مقدمهتاثيرپذيري انسان وخودشناسي وي با الگو گرفتن از افراد وارسته و كساني كه در جهت بالا بردن معيارهاي اخلاقي گام برداشته‌اند، ‌امري مسلم و غير قابل ترديد است.هر فرد سليم، مي‌تواند با مطالعه و تفحص در مورد سيرت گذشتگان و با انديشيدن در آراء و نظريات‌آنها خواه نيك و خواه بد، تجربيات و حقيقت‌هاي بسياري […]

مقدمه
تاثيرپذيري انسان وخودشناسي وي با الگو گرفتن از افراد وارسته و كساني كه در جهت بالا بردن معيارهاي اخلاقي گام برداشته‌اند، ‌امري مسلم و غير قابل ترديد است.
هر فرد سليم، مي‌تواند با مطالعه و تفحص در مورد سيرت گذشتگان و با انديشيدن در آراء و نظريات‌آنها خواه نيك و خواه بد، تجربيات و حقيقت‌هاي بسياري را بدست آورد.
بدين جهت است كه خداوند انسان را امر به سفر كرده و فرمود: «سيروا في‌الارض».
با اين انگيزه بر آن شدم تا در اين نوشته كوتاه پيرامون حيات و ابعاد اخلاقي و عرفاني خواجوي كرماني كه براي شناخت خود و درك حقيقت و جايگاه انسان سفرها و مشقت‌هاي بسياري را تحمل نمود، مطالبي يادآور شوم. شايد كه بتواند، جهان بيني و نگرش ما را نسبت به زندگي و ساير حقايق در مورد حیات این شاعر نامی را تغيير دهد و مسير و طرحي نو را فرا روي‌مان قرار دهد.

چكيده‌اي از حيات خواجو
كمال‌الدين ابوالعطاء محمود بن محمود (1) ملقب به خواجوي كرماني و خلّاق‌المعاني وملك‌الفضلاء در بيستم ذي‌الحجه سال689 در كرمان ديده به جهان گشود، وي در بيتي تاريخ تولد خود را چنين بيان مي‌كند:
ز هجرت ششصد و هشتاد ونه سال شده پنجاه روز از ماه شوال
وي از بزرگ‌مرداني‌ست كه در قلمروي ادبيات ايران و بطور كل در زبان فارسي قدمي راسخ و ثابت داشته است، بنا به قول دولتشاه سمرقندي وي از بزرگ‌زادگان كرمان بود.(2)
ولي بزرگزادگي و مقام، نتوانست همت بلند و طبع منيع او را منقاد خود سازد او با پشت پازدن به تمام آنها با پاي گذاشتن به سن جواني عزم سفر كرد و از دياري به ديار ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر مي‌كرد. او خراسان ، حجاز، شام، عراق، و بنادر خليج فارس را در نورديد و در اين ميان هر از چند گاهي ياد يار و ديار مي‌كرد و به زادگاه و نزد خانواده‌اش باز مي‌گشت. تا اينكه با پا گذاشتن به ميدان عرفان وتصوف بر عطش دروني او افزوده شد.
او در طول عمر خود در حين سفر ساليان سال را صرف آموختن كرد و مدت زماني در بغداد كه دارالخلافه و دارالسلام جهان اسلام بود سپري نمود.
وي پس از بازگشت از سفرهاي طولاني،‌ عازم كازرون شد و به سلسله مرشديه كه وابسته به شيخ ابراهيم كازروني بود ارادتمند شد،‌ باز به كرمان بازگشت و بعد از مدتي به قصد زيارت شيخ علاءالدين سمناني راهي سمنان شد، او با پايبند بودن و حفظ ارادت دروني خود به شيخ كازروني در حلقه‌ي شيخ سمناني حضور مي‌جست، و اشعار شيخ سمناني را جمع آوري مي‌نمود.
تا اينكه كم‌كم پا به سن بزرگسالي گذاشت و بنا بر تحريك و تشويق وزير تاج‌الدين احمد بن محمد مشغول به جمع آوري اشعار خود شد.
ارتباط تنگاتنگ او با حافظ شيرازي او را گاه‌گاهي به شيراز مي‌خواند تا اينكه در سال750 در شيراز وفات نمود و درتنگ الله اكبر مدفون گرديد.

مضامين شعري خواجو
يكي از القاب مشهور خواجو «نخل‌بند شعراء» مي‌باشد كه اين برگرفته از تسلط كامل وي بر تقليد از شاعران است. بگونه‌اي كه در اشعار او شعر هاي‌حماسي، عاشقانه، مدح و …. مي توان يافت ولي آن چه از همه بيشتر در اشعار وي مشهود است،‌ رايحه‌ي دلكش و روح‌افزاي عرفان مي‌باشد كه بر دل و دماغ خواجو سايه افكنده است، خواجو برآن بود تا با پرتوافكني اعتقادات دروني و آموخته‌هاي عرفاني و ادبي خود از منظر شعر آنها را ماندگارتر كند.

خواجو و مدايح
مديحه سرايي و تمجيد از كساني كه بر شعراء احسان كرده‌اند، يكي از موضوعات شعري است كه در اكثر ديوان‌هاي شعراء يافت مي‌شود.
چه بسا اتفاق افتاده كه شاعري خودباخته و خودناشناس اين قريحه‌ي ذاتي و ادبي را فداي مقام و منصبي بنموده است.
من سعي ندارم تا خواجو را انساني معصوم بدانم و بگويم كه وي از جيره‌خواري برئ بوده است، اما امعان نظر در سيرت وي جلوه‌گر اين مي‌باشد كه خواجو همانند خيلي ديگر از شاعران اگر احیانا با دربار رابطه‌اي هم داشته از جهت دوستي بوده نه دلبستگي!
زيرا كه وي در وهله‌ي اول در تصوف و عرفان قدم و قلمي راسخ داشته كه اين خود مهم‌ترين دليل بر اجتناب وي از چاپلوسي و تملق‌گويي مي‌باشد. و ديگر اينكه وي در هيچ دربار و يا نزد هيچ امير و وزيري مقيم نبوده كه از موقعيت شعري خود سوء استفاده كند، بلكه همواره در سير و سياحت و كسب تجربه بوده است. و گذشته‌ي از اين همه بسياري از مدايح وي در منقبت اهل عرفان و تصوف و تجليل از عرفايي همانند شيخ امين‌الله، شيخ ابو اسحاق كازروني، و عارف ديار تایباد سيف‌الدين باخرزي بوده و اين همه‌گي گواهي بر دلبستگي او به عرفان و عزلت از دنيا و عدم توجه به مقام و منصب بوده، و به حتم مي‌توان گفت بيشتر اشعار او در مدح اميران و وزيران جنبه‌ي دوستي و پاسداشت داشته نه كسب عطايا و مقام!

آثار خواجو
ره‌آورد زندگي خواجو را مي‌توان به چند دسته تقسيم نمود:
الف) ديوان اشعار: اين كتاب شامل پانزده هزار و هفتاد وشش بيت است و اين خود از دو ديوان به نام‌هاي صنايع‌الكمال و بدايع‌الجمال فراهم شده است.
ب) مثنوي‌ها: خواجو به پيروي از خمسه‌ي نظامي پنج مثنوي به نام‌هاي روضة الانوار، كمال‌نامه، گل و نوروز، گوهر نامه و هماي و همايون سروده است.
ج) دست نوشته‌ها و رسايل: سه رساله و دست نوشته به نام‌هاي الباديه و سبع‌المثاني و مناظره شمس وسحاب از وي به جاي مانده است.
آثارديگر خواجو به نام‌هاي سام‌نامه و مفاتيح‌القلوب و مصابيح‌القلوب است.(3)

مذهب خواجو
چنانچه پيشتر در زندگي عطار گذشت، افرادي همانند عطار و سعدي و يا در اين ميان خواجوي كرماني را نبايد مختص به يك نحله و گرايش مذهبي خاص دانست و بايد سفره‌ي ‌عرفاني و روحاني آنها به گونه‌اي گسترده باشد تا همه بتوانند از خوان كرم آنها استفاده كنند. ولي چه مي‌توان كرد كه سرقت شخصيت‌ها بگونه‌اي فراگير و دامنگير شده كه هر كوي و برزني را در نورديده و دامن اينگونه بزرگاني را به پلشتي تعصب آغشته نموده‌اند.
در مورد مذهب خواجو در متوني كه بنده نگريستم مطلب صريحي كه بر گرايش مذهبي او دلالت كند يافته نشد اما بعضي اشارات و كنايات را كه مي‌توان در حد صريح قلمداد نمود مبين اين مهم هستند كه وي يكي از معتقدان به مذهب اهل سنت بوده است.
چنانچه در ديوان اشعار خود(4) قصيده‌اي در مدح خلفاي اربعه مي‌سرايد.
او در اين خطبه بعد از توحيد خداوند متعال و نعت رسول اكرم(ص)، در مدح خليفه اول با سرودن هفت بيت شعر از وي به نيكي ياد كرده و در مطلع آن مي‌سرايد:
آن رهروي كه بود قدم در قدم زده*****در عالم وجود علم بر عدم زده
با آفتاب برج رسالت زمهر دل***** چون صبح خوش برآمده و ز صدق دم زده
هشت بيت در مدح خليفه دوم سروده و در ابتداي آن آورده:
ميري كه بود در دوجهان سرور آمده*****چون مو زسر بر آمده و بر سر آمده
شيطان زپيش سايه‌ي او منهزم شده*****قيصر ز دست درّه‌اش از سر بر آمده
در وصف خليفه سوم هشت بيت سروده و در مطلع آن آورده:
ميريكه يافت ملكت ايمان از او نظام*****ذوالنون زحرف آخر نامش گرفته نام
در تابخانه دل او نور حق چراغ***** در جام جان او مهر نبي مدام
ودر منقبت خليفه چهارم آورده:
آن دسته بند لاله بستان هل أتي***** و آن قلعه گير عرصه ميدان لافتي
كرّار بي فرار و خداوند ذوالفقار*****قتال عمرو و عنتر داماد مصطفي
يكي از تحولات بزرگي كه در عصر خواجو رخ داد تغيير مذهب خاندان مغول در زمان سلطنت اولجايتو و سعي وي در شيعه نمودن رعيت و توسعه‌ي قلمروي مذهبي شيعه بوده است.
بنا بر روايات موثق تاريخي اولجايتو اقدامات زيادي در اشاعه‌ي مذهب شيعي با تاثيرپذيري از حسين بن حلي معروف به علامه حلي و فرزند وي انجام داد تا آنجا كه بنا بر تحريك آن دو، نام خلفاي راشدين را از سكه ‌و خطبه‌ي نماز جمع حذف كرد، علامه حلي در زمان ملازمت خود با اولجايتو دو كتاب در اصول عقايد شيعه نگاشت كه يكي از آنها به نام منهاج‌الكرامه بوده كه موضوع آن بيشتر معطوف براثبات ولايت و امامت حضرت علي بود، با انجام اين كار علامه ابن‌تيميه در صدد شد تا با تاليف كتاب منهاج‌السنة نه تنها منهاج‌الكرامه را زير سؤال و نقد ببرد، بلكه وي با كمك جمعي از علماء اولجايتو را وادار كردند دست از تشیع برداشته و دوباره به اهل سنت برگردد.(5)
و در مورد تغيير مذهبي اولجايتو در ديگر كتب تاريخي مطالبي درج شده بعنوان نمونه در تاريخ ايران آمده: اولجايتو در مرض موت دو يرليغ(6)صادر كرد يكي داير بر تجديد ذكر نام خلفاي راشدين در خطبه نماز جمعه و ديگري برگرداندن نصف اموال خواجه سعدالدين ساوجي به فرزندان او(7)
اين تحول و رخداد ديني سياسي نمي‌تواند دليلي بر تغيير مذهب همه‌ي مردم و رعيت باشد و گذشته از اين هيچ دليلي بر شيعه بودن خواجو وجود ندارد، گر چه خواجو در مدح ابوسعيد فرزند اولجايتو مدايح و قصيده‌هايي سروده، ولي بايد دانسته شود كه ابوسعيد هيچ‌گرايش و ميلي به شيعه شدن پدرش نداشته چنانچه كه به مجرد بر تخت نشستن به مذهب اهل سنت برمي‌گردد، در تاريخ كمبريج آمده: پسر دوازده‌ساله‌اش ابوسعيد كه اكنون مذهب اهل سنت را پذيرفته است جاي او را گرفت(8)
دليل ديگري كه مي‌توان در مورد سني بودن خواجو به آن اشاره كرد رابطه‌ي وي با خاندان آل‌مظفر است، چرا كه حكومت آل‌مظفر يك حكومت سني مذهب متعصب بوده است. در تاريخ كمبريج آمده: در فارس آل‌مظفر بعد از ناآرامي‌هاي بسيار، موفق به تاسيس دولتي بشدت سني مذهب گرديد.(9)
رابطه و تعلق خاطر وي با عرفاي بزرگ اهل سنت همانند علاءالدين سمناني وسيف‌الدين باخرزي دليلي بر اين مدعا ميباشد و يا ارادت وي با خواجه برهان‌الدين كه نسبتش به اميرالمؤمنين عثمان بن عفان خود گوياي اعتقاد وي به مذهب اهل سنت است(10)
در مورد خواجو نيز مي‌توان به اين مهم اشاره كرد كه وي همانند اكثر قريب به اتفاق ديگر عارفان و شاعران و دانشمندان نامي ايران اعم از فيلسوف و منجم و حكيم و طبيب به مذهب اهل سنت گرايش داشته و هر ادعايي در مورد شيعه بودن وي چيزي جز سفسطه و نظريات واهي و پندار بيش نيست.
اميد ست كه اينگونه روشن‌گري‌ها چراغي فراروي راه دوستداران علم و ادب و دين باشد.

عصمت الله پورمحمد تيموري

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع و ارجاعات
1 ـ صفا، ذبيح‌الله، تاريخ ادبيات ايران، تهران، انتشارات فردوسي، چاپ ششم،‌1369ج3ص886
2 ـ سمرقندي، امير دولتشاه، تذكره الشعراء، به همت محمد رمضاني، انتشارات پديده خاور، بي‌جا، ص187
3 ـ نخل بند شعرا ( مجموعه مقالات كنگره جهاني بزرگداشت خواجوي كرماني) تدوين و ويرايش احمد اميري خراساني، چاپ اول 1379، مركز كرمان‌شناسي ج2ص845 با تلخيص و تصرف
4 ـ ديوان خواجوي كرماني، با مقدمه حسن انوري و كوشش سعيد قانعي، تهران انتشارات بهزاد، صص137-139 چاپ اول 1374
5 ـ اسلام‌نيا، فريدون، تاريخ ايران بعد از اسلام،‌حسيني اصل، اروميه، چاپ دوم،ص124
6 ـ به فرمان و دستور خان مغول يرليغ اطلاق مي‌شود
7 ـ اقبال، عباس و پيرنيا حسن، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه، انتشارات كتابخانه خيام چاپ ششم 1370 ص527
8 ـ پي. ام. هولت و ان. كي. س. لمبتون و برنارد لوئيس ، مترجم تيمور قادري، انتشارات مهتاب چاپ دوم (در شناسنامه كتاب سهواً چاپ اول درج شده است ) تاريخ كمبريج ج1ص230
9 ـ مرجع سابق
10 ـ كتبي، محمود، به اهتمام عبدالحسين نوائي، تهران، اميركبير، تاريخ آل‌مظفرص46، چاپ دوم 1364