نورالدين عبدالرحمن بن احمد در خرجرد جام  وقت العشاء الثالث و العشرين من شعبان المعظم سنة سبع عشر و ثمانمائة 817 (1)ديده به جهان گشود.اصل او از دشت اصفهان و اجدادش در آن نواحي زندگي مي‌كرده‌اند تا اينكه بر اثر هجوم تركان جدش شمس‌الدين محمد بولايت جام كوچ كرد(2) وي تخلص خود را «جامي» ذكر […]

نورالدين عبدالرحمن بن احمد در خرجرد جام  وقت العشاء الثالث و العشرين من شعبان المعظم سنة سبع عشر و ثمانمائة 817 (1)ديده به جهان گشود.
اصل او از دشت اصفهان و اجدادش در آن نواحي زندگي مي‌كرده‌اند تا اينكه بر اثر هجوم تركان جدش شمس‌الدين محمد بولايت جام كوچ كرد(2) وي تخلص خود را «جامي» ذكر كرده و آن را  برگرفته از دو سبب قلمداد مي‌كند يكي به سبب اینکه زادگاهش در جام بوده و ديگري بخاطر ارادتي كه به شيخ جام داشته است وي سروده:

مولدم جام و رشحه قلمم*****جرعه جام شيخ الاسلاميست
لاجرم در جريده اشعار ***** بدو معني تخلصم  جاميست(3)
جامي در كودكي به همراه پدر خود به هرات كه آن زمان جزو بزرگترين مراكز علوم اسلامي بود، رفت و علوم متداوله از قبيل ديني، ادبيات، تاريخ و …. را فراگرفت. چنانچه دولتشاه كه معاصر جامي‌ست مي‌نويسد: مسقط راس مباركش قريه خرجرد و منشأش دارالسلطنه هرات است و در ابتداي حال بتحصيل علم و ادب مشغول گشت تا سرآمد علماي روزگار گشت(4)
وي پس از مدتي تحصيل در هرات به سمرقند رفت و در آنجا نيز از اساتيد مجربی علوم اسلامي را فرا گرفت.
منابع معتبر از حضور جامي به عنوان شاگرد در محضر موسي بن قاضي ملامحمود رومي معروف به قاضي‌زاده خبر مي‌دهند.(5). دهخدا در مورد علومی که جامی در آنها تبحر داشته چنین مي‌نويسد: و علومی را که تحصیل کرده چنین برمی‌شمارد: نحو و صرف و منطق حکمت مشائی و حکمت طبیعی و حکمت ریاضی و علم فقه و اصول فقه و علم حدیث و علم قرائت قرآن و تفسیر آن(6)
بعد از مدتي پاي در وادي عرفان و تصوف گذاشت وچنان در اين مسير پيشرفت كرد كه از سرآمدان روزگار خود و قرون بعد شد و در ابتدا دست ارادت بر دامان سعدالدين كاشغري نهاد و روزبروز بر مقامات معنوي خود افزود تا اينكه خود از رؤساي سلسله‌ي نقشبندي قرار گرفت.
گرايش و تمايل جامي به عرفان و تصوف  تعجب همگان را درپي داشت گرچه به ظاهر در سلك تصوف درآمد اما هيچ‌گاه از موقعيت علمي خود عقب‌نشيني ننمود و تواما با تصوف يكي از نام آوران علم و ادب نيز بوده است. علامه ابن عماد حنبلي مي‌نويسد: كان رحمه‌الله أعجوبة دهره علما و ادبا و عملا و شعرا(7) « وي از نظر علم و عمل و شعر و ادب بي‌نظير  بود »

خصوصيات فردي جامي
جامي در زندگي خودانساني بس متواضع و فروتن بوده بگونه‌اي كه گاه غريبه‌ها و افرادي كه وي را نمي‌شناختند او را از خادم خانه تشخيص نمي‌دادند. گرچه وي زندگي مرفهي داشت امام هيچ زمان درصدد ثروت‌اندوزي  نبوده و هرگز براي تملق و مدح گويي حكام و امراء بدربار آن‌ها نرفته است گرچه مقدار كمي مدح در اشعار وي يافت مي‌شود اما اينها فقط در راستاي قدرداني بوده اس نه چيزي به كف آوردن؛ چرا كه خود وي در آثار خود  منت و منت‌كشي را از فروبردن دندان در فولاد بدتر مي‌داند:
به دندان رخنه در فولاد کردن *****  به مژگان راه در خارا بریدن
به آتشدان فرورفتن نگونسار ***** به پلک دیده آتشپاره چیدن
به فرق سر نهادن صد شتر بار***** زمشرق جانب مغرب دویدن
به نزد جامی آسانتر نماید ***** که بار منت دونان کشیدن
در رويدادهاي زندگي وي درج شده كه فقط براي قضاوت و گشودن مشكلي از كار مردم و رعيت به دربار مي‌رفت.
در مورد تواضع و متانت وي آمده: جامي براي رسيدن به ثروت كوشش نمي‌كرد و چون از معتقدان وفادار نقشبنديه بود و گرايشي به تجمل‌گرايي نداشت ، لباسي به تن مي‌كرد كه آن را پلاس مي‌خواند و گاه ناآشنايان او را از خادم خانه تشخيص نمي‌دادند او سرمايه خود را صرف ساختن مسجد و مدرسه و خانقاه، تامين رفاه شاگردان، نشر فرهنگ، كمك به نيازمندان  و رفع نيازهاي خانقاه مي‌كرد، شواهد اين امور را در نامه‌هاي او مي‌توان ديد.(8)
و اين خود بيانگر فرهيختگي و وارستگي وي مي‌باشد. وی در طول عمر خود سفرهاي كوتاهي به اطراف و اکناف من جمله به سمرقند و همدان داشته‌است ولي مهمترين سفر در طول زندگي او سفر به خانه خدا بوده  كه در ضمن اين سفر مدتي را در عراق بسر برده و از جانب مردم بغداد مورد آزار  و اذيت قرار گرفته‌است و روزي كه خواست آن سامان را ترك كند قصيده‌اي بخاطر رنجيده شدن از مردم عراق سرود:
بگشا ساقيا بلب شطر سر سبوي***** و زخاطرم كدورت بغداديان بشوي
و در پايان سرود:
جامي مقام راست روان نيست اين زمين ***** برخيز تا نهيم بخاك حجاز روي
وي قبل از عزيمت به مكه به مدينه‌النبي رفته و به خدمت رسول مهرباني  عرض ارادت و سلام نموده و بعد از پايان يافتن مناسك حج دوباره به بارگاه معشوق مدني خود حضور يافت و از آنجا به دمشق و حلب رفته و از آن مسير به تبريز بازگشت و مورد نوازش مردم و حكام آن ديار قرار گرفت و در نهایت به خاك اولياء “هرات” بازگشت.
وي سالهاي پاياني عمر خود را در هرات به تاليف و تصنيف اختصاص داد و تعداد زيادي از آثار خود را در همين سالها پديد آورد.
تا اينكه در روز جمعه 17 محرم 898 در سن هشتاد سالگي در گذشت و خيل كثيري از مردم بر او نماز گذاردند.

تصوف و شعر جامي
يكي از نكات ملموس در زندگي و افكار جامي چنانچه پيشتر گذشت، تصوف مي باشد؛ وي در ابتدا دست ارادت بر دامان سعدالدين كاشغري گذاشت و بعد از وفات او در سلك مريدان وارادتمندان عبيدالله احرار درآمد، تا اينكه او نيز وفات نمود؛ وفات شيخ احرار بر جامي تاثيري بس بزرگ گذاشت بگونه‌اي كه جامي رحلت وي را، از بين رفتن سايه‌اي بزرگ از سر نقشبندي مي‌دانست.
شاعري نيز يكي از ويژگي‌هاي جامي بوده چنانچه كه وي در زمان تحصيل در هرات شعر نيز مي‌سروده است نفيسي مي‌نويسد: در جواني پدرش از جام بهرات رفت با وي در آن شهر ساكن شد و در همان زمان بشاعري آغاز كرد(9)
 وي چنان در شعر سرآمد شد كه او را لقب «خاتم‌الشعراء» لقب داده‌اند  زيرا بر اين باوراند كه بعد از جامي شاعري بدين بزرگي نيامده است.
هر چند جامي كمتر خود را به عنوان شاعر به عوام معرفي مي‌كند اما دلباخته شاعري بوده، و به تعبير خودش « در مبدأ فطرت استعداد شعر در جبلت » او نهاده و موجب شده تا همواره تعلق خاطري به شعر و شاعري داشته باشد و در سراسر عمر و در همه احوال مختلف از دوران شوريدگي جواني، دوران كسب علم، ايام سير و سلوك در سفرها در دوران گوشه‌نشيني و ميان سالگي از كار شاعري بدور نباشد.(10) در كتب آمده كه وي اشعار خود را در طول زندگي سه مرتبه جمع آوري كرده است در “الذريعه الي التصانيف الشيعه” آمده: انه جمع اشعاره بنفسه ثلاث مرات: الاولي في سنة ( 884 )… الثانيه ما اضافه الي ديوانه في ( 885 ) … و الثالث مرة جمع اشعاره في ( 897 ) و فرقها ثلاثة اقسام: القسم الاول اشعاره القديمه سماها « فاتحة الشباب » القسم الثاني سماها «وسط العقد» و الثالث اشعاره الاخيره سماها «خاتمة الحياة»(11)

آثار جامی
یکی از وجه تمایزات طریقه نقشبندیه با سایر مسلک‌های عرفانی توجه  آنها به کتاب و تالیفات می‌باشد.
جامی نیز که یکی از رهبران و سرٱمدان نقشبندی می‌باشد درعلوم مختلفه بالاخص تصوف قلم‌ز‌نی‌های زیادی نموده است.
“مایل هروی” در مورد تعداد آثار جامی می‌نویسد: نگارش‌های جامی از کوتاه و بلند نظم و نثر و اصیل و مسلم‌الصدور و منسوب بیش از پنجاه عنوان است(12)
نفیسی نیز در بیوگرافی جامی  هفتاد و هفت اثر برای جامی ذکر می کند که بعضی از آن‌ها عبارتند از: سلسلة الذهب،  هفت اورنگ،  بهارستان، تاریخ صوفیان و تحقیق مذهب آنان، اربعین، ارشادیه، فوائد الضیائیه، شرح مفتاح الغیب صدرالدین قونیوی، منظوم و منثور و …

مذهب جامی
یکی از موضوعات مسلم و قطعی در  مورد جامی سنی بودن وی می‌باشد. چناچه مدار و محور نگارش سلسة الذهب وي بر اساس دفاع از حريم و اعتقادات اهل سنت است و این خود بگونه‌ای پرواضح است که نیازی به هیچ‌گونه دلیل نمی‌باشد ولی در این میان بعضی اوقات برخی بی‌انصافان سعی در تحریف مذهب جامی نموده اند ـ گرچه پرواضح است که این کوشش های مغرضانه بی نتیجه باقی خواهد ماند ـ و دلیل آن‌ها در این زمینه فقط وجود منقبت اهل‌بیت در دیوان جامی‌ می‌باشد و می پندارند عدم اظهار عقیده از جانب وی به خاطر تقیه بوده است! ـ چنانچه آقا بزرگ طهراني در كتاب الذريعه خود وي را در زمره‌ي مصنفين شيعه برشمرده است ـ گرچه این دودلیل خود زائیده‌ی بی دلیل بودن است. چنانچه عرب‌ گوید: “الغریق یتشبث بکل حشیش” در باب ضرب المثل آمده: غرقه به هر آنچه بیند دست آویزد.
در اینجا فقط چند دلیل بر سنی بودن جامی برگرفته از آثار خود او  و اقوال و نظریات اهل علم و ادب ذکر  می‌شود امید است که دیگر جای سخن گفتن برای کسی در این مورد نباشد.
علامه باخرزی در مقامات جامی بیان می‌دارد که جامی درباره شیعیان عصر خود چنین می‌گوید: این جماعت بداندیشه حضرت عائشه را که از ازواج رسول است سرزنش می‌کنند و لامحاله چه اهانت زیاده از آن به کس رسد که زن و فزند او را به سخنان موحش قدح  و سرزنش کنند پیوسته بر سر زبان مبارک آن حضرت که ترجمان ملهم غیب است ـ چنین جاری می‌شد که ( من و ابوبکر و عمر  ) و اثر آن خبر نیز در دار دنیا بر این صورت ظاهر گشت. مدفن پاک مشارالیهما در جوار روضه بهشت آیین آن حضرت اتفاق افتاده.
دوستدارانی که عمری در وفایت بوده‌اند ***** این زمان در ساحت قرب تو خوش آسوده‌اند(13)
یا در مورد سیدعلی واحد العین که از منطقه قهستان قاین بوده و بر علیه اهل‌سنت تعصب داشته چنین می‌گوید: زبان تعصب به منقصت طریقه ناجیه السنة و الجماعة ما انا علیه و اصحابی بگشاد.
و یا در کتاب شواهد النبوة رکن سادس آن را مختص به اهل پیامبر و یاران ایشان می‌کند.
در باب منقبت صدیق اکبر می‌نویسد: ذکر امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق رضی الله تعالی عنه همه احوال و اعمال و اقوال وی دلیل نبوت و شاهد رسالت متبوع وی است صلی الله علیه و آله و سلم وقتی که رسول صلی الله علیه و سلم مامور شد بهجرت از جبرئیل علیه السلام پرسید که با من هجرت خواهد کرد جبرئیل علیه السلام گفت ابوبکر صدیق رضی الله عنه از آنروز باز ویرا خدای تعالی صدیق نام کرد.(14)
در مورد فاروق اعظم می‌نویسد: ذکر امیرالمؤمنین عمربن الخطاب رضی الله عنه رسول صلی الله علیه و سلم فرموده است که در امم سالفه جمعی محدثین میبودند یعنی که خدای تعالی با ایشان سخن میگفت و اگر در این امت همچنان کسی باشد عمربن الخطاب رضی الله عنه است.(15)
در مورد سیدنا عثمان می‌نویسد: در آن شبی که بامداد آن شهید شد رسول الله صلی الله علیه و سلم را در خواب دید که فرمود: ای عثمان روز دیگر پیش ما افطار خواهی کرد لاجرم روز دیگر کسان خود را نگذاشت که با مخالفان مقاتله کنند و سعادت شهادت یافت.(16)
و حضرت علی رضی الله عنه را با صفت کرم الله وجهه یاد می کند که این خود از مختصات اهل سنت است.
و یا در اعتقادنامه مولانا جامی می‌آید:
امت احمد از میان امم*****باشد از جمله افضل و اکرم
در چند بیت بعد می‌نویسد:
و ز میان همه نبود حقیق*****به خلافت کسی به از صدیق
و زپی آن نبود از احرار*****کسی چو فاروق لایق آن کار
بعد فاروق جز به ذی النورین*****کار ملت نیافت زینت و زین
بود بعد از همه به علم و وفا***** اسدالله خاتم الخلفاء
جز به آل کرام و صحب عظام***** مسلک دین نبی نیافت نظام(17)
علاوه بر مدح و ستايش اصحاب، ذكر خير امام همام، امام شافعي بعنوان يك مجدد، بر اين مدعا دلالت مي كند:
شافعي آنكه سنت نبوي***** زاجتهاد قويم اوست قوي(18)
در بهارستان در روضه سوم حکایت ششم در راستای سیاست و عدالت فاروق اعظم می‌نویسد: عمر رضی الله عنه در وقا خلافت خود در مدینه منوره دیواری گل می‌کرد یهودیئی  پیش وی تظلم کرد که حاکم بصره به صد هزار درم ( از من متاعی ) خریده است و در ادای ثمن تعلل می‌کند. فرمود که کاغذ پاره‌ای داری؟ گفت: نی. سفالی برداشت و بر آن نوشت که شکایت کنندگان از تو بی حسابند و شکرگزاران نایاب. از موجبات شکایت بپرهیز یا از مسند حکومت برخیز. و در آخر نوشت کتبه عمربن الخطاب. نه بر آن مهر زد و نه بر آن طغرایی رقم اما چندان صولت عدالت و هیبت سیاست از وی در خاطرها نشسته بود که چون یهودی آن سفال را به حاکم بصره داد و وی سوار بود از اسب فرود آمد و زمین ببوسید و وجه یهودی را تمام ادا کرد و وی سوار ایستاد.(19)
علاوه بر دلایلی که از آثار جامی ذکر شده نقل نوشتار مصنفان ادیب نیز خالی از خیر نخواهد بود.
دهخدا در لغت نامه خود می‌نویسد: قزوینی در مورد مذهب او نوشته وی سنی‌المذهب و صوفی‌المسلک و جبری‌العقیده و نقشبندی‌الطریقه بوده است.(20)
در دانشنامه جهان اسلام چنین آمده: جامی پیرو مذهب اهل‌سنت و در فروع فقهی حنفی مذهب بود تمایل او به سلسله نقشبندیه هم از خلال همین نگرش توجیه شدنی است(21)
مدرس گيلاني در مقدمه اي كه بر مثنوي هفت اورنگ جامي نوشته در مورد مذهب جامي مي‌نويسد: آنچه از تاليفات جامي استفاده كردم: مشاراليه مرديست مسلمان صوفي مسلك حنفي مذهب در مذهب خود سخت متعصب و متعبد…(22)
دکترذبیح الله صفا نیز می‌نویسد: انتساب سلسله نقشبندیه دلیلی است بر تسنن جامی او سنی حنفی و در مذهب خود پایدار و بدان وفادار بود.(23)
دکتر صفا در مورد اینکه بعضی ارادت جامی به اهل‌بیت را دلیلی بر شیعه بودن وي قلمداد می‌کنند، می‌نویسد: اینکه بعضی کوشیده‌اند تا تکریم و تعظیم خاندان رسالت و وجود منقبت را نسبت به علی علیه‌السلام و اخلاف او را در آثار جامی دلیل تمایل او به تشیع بگیرند خطاست. زیرا چنین تکریم و تعظیمی همیشه میان بزرگان اهل‌سنت و عوام اهل آن مذهب رائج و دائر بود.(24)
و در کتاب الایرانیون و الادب العربی نیز آمده: الظاهر انه کان حنفی المذهب(25)] ظاهرا ( چنانچه از آثارش مستفاد مي‌شود وي ) حنفی مذهب بوده است [
یکی دیگر از شواهد تاریخی که دلالت بر سنی بودن وی می‌کند را می‌توان در عناد زیاد حکومت صفوی نسبت به وی دانست. گویند که شاه صفوی بخاطر کینه‌ای که از جامی در دل داشت دستور داد که در هرکتابی که نام وی ذکر شده است “جامی” را به “خامی” تبدیل کنند. و ديگر اینکه هنگام یورش به هرات درصدد این بود تا جسد جامی را از قبر درآورده و آتش بزند که با زیرکی فرزندان جامی قبل از رسیدن لشکر جنازه را از قبر خارج کردند و دوباره آن را به سرجایش بازگرداندند.
مي‌توان انگیزه عناد شاه صفوی را در مورد جامی  برگرفته از مذهب  و آثار جامی بالاخص سلسله‌الذهب او دانست.
اميد است كه اين نوشتار كوتاه بتواند گامي در مسير شناخت اين انسان والا مقام و تبيين انديشه‌هاي ديني و اعتقادي وي باشد.              
عصمت الله پورمحمد تيموري
ـــــــــــــــــــــ

1ـ صفي، فخرالدين بن علي،، رشحات عين الحيات،  با مقدمه  و تصحيحات و حواشي و تعليمات علي اضغر معينيان،  تهران، بنياد نيكوكاري نورياني، 2536 ، ج1 ص 233
 2ـ   جامي، عبدالرحمن بن احمد، اشعة االمعات، تصحيح و مقابله حامد رباني، تهران، گنجينه، بي‌تا،  ص 8
 3 ـ  رضا زاده شفق، صادق، تاريخ ادبيات ايران، تهران، آهنگ، 1369  ص320 
 4ـ سمرقندي، امير دولتشاه، تذكره الشعراء، به همت محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، بي‌جا ص 363
 5ـ  موسوي بجنوردي، محمد كاظم (ويراستار)،  دائره المعارف بزرگ اسلامي ج17 ص 364
 6ـ   دهخدا، علي اكبر، لغت نامه، چاپ دوم از دروه جديد ، سال 1377 ج 5 ص 7417
7ـ    ابن‌عماد، عبدالحي بن احمد، شذرات الذهب في اخبار من ذذهب، خرج احاديثه عبدالقادر الارنووط و حقق و علق عليه محمود الارنووط، ج 9 ص 543
8ـ دانشنامه جهان اسلام زير نظر مصطفي ميرسليم و غلامعلي حداد عادل، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي ج 9 ص 406
9ـ نفيسي، سعيد، تاريخ نظم و نثثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجري، انتشارات فروغي ج1 ص 286
10ـ دائرة المعارف ج 17 ص   374
11ـ  آقا بزرگ طهراني، محمد حسن،الذريعه الي تصانيف الشيعه، قم، اسماعيليين، بي‌تا،  ج9 ص 189
12ـ  مایل هروی، نجیب، جامي، تهران، طرح نو، 1377( بنيانگذارران فرهنگ نو 45؛ ويژه فرهنگ اسلام و ايران ) ص 38
13ـ نظامي باخرزي، عبدالواسع بن جمال‌الدين، مقدمه و تصحيح و تعليقات نجيب مايل هروي ، تهران ، نشر ني ، مقامات جامی، 1377،  ص 158
14ـ  جامي، عبدالرحمان بن محمد، شواهد النبوة، كتابخانه ديجيتالي تك بوك، كتابخانه اول فايل ادبيات، ص 182
15ـ همان 186
16ـ همان 193
17ـ عبدالرحمن بن احمد ، اعتقاد نامه شرح و توضيح عبدالله شقيقي، تريت جام، شيخ الاسلام احمد جام، 1386ص 71
18ـ  جامي، عبدالرحمن بن احمد، هفت اورنگ؛ ، با مقدمه و تصحيح مرتضي مدرس گيلاني، تهران، گلستان كتاب، 1370، اورنگ اول سلسة الذهب ص 146
 19ـ عبدالرحمن بن احمد، بهارستان  به تصحيح اسماعيل حاكمي، تهران، اطلاعات، 1374، ص 50
20ـ دهخدا، علي اكبر، لغت نامه، چاپ دوم از دروه جديد ، سال 1377 ج5 ص 7418   
21ـ  دانشنامه جهان اسلام زير نظر مصطفي ميرسليم و غلامعلي حداد عادل، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي ج 9 ص 408   
22ـ جامي، عبدالرحمن بن احمد، مثنوي هفت اورنگ، بتصحيح مرتضي مدرس گيلاني، تهران، گلستان كتاب، چاپ ششم، 1370، مقدمه ص 10
23ـ   صفا، ذبيح‌الله، تاريخ ادبيات ايران،  تهران، انتشارات فردوسي، چاپ ششم،‌1369 ج4 ص 354 
 24ـ همان ص 355
25ـ  آل قيس، قيس، الايرانيون و الادب العربي، تهران،  مؤسسة البحوث و التحقيقات الثقافية، ج7 ص 691