چه سخت است از محمد گفتن، از پیامآوری که تمام زندگانیش را صرف مبارزه با جهل کرد، روزگاری جاهلان بت پرست را پند میداد، آزمندانه دعوتشان میداد، تمام زندگیش را برای آگاهانیدنشان هزینه کرد، خانوادهاش را، ثروتش را. اما جاهلان مشرک او را به مسخره گرفتند و پیام یگانه پرستیش را عجیب خواندند (سوره صاد، […]
چه سخت است از محمد گفتن، از پیامآوری که تمام زندگانیش را صرف مبارزه با جهل کرد، روزگاری جاهلان بت پرست را پند میداد، آزمندانه دعوتشان میداد، تمام زندگیش را برای آگاهانیدنشان هزینه کرد، خانوادهاش را، ثروتش را.
اما جاهلان مشرک او را به مسخره گرفتند و پیام یگانه پرستیش را عجیب خواندند (سوره صاد، آیه ۵) و از هیچ رنجی فروگذار نکردند، یارانش را کشتند، حرمت خویشاوندی با او را گرامی نداشتند، (سوره شورا، آیه ۲۳) زهدان شتر هنگام نماز بر پشتش نهادند، او را ساحر و دیوانه خواندند، (سوره تکویر، آیه ۲۲) حال محمد چه پاسخی به آنان داد؟ او هیچگاه بتهایشان را دشنام نداد، مبادا آنان خدایش را و پیام توحیدش را ناسزا گویند، (سوره انعام، آیه ۱۰۸)، مبادا همچون آنان نابخرد جلوه کند. روزی که فاتحانه وارد شهر مکه شد همهی آنانی را که ناسزایش گفته بودند و آزارش داده بودند را بخشید و فرمود: بروید شما آزادید، …
روزگاری با جاهلیت اهل کتاب روبرو بود، از بدو ورود به مدینه با آنان پیمان صلح بست و خون و مالشان را محترم شمرد، اما آنان پیمانش را شکستند، با دشمنانش همدست شدند و به شیطنت پرداختند، در مجلسی که خود او شمع فروزنده اش بود مسخره اش نمودند، او را به کنایه در محفلش و نزد یاورانش احمق خواندند، (سوره بقره، آیه ۱۰۴) نزد فداکارترین یاورانی که تاریخ برای پیامبری سراغ داشته، او را فردی گوشی و بدون رای و تدبیر قلمداد کردند، (سوره توبه، آیه ۶۱) محمد آن روز میتوانست زبان به دشنام گشاید و مقابله به مثل کند و یا یاورانش را به سویشان گسیل دارد، اما خیرخواهانه آنان را دعوت داد، از نقاط مشترکش با آنان سخن گفت، (آل عمران، آیه ۶۴) هرچند روش اشتباهشان را نقد نمود اما همهی اهل کتاب را با یک چوب نراند و در کتابی که از جانب خداوند آورده بود به توصیف جلوههای ایمانی برخی از اهل کتاب پرداخت، از ایمانشان گفت، از عبادات زیبایشان (سوره آل عمران، آیه ۱۱۳)…
روزی در مدینه، در زمان زمامداریش خورشید گرفت، تنها پسرش (ابراهیم) نیز در همان روز وفات کرده بود، مردم با خود زمزمه میکردند: خورشید در عزای فرزند محمد جامه سیاه به تن کرده و گرفته است، محمد آن روز میتوانست سکوت کند و با سکوت خودش اندک اندک در میان اندیشههای عوامانه جایگاهی لاهوتی دست و پا کند، اما محمد چه کرد؟ محمد بر منبر با چهره ای برافروخته فراز آمد و گفت: خورشید و ماه نشانهای از نشانههای خداوند است و برای مرگ هیچ انسانی خسوف نمیکنند… محمد نخواست دعوتش بر ضد جهل خود تبدیل به جهلی دیگر شود… آری؛ زیرا او محمد پیامبر خدا بود، به سوی خدا فرامیخواند، نه بسوی خودش… بر او و بر دیگر برادران پیامبرش رحمت و صلوات الهی باد.
امروز این ابرمرد باز هم میان جاهلان مانده است، میان عده ای دشمن بدسرشت و برخی دوستان نادان، میان کسانی که به بهانهی آزادی بیان ناسزایش میگویند و کسانی که به نشانهی دوستیش جان انسانها را ناقدر میدانند، میان مدعیان نادان دانایی و مدعیان نادان دیانت.
محمد گر چه امروز در میان ما نیست، اما به گمانم رسالتی بزرگ به دوشمان نهاده، رسالتی ماندگار، رسالتی که از لابلای سیرتش میتوان تبیینش نمود.
سیدهاشم موسوی آبگرم