فقط ای آسمان اینک، تو بغضت را نگهدار و تحمل کن و ای سرما! نزن بر چهرههای زار مردم سیلیاَت اینک تحمل کن مپنداری که ناشکریم تو رحمت هستی ای باران ولیکن مدتی با ما صبوری کن! نبار ای آسمان لطفاً! زمین این روزها سیر است از اجساد آدمها، و میترسم که بارانت نمک باشد […]
فقط ای آسمان اینک، تو بغضت را نگهدار و تحمل کن
و ای سرما!
نزن بر چهرههای زار مردم سیلیاَت اینک
تحمل کن
مپنداری که ناشکریم
تو رحمت هستی ای باران
ولیکن مدتی با ما صبوری کن!
نبار ای آسمان لطفاً!
زمین این روزها سیر است از اجساد آدمها،
و میترسم که بارانت
نمک باشد برای زخمِ این دلهای شوریده.
و تو ای باد پر قدرت!
نیا با سوز و سرمایت به سوی این دیار زلزله دیده،
تن مردم به قدر خویش از این زلزال لرزیده،
“زمستان”شعر امروز است،
“هوا بس ناجوانمردانه سرد است”
دلم خون است ز داغ مادری که سخت بیتاب است،
و آن کودک که گریان است
و آن پیری که حیران است،
و آن خانه که ویران است.
دلم خون است…
صبورند مردمان کُرد!
نبار ای آسمان اینک!
چرا که هموطنهایم
شریک غم شدند ما را
بسان قطرههایت مهر میبارند،
نهال مهر و انساندوستی را سخت میکارند
و از این مهربانیها
جوانه میزند امید
و این را نیک میدانم…
فقط ای آسمان اینک، تو بغضت را نگهدار و تحمل کن
و ای سرما!
نزن بر چهرههای زار مردم سیلیاَت اینک
تحمل کن
مپنداری که ناشکریم
تو رحمت هستی ای باران
ولیکن مدتی با ما صبوری کن!
بشرا لطفی / اصلاح