ای مسلمان تا به کی بیهوده خاموشی چنینمات و بیخود، زار و حیران، مست و مدهوشی چنین کودکی جان می دهد در زیر تیغ کافرانای مسلمان رخت غفلت تا به کی پوشی چنین ای مسلمان تا به کی بیهوده خاموشی چنینمات و بیخود، زار و حیران، مست و مدهوشی چنین کودکی جان می دهد در […]

ای مسلمان تا به کی بیهوده خاموشی چنین
مات و بیخود، زار و حیران، مست و مدهوشی چنین

کودکی جان می دهد در زیر تیغ کافران
ای مسلمان رخت غفلت تا به کی پوشی چنین

ای مسلمان تا به کی بیهوده خاموشی چنین
مات و بیخود، زار و حیران، مست و مدهوشی چنین

کودکی جان می دهد در زیر تیغ کافران
ای مسلمان رخت غفلت تا به کی پوشی چنین

رنج مادر شد غذایش، مرگ بابا آبِ او
 بی خبر در عیش و عشرت، آب می نوشی چنین

جسمتان در زیر پای ظالمان له گشته است
لیک با افکار کافر هم، هم آغوشی چنین

کوه و دریا در فغان از ناله های کودکان
می رسد فریادشان در عمق هر گوشی چنین

فرش او خاک زمین و آسمان شد سقف او
در پی کالای دنیا باز می کوشی چنین

بر زن و ناموس ما صدها تجاوز می شود
آن خیانت دیده و با چشم، می پوشی چنین

گشته مسجدها به آتش، خانه‌ی پاک خدا
 حفظ مسجد را چرا اینک نمی کوشی چنین

خانه‌ی صدها مسلمان هرزمان گردد خراب
بر دفاعش از چه اینک تو نمی جوشی چنین

شد کجا آن غیرت و مردانگی، لطف و صفا
تا به کی بر تن لباس ترس می پوشی چنین

بود ما را عزّتی در عهدِ صدّیق و عمر
از چه ما را اصل ما آمد فراموشی چنین

شد میانمار ای مسلمان، حربه  دست ِ جفا
ای مسلمان تا به کی بیهوده خاموشی چنین

? شعر از مسعود امیری، طلبه سال هشتم انوارالعلوم خیرآباد