غروب غزه   زمین و آسمان غزه آن ديشب بمب باران بود   و هر دم بوی خون در لابه لای باد می پیچید   و ترس مرگ به جان مردمان غزه می جوشید   هوا آغشته با بوی زغال جان انسان بود   شبی مرموز و ظلمانی   به شهر غزه مهد پاکجانان کودکی […]

غروب غزه

 

زمین و آسمان غزه آن ديشب بمب باران بود

 

و هر دم بوی خون در لابه لای باد می پیچید

 

و ترس مرگ به جان مردمان غزه می جوشید

 

هوا آغشته با بوی زغال جان انسان بود

 

شبی مرموز و ظلمانی

 

به شهر غزه مهد پاکجانان کودکی از ترس می لرزید

 

شبانگه دختری در خواب می ترسید

 

 

و ديشب آسمان نيلگون و صاف و مهتابي –

 

زنور بمب و موشک آسمان پولك نشان مي شد

 

صدای ناله و فریاد مظلومان

 

به سوي كهكشان مي شد.

 

دل سياره ها در آسمان حال تپيدن داشت –

 

و دست باغیان آفرينش در چنان حالت –

 

سر ” گل پرپریدن” داشت.

 

و دي شب غزه مظلوم ، محل رویدادی بود

 

شب جهل و ستمكاري –

 

نه اميد طلوع بامدادي بود.

 

سراسر دستگاه آفرينش اضطرابي داشت

 

و نبض كائنات از این فجایع دم به دم مي زد

 

همه سياره ها در گوش هم آهسته مي گفتند

 

كه: امشب نيمه شب خون خدا ریزد

 

ز دست وحشیان امشب جنایاتی بپاخیزد

 

در آن حال ” یک زنی” در عالم سرگشتگي مي ديد:

 

به بام خانه اش در آن شب دیجورمي بارد

 

و هر دم يك گلوله در سرايش مي چكد رنگين و نوراني

 

و زين قدرت نمايي ها نصيب او –

 

شگفتي بود و حيراني

 

در آن دم موشكي را ديد با باروت ظلمانی

 

كه سويش پر كشيد از بام –

 

و در صحن سرا افتاد

 

و ترکش های موشک ره به پهلوي زن درد آشنا سائيد

 

به ناگه جسم او آرام شد، آرام

 

و ديشب مخبران آنجا خبر دادند:

 

كه چند انسان مظلوم، کودک و پیر و جوان اکنون

 

به دست ملحدان مردند

 

و چندین جان انسانی

 

كه ده ها سال روشن بود –

 

هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش

 

به ” حیفا ” يك ” يهودي ” بر فراز منبری فرياد را سرداد:

 

كه امشب غزه را نابود خواهیم کرد

 

مسلمانان به خوابند

 

فرصتی دست داد

 

فلسطین را درون چوبکی، تابوت خواهیم کرد

 

يكي مرد عرب اما بيابانگرد و صحرائي

 

نمود رو بر مسلمانان و آنگه شعر را برخواند:

 

” كه اي ياران مگر ديشب بخواب مرگ پيوستيد؟

 

چه كس ديد از شما آن روشنان آسماني را؟

 

كه ديد از ” مسلمین ‌” آن ماهتاب پرنياني را؟

 

زمين و آسمان ” غزه ” ديشب بمب باران بود

 

هوا آغشته با بوی زغال جان انسان بود

 

بيابان بود و تنهايي و من ديدم –

 

كه از هر سو فشنگ در سر زمين ما فرود آمد

 

به چشم خويش ديدم خانه ها از جاي خود كندند –

 

ز هر سو در بيابان بوی جسمان کبود آمد.

 

بيابان بود و من، اما چه حال وحشت افزایی

 

بيابان بود و من، اما چه ظلم آشکارایی!

 

بيابان، رازها دارد

 

ولي در شهر، آن اسرار، پيدا نيست

 

بيابان، نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نيست

 

كجا بوديد اي ياران؟!

 

كه ديشب اهل اسرائیل

 

زمين ” غزه” را كردند تیرباران

 

ولي تیر نه ، که موشک بود جاي تیر

 

زمين و آسمان ” غزه ” ديشب بمب باران بود

 

هوا آغشته با بوی زغال جان انسان بود

 

كجايي اي بشر! اي پاسبان حق انسانی؟!

 

كجايي مدعی حق انسانی و حیوانی؟!

 

كه اينك بر فراز غزه یابی غرش صد بمب و موشک را

 

و در هر حمله بینی جسم پرپر گشته صد پیر و کودک را

 

و ” غزه ” زنده و جاويد خواهد ماند

 

و ” غزه ” تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند

 

جهاني نيك مي داند –

 

كه نامي همچو نام ” مسجدالقصی ” مويد نيست

 

و شهری در جهان چون قدس مان محبوب امت نیست

 

زمين ويرانه باد و سرنگون باد‌ آسمان پير –

 

اگر بينيم روزي مسجد الاقصی ز امت نيست

 

 

حسين سلیمانپور

 

با الهام از شعر “طلوع محمد”، استاد مهدي سهيلي