) ماست. ». وي در بعضي ابيات، صفات و فضايل خلفاي راشدين را با غلو براي ممدوحين خود ذكر كرده است.
وي در بيتي خلفاي راشدين را چنين ياد نموده است.
صديق صفوت صدري و عمر صلابت و عدل **** بشرم و حيا چون عثمان و علي بعلم و سخا(18)
و يا در ضمن قصيدهاي در هجو ياقوتي جولاهه، وي را دشمن خلفاي راشدين ميداند و ميسرايد:
در سينه هر كس كه بود بغض ائمه **** جاويد چنان دانش كه در سقر ماند(19)
و يا در ضمن قصيدهاي ديگر در مدح ايزد و مدح سلطان سنجر، خلفا را ستوده و بعد از آن؛ قدرداني و گراميداشتن اصحاب و ياران پيامبر را وسيلهاي براي آرايش و جلاي دين خود ميداند؛ وي سروده است:
وز پي حمد ودرود و ثناگويم بسي **** بر امامان پسنديده گزيده هر چهار
كار دين آرايم از تحميد ياران نبي **** كار دنيا را بر آرايم بمدح شهريار(20)
و ديگر جايي در مدح وزير، با برشمردن صفت عدالت ودادگري حضرت عمررضي الله عنه چنين ميسرايد:
اي صاحبي كه بر وزراء صدر توئي **** فرخ وزير داد ده دادگر توئي
نام عمر تو را و ز همنامي عمر **** در سيرت عمر چو عمرنامور توئي
نام عمر بعدل وسياست سمر(21)گشت **** امروز هم بعدل و سياست سمر توئي
از عدل او بگرد جهان جز خبرنماند **** واكنون عيان كننده اين خوش خبر توئي
در مذهب تناسخ اگر راستي بدي **** گفتي هرا آنكه ديد ترا كان عمر توئي
چون خلق را بداد عمر دل نهادگيست **** شايد گر آن يكي نبودي چون دگر توئي(22)
ديگر اينكه بنا بر نقل تاريخ، مردم سمرقند بر مذهب اهل سنت و جماعت خواه شافعي يا حنفي بودهاند:
بنا بر قول كتاب خراسان بزرگ به نقل از مستوفي : «اكثر مردم سمرقند بر مذهب حنفي و شافعي بودهاند(23) و ما بقي ساكنان سمرقند را مسيحيان تشكيل ميداده است.
آنچه گذشت گزيدهاي از دلايلي بود كه ميتوان براي سني بودن سوزني ارائه نمود، قطعا وي بر همين اعتقاد و گرايش دروني از دنيا رخت بربسته و اميدست خداوند برگناهانش قلم عفو كشيده و او را در رحمات خويش جاي داده باشد وخواننده محترم ميتواند براي كسب اطلاعات بيشتر در راستاي تبيين بهتر مذهب وي به ديوان او رجوع كند.
در پايان اين جستار چند بيت از مناجات سوزني را ذكر خواهيم نمود:
چار چيز آوردم شاها كه در گنج تو نيست **** نيستي و حاجت وعذر وگناه آوردهام
پادشاها اين مناجات از ميان جان بصدق **** چون گهر از بحر و چون يوسف ز چاه آوردهام
در سمرقند از دل پاك اين صفات پاك تو **** از اسد چون شمس و از سرطان چون ماه آوردهام
سوزني القاب دارم ليك بوبكرم بنام **** خوب نامستم گنه كردم پناه آوردهام
گر ز رحمت درگذاري كردههاي سابقم **** من زعفو سابقت اينك گواه آوردهام
عصمت الله پورمحمد تيموري
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشتها
1 . سوزني سمرقندي، محمدبن مسعود، ديوان، تصحيح و مقدمه و…. از ناصرالدين شاه حسيني، تهران، اميركبير 1338 ص183
( استنادات شعري بر اساس همين نسخه است )
2 . صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات ايران، تهران، انتشارات فردوسي، چاپ ششم، 1369 ج2 ص 622
3 . جامي، عبدالرحمن بن احمد، بهارستان، به تصحيح اسماعيل حاكمي، تهران، اطلاعات، 1374 ص99
4 . سمرقندي، امير دولتشاه، تذكره الشعراء، به همت محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، بيجا، ص79
5 . ريپكا، يان، ادبيات ايران در زمان سلجوقيان و مغولان، مترجم يعقوب آژند، گستره، تهران، 1364ص 51
6 . ديوان ص 11
7 . نظامي عروضي، احمد بن عمر، بسعي و اهتمام و تصحيح محمد بن عبدالوهاب قزويني، چهار مقاله، تهران،اشراقي ص 153
8 . سمرقندي، امير دولتشاه، تذكره الشعراء، به همت محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، بيجا، ص79.
9 . رضا زاده شفق، صادق، تاريخ ادبيات ايران، تهران، آهنگ، 1369 ص191
10 . دهخدا، علي اكبر، لغت نامه، چاپ دوم از دوره جديد ج9 ص 13839
11 . كاسب، عزيزالله، چشمانداز تاريخي هجو، مؤلف، تهران، 1366 ص 17
12 . نعماني، شبلي، شعر العجم يا تاريخ شعر و ادبيات ايران، ترجمه سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني، تهران، دنياي كتاب ج4ص126
13 . صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات ايران، تهران، انتشارات فردوسي، چاپ ششم،1369 ج2 ص623
14 . بهزادي، حسين، طنزپردازان ايران از آغاز تا پايان دوره قاجار…، تهران، دستان، 1383 ص 128 نفيسي، سعيد، تاريخ نظم ونثر در ايران،انتشارات فروغي، تهران، چاپ دوم، سال 1366 ج1 ص 98
15 . نفيسي، سعيد، تاريخ نظم ونثر در ايران، نتشارات فروغي، تهران، چاپ دوم، سال 1363 ج1 ص 98
16 . سمرقندي، امير دولتشاه، تذكره الشعراء، به همت محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، بيجا، ص79
17 . مقدمه ديوان ص 19
18 . ديوان ص 6 بيت 4 و در بعضي نسخ بجاي صديق لفظ عتيق ذكر گرديده است.
19 . ديوان ص 24 بيت 15
20 . ديوان ص 186 بيت 16
21 . سمر شدن: شايع شدن، در افواه افتادن، مشهور شدن ( فرهنگ سخن ج5 ص 4247 )
22 . ديوان ص 352 ابيات 14 تا 19
23 . ص 246 به نقل از خراسان بزرگ تاليف احمد رنجبر، تهران، امير كبير، 1363، ص 172 مستوفي، نزهت.